فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خانه و خانواده محل عبادته ..
قدر خودتو بدون خانومِ خونه ..
✌💓
🎙 #سخنرانی #استاد_عالی ..
#مهارت_زندگی #سبک_زندگی
#همسر_داری
"به اندازه ناز كن؛ راه آشتى رو باز بذار!!!"
🔹 قهر كردنهاى بیخودى يا دائمى فقط باعث ميشه بعد از يه مدت قهرتون ديگه تاثيرى نداشته باشه و حتى اگر واقعا حق با شما باشه و خداى نكرده قهر كنيد ديگه همسرتون براى آشتى كردن يا ناز كشيدن پيش قدم نشه...!
#همسرداری #مهارت_زندگی #زناشویی #سبک_زندگی
کودکانی که روزی ۴ساعت یا بیشتر با تکنولوژی درگیر هستند، به احتمال زیاد در بزرگسالی در مهارتهای اجتماعی با دیگران به مشکل خواهد خورد
#فرزندپروری #تربیت #تربیت_کودک #سبک_زندگی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖اسم رمان جدید #ازعشق_تاپاییز 💖
نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
با ما همـــراه باشـــــید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۲
یه مقدار که از خوابگاه دور شدیم محمدمهدی سکوت رو شکست و گفت
-پس من و نمیشناسی؟؟
یه کم جدی شدم و گفتم
-نه متاسفانه
محمدمهدی که از خشکی صدام ناراحت شد یه تکونی به خودش داد و گفت
-ازدواج کردی اسماعیل؟؟
داشتم کم کم شک میکردم که نکنه طرف جاسوسی چیزی باشه گفتم
-چطور؟؟
-همینجوری آخه برخوردت پسرانه نیست
خندم گرفت گفتم
-مگه پسرا برخوردشون چطوریه؟
-پسرا تو رفتار و کردار یکم راحتند اما مردها متین و باابهت
تا خواستم حرف بزنم پرید وسط حرفمو و گفت
-البته تو متین بودی حالا یه کوچولو بیشتر
خیابون به خیابون بزرگراه به بزرگراه باهم حرف زدیم اون قدر گرم صحبت بودیم که از اصل ماجرا که این اقای خوشتیپ کی میتونه باشه دور شدم. همونطور که مشغول رانندگی بود ۴۵ درجهای برگشت سمت من و گفت
-دوباره خوب نگاه کن ببین من و یادت نمیاد؟؟
و من طبق عادت همیشگی دوست نداشتم به چشمهای کسی خیره بشم از یه طرف حسابی کلافه شده بودم و دلم میخواست برگردم خوابگاه از طرفی ذهنم مشغول معمایی بود که زیاد میل به ادامش نداشتم یادمه چندین بار جمله نه متاسفانه رو استفاده کرده بودم
این بار یکم بلندتر خندید
و من هم واگیردار یه لبخندی زدم و به انتهای مسیر فکر میکردم و به جایی که اصلا معلوم نیست کجاست
ناغافل دستمو گرفت
از این کارش زیاد خوشم نیومد خواستم بهش بفهمونم این برخوردش زیاد جالب نیست که محکم دستمو فشار داد و یه نگاه عبوس و جدی با گوشهی چشمش انداخت و خیلی اروم گفت
- الان میبرمت جایی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم
پیش خودم گفتم خدایا چه غلطی کردم اومدم از خوابگاه بیرون و تو دلم به علیرضا بد و بیراه میگفتم که تنهام گذاشت ولی بعد یادم افتاد که اون بدبخت که مقصر نیست اون که میخواست بیاد با من اما من نخواستم تو هپروت افکار خودم بودم که با صدای محمدمهدی به خودم اومدم
-پرسیدم کجایی به چی فکر میکنی؟؟
-هیچی داشتم فکر میکردم کجا همو دیدیم
-آهاا به فکرت ادامه بده ولی وای به حالت اگه یادت نیاد تا صبح تو شهر قم میگردونمت
یه لبخند زورکی زدم و تو دلم بهش گفتم
تو غلط میکنی
هنوز دستم تو دستش بود مونده بودم چطور با یه دست رانندگی میکنه به هرحال رسیدیم شهدای گمنام کوه خضر ولی چون هوا تاریک بود چیز زیادی از طبیعت و چشمانداز کوه خضر دیده نمیشد. لابهلای جمعیتی که برای شب نشینی و تفریح اومده بودن کوه ، از ماشین پیاده شدیم بالاسر قبور شهدا فاتحه خوندیم
من سکوت کرده بودم و محمد از کرامات شهدا میگفت از عنایات شهدا به دوستدارانشون
از شهدای حوزه
از شهدای قم
از شهید زینالدین
از شهید اسماعیل صادقی
لابهلای حرفاش از مرتضی گفت تا حرف از مرتضی شد منی که فقط به حرفاش گوش میکردم مثل جن زده ها برگشتم و با هیجان و توام با تعجب گفتم
-منظورت کدوم مرتضاست؟؟
خندید و گفت
-منظورم غلامرضاست غلامرضا پیشداد همونی که تو مرتضی صداش میکنی
سکوت کردم تو فکر رفتم
نمیدونم چقدر طول کشید فقط میدونم اون لحظه نه محمد حرفی زد نه من......
