🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 قشنگه بخونید 🎀 @delbrak1 🎀
.
هیچوقت دلخوشی ڪسی رو ازش نگیرین
این دلخوشی میتونه:
یه سلام
یه احوالپرسی
یه حواسم بهت هست ...
یه صدای گرم و دوستانه
و یه حس خوب باشه ...
دوستی ها رو دست ڪم نگیرین ...
همین ...
بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها
سنگ میزنن ...
ولی گنجشک ها جدی جدی میمیرن ... !
آدما شوخی شوخی به هم زخم زبون میزنن ...
ولی دلها جدی جدی میشکنند
🎀 @delbrak1 🎀
#عاشقانه_برای_همسرم
#ایده_متن
برای همسرانی که گه گاهی جواب شمارو میدن😂
وَقتـى پى اِم ميدى😳
خـودَم كه ذوق ميكـُنَمْ هـيــچ
گـوشيمَـمْ يه لَحظـه هـَنــگْ ميكُنہ😊😊
#دِلـــــبــــری❤
• · · · · · • ✢ • · · · · · •
🎀 @delbrak1 🎀
تجربه #عاشقی
سلام وقت همگی بخیر❤️
من خودم قبل ازدواج ۸ سال پسر خالمو میخواستم و باهم رفیق بودیم
جوری که هردو خودکشی کردیم تا خانواده هامون راضی شن ب ازدواجمون
تو این هشت سال خیلی همو دیدیم و دست همو گرفتیم و بوس کردیم و...
خانواده من راضی نشدن و بالاخره نشد
من از روی لجبازی با آقای غریبه ای ازدواج کردم (ک ۴سال با من اختلاف سنی داشتن)بدون هیچ علاقه و شناختی،یک سال عقد بودم و چهار ماهه که عروسی کردم
از روی تجربه میگم ک حتی بوسیدن ی آدم غریبه(حتی وقتی دیوونش باشی) خیلی فرق داره با کسی ک همسرته🥲
استرس از دست دادن،ناراحتی،عذاب وجدان و خیلی چیزای دیگه هس ک اون ارتباط رو مقداری تلخ میکنه😐
الآن فقط وفقط حسرت اینو میخورم کاش اون۸سال رو با دوس داشتن الکی اون آقا سر نمیکردم💔
خداشاهده که هرلحظه با تمام وجود دارم عشق رو احساس میکنم،و کار ب جایی رسیده حتی همسرم رو بیشتر از خانوادم دوس دارم و جونم ب نفسش بنده🥺
ببخشید طولانی شد اما مطمعنم"تعهد داشتن خیییلی قشنگ تر از رابطه بی چهارچوبه🙃"
🍀مهدیه هستم ۱۸ساله
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#سوال_اعضای_عزیزمون 😍 سلام خسته نباشید من ی زنم 10 ساله ازدواج کردم دوتا بچه دارم وضع مالی خوبی ندا
#پاسخ_اعضای_خوبمون 😍
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂
🌼🌿
🌺
سلام خدمت همه و پرسنده امروز،عزیزم شما ک میگی کسیو نداری ک بهش پناه ببری اولا خدای بالای سرت هست دوما اگه شرایطش هست با مادرشوهرت اینا صحبت کن شوهرتو ببرن کمپ ترک اعتیاد خدا رو خوش نمیاد ب خاطر اعتیادش از هم جدا شین همم شوهرت گناه داره ،ادمای معتاد کاراشون دست خودشون نبست ب خدا همین کتک زدنش قطعا ب خاطر مصرف مواد هست اینا خودشون نمیدونن باید چی کار کنن یکی باید راهنماییشون کنه وگرن آدم ک ب سمت اعتیاد کشیده بشه دیگه برگشتت از اعتیاد دست خودش نی😣بنظرم شما ب جای طلاق وایسا و کمکش کن ک ترک کنه ، همم جلو دستش نباش وقتی ک حشیش مصرف میکنه چون توهم میگیرتش و دست خودشم نیست عزیزم شما ازش ب دل نگیر البته میدونم ک حق داری😔بهترین راه همینه ببرینش کمپ ترک اعتیاد ، زنگ بزنین خود مسئولین کمپ شبونه میان ب زور میبرنش امیدوارم ک شوهرت همت ترک کردن داشته باشه و شماهم کنارش باش عزیزم بزار حس امنیت کنه 😢گناه داره بخوای ب امان خدا ولش کنی
•┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈•
🎀 @delbrak1 🎀
19 فرمان برای زنده نگهداشتن #عشق ❤️
💋💋💋
آقايان فکر نکنند حفظ رابطه عاشقانه فقط وظيفه خانمھاست که طبع لطيفتري دارند. ھمين حالا دست به کار شويد.
1. روزي 4 بار ھمسرتان را در آغوش بگيريد.
2. او را براي شام بيرون ببريد و غافلگيرش کنيد.
3. از او بخواھيد فھرستي از کارھايي که دوست دارد شما انجام دھيد را تھيه کند؛ البته اگر زيادي بلندبالا بود تعجب نکنيد!
4. بامناسبت و بي مناسبت برايش گل بخريد تا خوشحال شود.
5. براي رفتن به انجمن اوليا و مربيان مدرسه فرزندتان، داوطلب شويد.
6. در مورد روز کاري او سوال کنيد.
7. بعد از شام با ھم پياده روي کنيد.
8. ھرازگاھي بدون بچه ھا با او تنھا باشيد.
9. گاھي برايش يادداشت بگذاريد.
10. از ھر فرصتي براي شاد کردن او استفاده کنيد.
11. به او بگوييد که چقدر دوستش داريد.
12. شبھا قبل از خواب دراز بکشيد و کمي با ھم صحبت کنيد.
13. بعضي اوقات پشتش را بماليد تا آرامش بگيرد.
14. از محل کار به او تلفن بزنيد.
15. يادداشت عاشقانه يادتان نرود.
16. وقتي با او حرف ميزنيد به چشمھايش نگاه که وقتي از دست کسي ناراحت است طرف او را بگيريد.
18. تاريخ تولد او و سالگرد ازدواجتان را فراموش نکنيد.
19. وقتي به منزل ميآيد موسيقي مورد علاقه اش را بگذاريد و با ھم زمزمه کنيد.
💑 همسرشناسی
🎀 @delbrak1 🎀
چهار نیاز روحی یک زن را میدانی ؟
عشق : دوست دارم را بشنود
توجه : در شلوغ ترین لحظه ها یادش کنی
محبت : زمان نگاه کردن به او لبخند بزنی
قدردانی : در حضور سایرین از او تشکر کنی
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#سوال_اعضای_عزیزمون 😍 سلام خسته نباشید من ی زنم 10 ساله ازدواج کردم دوتا بچه دارم وضع مالی خوبی ندا
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂
🌼🌿
🌺
#پاسخ_اعضای_خوبمون 😍
سلام خواهرم خوبم که شوهرش معتادعزیزم منم شوهرم معتادبودکمکش کردم باهاش صحبت کردم بردمش کلنیک که ترک کنه یه مدت دارواستفاده کردکم کم متوجه شدم دوباره اعتیادش شروع کرده دارواستفاده نمیکنه بازصحبت کردم گفتم اگه تصمیم جدی برای ترک نگیری ازت جدامیشم من درکنارش بودم دوباره اقدام به ترک کردمشاوره رفتیم به هرحال منم تنهاش نگذاشتم شوهرمن ترک نکرددوباره رفت طرف موادروزبه روزبدترشدبه خانوادش گفتم فایده نداشت میگفتن بچه مامعتادنیست بیکارشدسرکارچندین بارسرقت کرداخرشم افتادزندان منم ازش جداشدم البته من فرزندندارم.شماخواهرخوبم اقدام کن کمکش کن مشاوره بروباخانوادش صحبت کن همه تلاشتوبکن ناراحت نباش غصه هم نخورهمه چیزدرست میشه اگه واقعا دیدی درست نمیشه ولش کن بهش اهمیت نده اگه میتونی بروسرکاریه خورده پس اندازکن دیدی واقعا خوب نمیشه ولش کن به حال خودش اخرش گیرمیفته میره زندان توهم راحت بروطلاقت بگیرمن هفت سال صبرکردم باشوهرمعتادن میتونستم ثابت کنم نمیتونستم طلاق بگیرم اینقدرصبرکردم تاخداجوابم دادافتادزندان طلاقم گرفتم.خواهرخوبم واقعا درکت میکنم میدونم عذاب میکشی صبرکن همه راههاروبروالانم اگه داری اذیت میشی خرجی نمیده بروازطریق بهزیستی اقدام کن کمکت میکنن بااورژانس اجتماعی تماس بگیرصحبت کن مشاوره بگیررایگان بهت مشاوره میدن کمکت میکنن انشاالله که درست میشه فعلا فقط به زندگی کردن فکرکن بخاطربچه هات
#نفیسه
•┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈•
🎀 @delbrak1 🎀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
منِ عزیزم، صبور باش!