از صدای پچ پچ مردم هم کلافه شده بودم دلم میخواست همه چن لحظه خفه بشن تا بتونم تمرکز کنم درگیر مسأله مجهول ذهنم بودم که یه لحظه تمام گذشته مثل یه فیلم کوتاه چند ثانیهای از جلو چشمام رد شد
روز جمعه
مزار شهدا
تدفین شهید حادثه تروریستی
من و مرتضی
و اون حاج آقا......
یادم اومد اقای نباتی
باخنده سرشار از اشتیاق گفتم
-حاج آقا نباتی شمایین؟
اون هم خندهش گرفت بغلش کردم و از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم
-چقدر عوض شدی
-تو هم همینطور خیلی عوض شده چهرهت
-یادمه اون زمان لاغر بودی اما حالا.....
-ولی تو همچنان لاغری
خندهم گرفت و گفتم
-خوبه ادمای لاغر سالمترن
کلی حرف زدیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از زندگیش گفت
از زندگیم گفتم
از پسرش گفت
از دخترم گفتم
و اینکه تو این چند سال من و فراموش نکرده بود و تو تمام نمازهاش برام دعا میکرده اما من فراموشش کرده بودم و اسمش که چه عرض کنم قیافش هم یادم نبود
خیلی حرف زدیم اون قدری که وقتی به ساعت نگاه کردم گفتم
واااای الانه که برم و سین جیم حاج اقا صالحی بشنوم که کجا بودی با کی بودی چرا دیر کردی و کلی سوال دیگه که باید جواب بدم ولی اشکال نداره همهی اینها میارزه بر اینکه دوست قدیمی تو دوباره ببینی دوستی که از جنس فرشتههاست
یه آدم خاص که رفتارش یه استاد اخلاقه و کردارش یه مرجع تقلید و واسطهی این دوستی کسی نبود جز مرتضی خود ناقلاش که به خیال خودش میخواست من و دک کنه ولی کورخونده من و مرتضای خودمو با صد تا محمد عوض نمیکنم
نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
#رمان #داستان #کتاب #کتابخوانی #کتاب_کتابخوانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 #موفقیت نصیب کسانی میشود که حتی اگر دیر شروع کنند، #تمرکز خود را حفظ کنند😂
#مهارت_زندگی #رمز_موفقیت
#انگیزشی #فرزندآوری
➖➖➖➖➖➖
#امام_خمینی(ره): متاثر نشوید، پیروزی با شماست
🔹کمربندهایتان را ببندید که هیچچیز تغییر نکرده. امروز روزی است که خدا اینگونه خواسته و دیروز خدا آنگونه خواسته بود و فردا انشاءالله روز پیروزی سپاه حق خواهد بود.
🔹ما تابع امر خداییم و بههمین دلیل طالب شهادتیم و تنها بههمین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیرخدا نمیرویم.
🔹ای فرزندان ارتشی و سپاهی و بسیجیام و ای نیروهای مردمی، هرگز از دستدادن موضعی را با تأثر و گرفتن مکانی را با غرور و شادی بیان نکنید که اینها در برابر هدف شما بهقدری ناچیزند که تمامی دنیا در مقایسه با آخرت.
#کلام_امام #سخن_بزرگان #سوریه
این نقاشی ساده و ابتدایی به اندازه صد تا کتاب حرف داره!