خدا حواسش به همه چیز هست،
او ما را ناامید نخواهد کرد.
جسور باش، ادامه بده،
لبخند بزن، محکم بایست
درختها زمین را محکم میکنند
و امید، ما را...
بگذار امید در تو ریشه بدواند
و خاک ذهن و روان تو را استحکام ببخشد،
بگذار جوانههای اکنون،
شاخههای خشکیدهی فردات را بارور کنند.
بگذار کودک ترسیده و بیپناه درونت
به خدای مهربان خودش پناه ببرد و آرام بگیرد
باور کن، باور کن هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیفتد.
نگرانی و اندوههای ممکن و ناممکن را
ازخودت دور کن و صبور باش
و ببین خدایی که همیشه با نام و عشق به او
آغاز کردی و به مرحمتش امید داشتی،
چگونه برایت معجزه خواهدکرد..
صبور باش و نگاه کن...
|نرگس صرافیان طوفان..
🎀 @delbrak1 🎀
#سوال_اعضای_عزیزمون 😍
سلام ادمین عزیز ممنون بابت کانالت💐
اگه میشه مشکل منم بزاری تا شاید دوستان بتونند با تجربههاشون کمکم کنند.🙏🏼❤️
منP21سالمه و شوهرمA32سالشه 1سال اومدیم سر خونه و زندگیمون.
ما توی شهرک کوچیکی زندگی میکنیم و البته با مادرشوهرم تو یک حیاط هستیم و خورد و خوراکمون هم یکی هست.
مشکل من اینه که شوهرم اصلا پول پسانداز آیندمون نمیکنه و خرجهای بیخودی میکنه...مثلا برای برادرش خونه درست میکنند و کل پول اهن و اجر و... شوهرمن میده😔با اینکه وضع مالی پدرشوهرم خوبه یا حقوق برادرش از حقوق شوهرم بیشتره ولی برادرشوهرم حتی یک پاپاسی هم خرج خونه خودش نمیکنه😞😞این باعث شده توقع خانوادش هر روز بیشتر بشه شاید باورتون نشه ولی هر دوماه از شوهرمن توقع یک گوسفند دارند که بخره و گوشتشو بزارن یخچال با اینکه شوهرم کارگره...واقعا نمیدونم چیکار کنم😔خیلی با شوهرم صحبت کردم که ما نیاز به پول داریم برای ایندمون کمتر خرج کن یا پول بده من خودم پس انداز کنم اما هر سری یک دعوای مفصل باهام میکنه که خانوادمه پسر بزرگشونم وظیفهام هست خرجشون کنم😞...بهش میگم با خرج کردنت برای خانوادت مشکل ندارم اما به اندازه خرج بکن یا حداقل پدرت و برادرت هم کمک کنند اما کو گوش شنوا😔😔😔با هر سری حرفی که میزنم بهم میگه حسودی وقتی میبینی داداشم داره پولاش و جمع میکنه حسودی میکنی😞😞نمیفهمه این حسودی نیست..من فقط دوست ندارم فردا که بچهدار شدیم بچهمون نگاه به بچههای عموش بکنه و حسرت بخوره که چی عموش خرج نکرده و پولاش و جمع کرده و عوضش پدر اونا خرج کرده و حالا هیچی نداره😪😪😪
دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم حتی یک هزارتومنی هم پس انداز نداریم...زندگیم جوری شده که حتی عیدیهام و کادوهام و طلاهامم از دستم گرفته که خرج خونه درست کردن برادرش بکنه از خورد و خوراک و تفریح و پوشش خودم زدم که بهترین خونه برای برادرشوهرم فراهم بشه😔😔😔😔.
خانوما خواهش میکنم شما راهنماییم کنید که من چیکار کنم چطور بهش بفهمونم زندگی خودش مهمتره چطور بهش بفهمونم آینده خودمونم خرج داره؟؟؟😓😓😓
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#سوال_اعضای_عزیزمون 😍 سلام ادمین عزیز ممنون بابت کانالت💐 اگه میشه مشکل منم بزاری تا شاید دوستان بتو
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂
🌼🌿
🌺
سلام به همه ی دوستان و اون عزیز ک امروز سوال کردن ببین عزیزم توهم داری اشتباه میکنی ک دست از خوشی های خودت کشیدی چرا اینکارو میکنی ب خودت برس ک هنوز خیلی جونی چرا اینکارو با خودت میکنی ب خودت برس با دلبری و لوندی خوش سروزبونی بشین و باهاش صحبت کن البته از قبل خودتو آماده کن برا شوهرت ی لباس خوشکل ی آرایش خوب ی شام مفصل یکم دلبری و حرفای خوب😘بعد از اینکه خوب اونو ساختی بیشین و باشیرین زبونی بهش بگو عزیزم خونواده تو خونواده منم هستم من دوست شوم دارم ولی آینده خودمونم مهمه نمیگم خرج نکن ولی ی گوشه پسنداز هم واسه خودمون بزار ک در آینده وقتی بچه دار شدیم بچه هامون بهت افتخار کنن ک پدرشون ب فکر شون بوده تو الانم باعث افتخار منی عزیزم ک اینجور پشت خانواده ت هستی یکمم ب زندگی خودمون برسیم تا چقدر خوشبختیم خوشبخت تر بشیم
درسته ک شوهرت اشتباه میکنه داره زیادی خرج میکنه ولی توهم خطا کاری ک همین جور نشستی دست رو دست گذاشتی بخدا من خودم شوهرمم همین جور بود هرچی پیدا میکرد خرج خونواده دش میکرد بخدا گوشیش شکست با پول هایی ک مامانم بهم میداد واسه خودم خرج کنم خودم براش گوشی خریدم اگه بگم چقد پول داشتیم باور نمیکنی 😔😭فقط و فقط 8هزار تومن پول تو کیف من بود اون هیچی براش نموند چون پس ندازی نمی کرد اون راه حلی ک به تو گفتم و خودم انجام دادم و ب نتیجه رسیدم الان خدارو شکر خیلی زندگیمون خوب شده همیشه میگه واقعا پشیمونم واسه اون روزهای رفته واقعا ی روز بود ک من و تو فقط 8هزار تومن پول داشتیم واقعا معذرت میخوام
اره عزیزم تو باید خودت ب داد زندگیت برسی با نشستن و دست رو دست گذاشتن کاری حل نمیشه با اینکه پولی نداشتم ولی دست از خودم نکشیدم دوباره زندگیمو از نوع شروع کردم
امیدوارم ک توهم ب نتیجه برسی
#مامان مانی
•┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈•
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#سوال_اعضای_عزیزمون 😍 سلام ادمین عزیز ممنون بابت کانالت💐 اگه میشه مشکل منم بزاری تا شاید دوستان بتو
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂
🌼🌿
🌺
سلام عزیزم
دوست خوبم خب چرا هرچی طلا و پس انداز داشتی دادی ک خرج خونه برادر شوهرت بشه؟؟؟ شما خودت الان خونه جدا داری؟؟.؟
بنظر من توقعت رو ببربالا،ارایشگاه، باشگاه، کلاسای جوروواجور،خریدکن براش خرج بتراش تا بدونه زندگی خودشم خرج داره و در ضمن اگر میشه مستقل شو، شاید چون خوردو خوراکتون یکیه شوهرت فکر میکنه باید کل خرجو بده اما در مورد خونه ساختن واسه داداشش نمیدونم؟ 🤷♀البته تقصیر خانوادشم هست خب اونام باید بگن پسرم، داداشم، تو دیگ خودت خونه زندگی داری بهتره برا خودتون پس انداز کنید فردا روز ک بچه دار بشی خوجتون ده برابر میشه...
عزیزم با شوهرت حرف بزن بگو تو الان جوونی و میتونی کار کنی پس فردا ک پیر بشی قراره از کجا بیاریم، دستمونو جلو کی دراز کنیم، فردا روز اگ خدا بهمون بچه بده یه پس اندازی داشته باشیم ک خب واسه اونم تو خونه ساختن کمکش کنیم... خلاصه با چرب زبونی و زبون خوش اگ میشه باهاش حرف بزن تا درست بشه اگرم نه خب بگو زندگی جدا ومستقل میخواهی... شاید با مستقل شدنتون بهتر بشه...
یجوری باهاش حرف بزن ک بفهمه بخاطر خودش و ایندتون میخواهیی پس انداز داشته باشی تا فکر نکنه بقول خودش حسودی...
بگو امیدوارم روزی نرسه ک پشیمون بشی ک چرا تو روزای جوونی میتونستی پس انداز کنی اینکارو نکردی و بخوای غصه شو بخوری..
•┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈•
🎀 @delbrak1 🎀
سلام سلام 😍(جواب سلامم ک خودتون میدونید دیگه....)