آن مرد از وجود مار درون سوراخ بیخبر است! و زن هم از وجود سنگ روی مرد بیخبر است! زن با خودش فکر می کند که من در حال سقوط هستم، نمی توانم بالا بروم چون مار دست مرا نیش زده است! چرا مرد کمی بیشتر از قدرت خود استفاده نمیکند و مرا بالا نمی کشد!؟ مرد هم با خود فکر میکند که من درد زیادی را تحمل میکنم، با این وجود با تمام توان دست زن را گرفته ام، چرا زن کمی تلاش نمی کند و خود را بالا نمی کشد!؟
حقیقت این است که شما فشاری که بر روی دیگران است را نمیبینید، دیگران هم فشاری که بر روی شما هست را نمی بینند! زندگی اینگونه است! سر کار، در خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان! ما باید سعی کنیم یکدیگر را بفهمیم و درک متقابل از هم داشته باشیم! یاد بگیریم متفاوت از قبل فکر کنیم، شاید کمی عمیق تر، واضح تر و در تعامل بیشتر با دیگران باشیم! اندکی فکر کردن و صبور بودن نتایج بزرگی را در پی خواهد داشت! با یکدیگر مهربان باشیم! هر کسی را که در اطراف خود می بینید در حال جنگیدن در زمین جنگ زندگی خود است!
#مهارت_زندگی #زندگی #موفقیت
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۴۷
#امروز👇
🙏 #دوشنبه #نوزدهم_آذر ماه ۱۴۰۳
🤏 ثواب قرائت، هدیه محضر مبارک #حضرت_زهرا و پدر و مادر و همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهمالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥درس مهمی که #استاد_قرائتی از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد فرا گرفت(حتما #ببینید)
✍یه وقتایی یه جمله #زندگی یه آدم رو بکل عوض میکنه و شاید اون جمله از یه شخصی باشه که فکرشم نکنیم.
#سبک_زندگی
🔅همیشه منتظر مقصد نباشید!
زندگی مثل سفریه که باید از مسیر لذت برد😍
#موفقیت #مهارت_زندگی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖اسم رمان جدید #ازعشق_تاپاییز 💖
نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
با ما همـــراه باشـــــید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۳
این یه کرامت از مرتضی بود
که یه ادم از جنس خودش رو تو مسیر زندگیم قرار داد که میتونه راهنمای خوبی هنگام دلگرفتگی و سختی های دنیوی باشه
اون شب با محمدمهدی خیلی خوش گذشت
اون قدر که اصلا دوست نداشتم ازش جدا بشم. تو راه برگشت به خوابگاه بازم حرف زدیم. و از اینکه این چند سال چطور گذشت گفتیم و شنیدیم.
من و رسوند خوابگاه
از ماشین پیاده شدم دلم میخواست باز هم باهم بودیم. صحبتاش لحن صداشو همه و همه آرامش خاصی به من میداد انگار این بشر اشتباهی اومده روی زمین و تعلق داره به بهشتی که همه در موردش حرف میزنند
باهاش خداحافظی کردم و یه لبخند زدم و گفتم
-مواظب خودت باش
چن قدمی که دور شدم صداش من و جلب خودش کرد
-اسماعیل؟؟؟
بااشتیاق برگشتمو بهش نگاه کردم و گفتم
-جانم؟
-نمیشه بمونی؟
دلم میخواست بگم آره چرا که نه
اما......
-نه عزیزم همین الانم کلی دیرم شده فردا استادمون بیدار شه پوستمو کندس
سرشو انداخت پایین و باحسرت خاصی گفت
-باشه اما؟؟؟
-اما چی؟؟
-اما این و بدون......هیچی اصلا بیخیال
میدونستم چی میخواد بگه یه اخمی به چهرم گرفتم و تو دلم گفتم
-منم همینطور
محمدمهدی رفت و من رفتنشو تماشا کردم
درب خوابگاه رو هل دادم
اما باز نشد
واااای مگه ساعت چنده؟؟ یه نگاه به ساعتم انداختم و با یه دست کوبیدم تو سرم. ساعت یک و نیم شب بود. خدایا خاک بر سر شدم. جواب اقای صالحی رو چی بدم.
از یه طرف هم اصلا دوست نداشتم شب رو بیرون بخوابم. مونده بودم چکار کنم
گوشیمو از تو جیبم درآوردم تا به علیرضا زنگ بزنم تا بیاد پایین درو باز کنه
اما گفتم شاید خواب باشه بدخواب شه حقالناس میشه.