دخترای خوبم😍
صبحتون بخیر ،دلتون شاد و لبتون خندون😍😍😍
ان شاءالله ک امروز بهترین اتفاقا براتون پیش بیاد ❤️
@saraadmin1
💠 نکات مهم #همسرداری و زناشویی برای مردان و زنان ایرانی😍
🔸🔹 #قدردانی_کنید.
یکی از نیازهای اساسی زن و مرد قدردانی است. وقتی زنی در منزل غذایی درست می کند دوست دارد مورد قدردانی همسر قرار گیرد. از طرف دیگر مردی که به منزل می آید یا کاری هر چند کوچک برای طرف مقابلش انجام می دهد دوست دارد همسرش قدر کار او را بداند تا از این طریق حس دیده شدن پیدا کند.
خانمی ازین گلایه می کرد که همسرش هیچ توجهی به او نمی کند یا هدیه ای برایش نمی خرد. وقتی با همسرش صحبت کردیم می گفت که هر کاری می کردم هیچ وقت خانمم قدردانی نمی کرد و همیشه می گفت کاری خاصی نکردهای، فقط وظیفهات را انجام دادهای! و همین امر باعث میشود عزت نفس اورا کاهش دهید.
🎀 @delbrak1 🎀
🎀 #سیاست_های_زنانه 🎀
👈چندین سیاست زنانه که با به کار گیری آن می توانید در قلب همسرتان به یک ملکه تبدیل شوید👸
🌸. فقط زمانی که همسرتان می خواهد کاری برای شما انجام دهد از او تعریف و تمجید نکید و همیشه از او تعریف کنید.
🌸. به خاطر خوبی ها و محسنات همسرتان از او تمجید کنید.
🌸. لازم نیست هر مطلبی بین شما و همسرتان بازگو شود اما باید اصل صداقت را رعایت کرد
🌸.رابطه خود و همسرتان را روز به روز ارتقا دهید و در جهت #مثبت هدایت کنید.
🌸.شما شاید نتوانید همسر خود را کنترل کنید اما می توانید بر روی رفتار او تاثیر گذار باشید.
🌸بدانید خوشبختی از دید همسرتان یعنی چه ؟ و خود را به آن نزدیک کنید.
🌸 برای همسرتان یک شریک باشید و در برنامه ریزی های مثل یک رقیب رفتار نکنید.
🌸در مسائل کاری و اجتماعی همسرتان دخالت نکنید و دوستانه ناظر کارهای او باشید.
🎀 @delbrak1 🎀
هیچ وقت از خودمون
پرسیدیم قیمت یه روز زندگی چنده ؟
ما که قیمت همه چیز رو با پول می سنجیم
تا حالا شده از خدا بپرسیم :
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی عیب چقدر می ارزه ؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنیم ؟
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟
وخیلی سوال ها مثل این...
ما همه چيز را مجانی داريم و شاكر نيستيم
خدایا برای تمام نعمتهایت سپاس🙏
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 داستان تلخ زندگیم ..😢 🎀 @delbrak1 🎀 🌿🌿🌿
از وقتی که یادم میاد همیشه تو خونمون بحث و دعوا بود بین پدر و مادرم من بچه اول هستم و سه تا خواهر دیگه دارم
مادرم بعد از یک سال از ازدواج اش با پدرم میخواسته جدا بشه که میفهمه حامله است بخاطر همین پدرش بهش میگه که حالا که حامله ای حق نداری جدا بشی مادر من هم لج میکنه برمیگرده ولی وقتی بدنیا میام اصلا به من محل نمیده همیشه وقتی تازه بدنیا اومده بود من را ول میکرد میرفته خونه پدرش قهری
از اول مادر بزرگ پدریم بزرگ ام کرده هیچ وقت اصلا مادرم به من اهمیت نمیداد
تا اینکه وقتی ۳ سالم بود مادرم وقتی از دست پدرم حرص میخورده دایی که اون موقع ۱۵ سالش بوده میاد خونمون و از لج اینکه خواهرش داره حرص میخوره من که را سوار چرخ بودم و داشتم به سمت پله ها میرفتم را برنمیگردونه بلکه حل میده از پله ها پایین وقتی پدرم میرسه من را غرق خون میبره بیمارستان
من تا چند روز تو بیمارستان بودم
هر چقد بزرگ تر میشدم و محبت مادرم میخواستم ولی اون به همه میگفت من دختری به این اسم ندارم
هیچوقت مدرسه نمیومد
زن عمو هام پیش مادربزرگم اینا زندگی میکند هر دوتا زن عمومم همیشه من را کتک میزدند چون میدونستن مادرم بهم اهمیت نمیده 😔
یادمه وقتی ۷ سالم شد بود بدون کفش رفتم حیاط بعد پام خاکی اخه من بچه بودم این چیزا را نمیدونستم داخل خونه زنعمومم انقدر کتکم زده که از دماغو دهنم خون میومد عمو اومد از دستش من را کشید بیرون 😭
با چشم خودم خیانت کردن مادرم به پدرم را دیدم اون با پسری که چند سال از خودش کوچیک تر بود با اینکه بچه بودم ولی شکستم
پدرم بخاطر اخلاق و خیانت مادرم سکته کرد وبعدش رفت سراغ مواد مخدر دیگه بیشتر شدم بدبخت و تو سری خور دیگران هر کی از راه میرسید اذیت ام میکرد و فوشم میداد وقتی به سن تکلیف رسیدم مادری نبود بیاد پیشم از همه همکلاسی هام خجالت میکشیدم اون هم منا مسخره میکردن بابت نبود مادرم چون تو روستا زندگی میکردیم وهمه از زندگی همدیگه خبر داشتن وقتی به مادرم گفتم شما هم بیا تا بچه ها مسخره نکند فوشم داده و گفت برو بمیر و من هیچ قبرستونی بخاطر تو اشغال نمیام اخه کدوم مادری این رفتار هارا با بچه خودش میکنه مادرم حتی خواهرهام را هم بر علیه من کرده بود میخواستم برم خونمون اجازه نمیداند و کتک ام میزند 😭😭
۱۲ سالم بود که پدربزرگم بیرونم کرده گفت ندارم خرج توراهم بدم 😭😭
رفتم خونمون مادرم با خواهرم دومم که اون موقع ۱۰ سالش بود اون تو کوچه و با اجر زده تو پام گفت بابای موادی تو نداره خرج این سه تا را بده بعد تو هم اومد اینجا برو گمشو همونجایی که تا الان بودی 😭
پام شکست همسایه هامون اومدن بردنم بیمارستان 😭
دوباره با التماس برگشتم خونه پدربزرگ
بدبختیم وقتی بود که پدربزرگم منا میخواست بده به ی مردی که ۴۰ سالش بود ولی من قبول نمیکردم اون موقع پسر خالم متوجه شد اومد گفت من کاری به مادر پدرت و شرایط ات ندارم و دوست دارم منم بهش اطمینان کردم اخه من کبود محبت داشتم تو ۱۲ سال زندگیم هیچکس تا یادم میومد فقط فوش بود و ناسزا 😭
من دختره محجبی ای بود که بعد از سن تکلیف ام اجازه ندادم نامحرم بهم دست بزنه یا موهام را ببینه
با پسر خاله امم با گوشی در مورد مشکلاتم و خواستع پدربزرگم در مورد ازدواج با اون مرد میگفتم اونم دلداری ایم میداد و میگفت مهم منم دوست دارم
وقتی ۱ ماه از دوستی ماه گذشت دیدم خیلی ها مزاحمم میشه اند از طریق گوشی یعنی شماره را داشتن فهمیدم که پسر خاله شماره من را پخش کرده خاله ام ازش خواسته بود
زن زدم به خاله ام گریه گفتم چرا این کارا کردی گفت تو هرزه ای و مالک عذابی که خواهرم الان میکشه هستی باید شماره دست این اوت باشه ازت استفاده کنند اخه من ۱۲ ساله چه به اینکارا 😭😭😭
اون گذشت تا اینکه عموم بهم گفت که ی نفر از دوستام تورا دیده و میخوادت ۱۲ سالم بود گفتم من نمیخوام شوهر کنم درسم خیلی خوب بود و شاگرد اول بودم
گفت نمیشه باید قبول کنی پدرم معتاد بود و تو سری خور عالم و ادم عموم راضی اش کرد که من را بدن به رفیقش انقدر التماس شون کردم ولی قبول نکردن
دو از چشم پدربزرگم چون اون میخواست من با همون مردم ازدواج کنم
دعوتشون کردن که بیان خونه عموم و من را ببینن پسر وقتی اومد بهم گفت من تورا بخاطر خودت نمیخوام میخوام بعد نامزدم و عشقم میتونم با یکی ازدواج کنم ک از نظر قیافه بهتر از اون باشه اون هم حرص بخوره 😔 چون قبل من نامزد داشته که با رفیق اش میبینه نامزده اش را
منم هیچی نگفتم 😔
بعد از اینکه حرف هاشون را با عموم زدن قرار شده که هفته بعد بیان عقد کنند اصلا پدرم را بخاطر اعتیاد اش ادم حساب نکردن😢😔
مادرم وقتی فهمید قرار عقدم کنند فقط نفرین میکرد و میگفت باید بجای لباس سفید عروس به تو کفن تن کنند 😭😭
قدر زندگیای ساده تون رو بدونین😭😭
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما.....
کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد..
کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد
کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
.
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت_31 💎کاش به شکیبا قول نداده بودم. اگر بهش میگفتم نمیتونم تحمل کنم انگ ضعیف بودن بهم میخور
#پل
#قسمت_32:
فقط میدونم این حال تارا کاملا طبیعیه و قابل درک . خود شما آقا کیارش وقتی فهمیدی همتا و کاوه قصد ازدواج دارن و روابطشونو دیدید حس نکردید یک مقدار غریب شدن؟ ( از روش تلقینی استفاده میکردم چاره ای نبود ) اگر این حسو نداشتید برام جای تعجب خواهد داشت
کیارش شدید تو فکر بود.
-: یا تو بهانه جون الان حس نمیکنی نسبت به قبل از تارا دورتر شدی؟
بهانه: چرا خیلی.
-: خوب اگر ما تارا رو تو این وضعیت بذاریم شاید دچار مشکل اساسی بشه. خواهشم از شما اینه که اجازه بدید تا زمانی که تارا حالش یک کم جا میاد و خودشو پیدا کنه پیش من باشه.
کیارش: خود تارا اینو خواسته؟
-: نه شما این چند وقته درگیر کارهای ازدواجتون بودید و کاملا طبیعیه که زیاد متوجه حالات تارا نشدید ولی من تقریبا دارم باهاش زندگی میکنم. اگر بهانه جون وقت داشت مسلما بهترین فردی بود که میتونست به تارا کمک کنه ولی بهانه هم با وجود اینکه یکی از مهره های اصلیه تقریبا کاری ازش بر نمیاد. من فقط سعی میکنم بتونم جای کوچیکی از اون جایی که بهانه داشته پر کنم. اون انقدر احساس گمگشتگی میکنه که مطمئنم حتی نمیدونه چرا حالش بده چه برسه به اینکه بخواد از شما جدا بشه مطمئنم باید التماسش کنم تا راضی بشه.
نباید پای تارا رو میکشیدم وسط و در ضمن سعی میکردم که بهانه رو با خودم همراه کنم و همینطور با این حرفها حس خود بزرگ بینی رو بهش بدم که زیاد تو حالات تارا دقیق نشه و حرفهای منو باور کنه .
خاله: چند وقت؟
-: نمیدونم خاله جون. من تنهام و از خدامه تارا پیشم باشه ولی مطمئن باشید من انقدر خودخواه نیستم که بخوام حتی یک روز بیشتر دختر عزیزتونو پیش خودم نگه دارم. به محض اینکه حالش خوب شد برمیگرده به این خونه .
کیارش: اومدیمو خوب نشد.
-: من تمام سعیمو میکنم تا تارا با شرایط موجود وفق بدم اون الان حس میکنه خیلی تنهاست . وقتی پیش منه ازتون میخوام بهش سر بزنید تنهاش نذارید تا حس کنه و باور کنه که هنوز براتون مهمه.
همتا: من موافقم هیچ کس جز منو شکیبا نمیدونه تارا چه حالی داره اون جز ما کسی رو نداره و حالا حس میکنه هممون به یکباره از دستش رفتیم.
با حرفهای خاله فهمیدم در حال راضی شدنه فقط میموند کیارش
-: آقا کیارش هممون دنبال یه مقصودیم این که تارا دوباره همون تارای سابق بشه تو این راه هم همه باید شرایط تارا رو در نظر بگیریم و چیزی که به صلاحشه نه از روی غیرت و نه تعصب نباید تصمیم گرفت.
بهانه: منم موافقم کیارش. با اینکه دلم به این خوش بود که تارا پیشمه ولی با شنیدن این چیزها منم ترجیح میدم جایی باشه که حالش جا بیاد در ضمن شکیبا جون که گفتن ما تنهاش نمیذاریم بهش سر میزنیم.