خواستم گوشیمو بذارم تو جیبم که یادم افتاد شب رو باید تو خیابون بخوابم. سریع شماره علیرضا رو گرفتم تا یه بوق خورد گوشی رو برداشت
-الو سلام
-سلام علی
-اصلا معلومه کجایی؟؟
-به خدا من اومدم در بستس چطور بیام تو
-به من چه که بستس میگی چکار کنم
-داداش بیا درو باز کن جبران میکنم
علی هم که فرصتطلب تا این و شنید گفت
-مثلا چطور؟؟
-مثلا؟؟..... اها با پیتزا موافقی
-چرا که نه صبر کن الان میام
کمتر از یه دقیقه علیرضا خودش و رسوند دم در و درب رو باز کرد
-اصلا معلوم هست کجایی
-حاج اقا چیزی نگفت
-چرا بابا همش از تو میپرسید منم گفتم رفتی حرم
-علیرضا!!!! چرا دروغ گفتی؟؟؟
-خیلی پر رویی جا تشکرته.؟ انتظار داشتی بگم اسماعیل با دوست جدیدش رفته تفریح اونم بگه اخی طفلی اشکال نداره بذار راحت باشه
-ممنونم علی من تو رو نداشتم چکار میکردم
از پله ها رفتیم بالا اروم و بیسروصدا که اقای صالحی بیدار نشه رفتیم تو اتاقمون بقیه بچهها خواب بودن
لباسمو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم علیرضا اومد بالای سرم
-خب تعریف کن کجا رفتین. اصلا فهمیدی این یارو کی بود
-آره یه فرشته تو لباس آدمها باید بودی میدیدی چقدر متین و باادب حرف میزد یه اسماعیل میگفت صد تا از پهلوش در میومد
-پس طرف جنتلمن بوده
-آره بابا حسابی تا حالا کسی اینقدر تحویلم نگرفته بود
-خوشبحالت حداقل یکی هست بخوادت
منم زیرکانه یه آهی کشیدم و گفتم
-چه فایده؟
علیرضا که حرفمو خونده بود باصدای بلند خندید و گفت
-بگیر بخواب تا نماز صبحت قضا نشده
علی رفت رو تخت خودش و منم با یه شب بخیر به پهلو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم و تمام شب رو تو ذهنم مرور کردم.
نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
#داستان #رمان #رمان_کوتاه #دفاع_مقدس
#کتاب #کتابخوانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گوهر_فاطمی
#جشنواره
#اطلاعیه
✅نهمین جشنواره گوهر فاطمی
با موضوع
✏️عفاف و حجاب
در دو بخش
پایین و بالای ۱۵ سال
✅رشته های هنری ادبی
➖تئاتر
➖سرود
➖عکاسی
➖نقاشی
➖خوشنویسی
➖طراحی پوستر
➖شعر
➖دلنوشته
➖فیلم کوتاه
➖موشن گرافی و استوری موشن
مهلت ارسال اثار اول دی ماه
🎁همراه با جوایز نفیس
لطفا اثار خود را همراه با مشخصات کامل خود،نام و محل خدمت سرپرست و شماره تماس به آدرس زیر ارسال نمایید
@Honarmandan110
~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
@khanehonarmandan110
~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_خمینی(ره): اسرائیل قناعت نمیکنه به جایی که هست، امروز لبنان است فردا سوریه ...
#کلام_امام
#جهاد_تبیین
👏 حتماً از #فرزند خود #تست_هوش بگیرید
🍀مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی خانه سبز🍀
🔴سنجش هوش و شخصیت کودک از طریق:
🔆🎨«نــقــاشــی»🎨🔆
💠به صورت مجازی
👤تحت نظارت کارشناس ارشد مشاوره خانواده: سرکار خانم الهه بهادری
📌جهت انجام تست و یا کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به آیدی زیر در پیام رسان ایتا پیام ارسال نمایید.👇👇👇
👉 @Bahadorri 👈
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
@khanesabz110
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
.
♻️ هشدار امام خامنه ای:
چیزی که قدرتمندترین آدم تاریخ (امیرالمؤمنین) را آنگونه مظلوم کرد ، #نبودن_تحلیل_سیاسی در مردم بود و الّا مردم که بی دین نبودند ، تحلیل سیاسی نداشتند. ۱۳۷۲/۸/۱۲
#جهاد_تبیین
#عترت_شناسی
#رهبر_انقلاب