-: نباید تنهاش بذارید چون اوضاع بدتر میشه باید بهش سر بزنید تا کم کم باورش بشه هیچ اتفاقی نیفتاده.در ضمن فکر میکنم برای اینکه شکی نکنه باید بهش بگم چند وقتی تنهام و ازش بخوام بیاد پیشم مسلما میاد از شما اجازه میگیره یک کم مقاومت کنید و بعد اجازه بدید مخصوصا شما بهانه جون چون از دست دادن شما براش خیلی سخت تر بوده.( میدونستم بهانه دختر تیزیه و چیزی که کیارش و خاله اش تو تمام این سالها نفهمیدن شاید برای بهانه رو بشه برای همین داشتم کاری میکردم که حس کنه تارا واقعا به خاطر از دست داد اونا ناراحته و در ضمن این برای تارا هم خوب بود وقتی میدید همه همون آدمایی هستن که بودن راحتتر با قضیه کنار میومد)
لبخند رو لب بهانه نشست
بهانه: حتما.
کیارش بلاخره رضایت داد. همتا خوشحال شد . تو همین حال بودیم که تارا از راه رسید من به همتا گفتم جریانو به تارا بگه و بهش بگه من به همه گفتم که از جریان خبر نداره
-----------
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت_32: فقط میدونم این حال تارا کاملا طبیعیه و قابل درک . خود شما آقا کیارش وقتی فهمیدی همتا
#پل
#قسمت33:
💎 تو اون نیم ساعت نخواستم با تارا تنها باشم چون ممکن بود شک کنن.
سه روز بعد وسایلمو بردم خونه شکیبا …
وقتی روز آخر به همه گفتم میخوام برم سر کار کیارش غوغایی به پا کرد که از حرفم پشیمون شدم. ولی من تصمیم داشتم که این کارو بکنم چه خوششون بیاد چه بدشون بیاد ولی نباد الان میفهمیدن چون نمیذاشتن از اون خونه برم. فردای روزی که نقل مکان کردم شکیبا یه کلید ساخت و بهم داد. تمام روزمو پر کرده بود. مثل یه بچه اسممو کلاس رانندگی نوشته بود و خودش برام کلاس نقاشی گذاشته بود.( خودش سیاه قلم کار میکرد ) رنگ و روغن و بلد نبود گفت تا راه بیفتم باهام کار میکنه و بعد برای دوره ی تکمیلی که رنگ و روغنه باید برم کلاس. انقدر با کارهای گاهنامه و کلاس وقتمو پر کرده بود که دیگه وقت نمیکردم تو آینه خودمو ببینم هر وقت هم حرف کار رو پیش میکشیدم میگفت هر وقت کلاسهات تموم شد یا هنوز زوده.انقدر سرم شلوغ شده بود که همه چیز و فراموش کردم جز درد قلبم و عشق سوخته ام . تقریبا یک روز درمیون یکی از افراد خونه بهم سر میزد . دو سه بار هم کیارش و بهانه با هم اومدن اونجا. کم کم انگار چشمام کیارش و نمیدید فقط یاد و خاطره اش باهام بود. کور شده بودم. انگار تو این دنیا زندگی نمیکردم. اون تنهایی مزمن حالا حاد شده بود. شکیبا خیلی سعی میکرد که همه چیز و برام ساده کنه ولی بیچاره انقدر وقت نداشت که بتونه مداومت کنه . فقط کلاسهای نقاشیمو سر وقت و یه روز درمیون ادامه میداد هر چی میگفتم حوصله ندارم انقدر غر میزد تا به کارم ادامه بدم چند جلسه که گذشت عاشق سیاه قلم شدم. شکیبا هم خیلی از کارم راضی بود. کم کم زدم رو دوست خودش اون اصلا پرتره نمیکشید ولی من پرتره هم میکشیدم همش هم صورت کیارشو در فیگورهای مختلف شکیبا تمام نقاشیهامو قایم کرده بود که اگر بهانه یا کیارش اومدن اونجا نقاشی ها رو نبینن. روزها میگذشت بدون اینکه اتفاق خاصی بیفته کم کم همه به نبود من عادت کردن . دو ماه گذشت و شد شهریور و زمان عروسی کاوه و همتا. تا میتوسنتم همه کارهاشو خودم انجام دادم قرار بود همتا و کاوه هم همونجا زندگی کنن پس دنبال پیدا کردن خونه نبودن. همه چیز مهیا بود . روز عروسیش مثل ماه شده بود با دیدنش تو لباس عروسی به یاد مادرم افتادم صورت همتا همیشه منو به یاد مادرم می انداخت بعد از سالها بد جور هوای مادرمو کردم. دلم میخواست گریه کنم ولی نمیتونستم . تو سالن سعی میکردم زیاد دورو بر بهانه و کیارش نگردم نمیخواستم زیاد با هم ببینمشون ناراحت نمیشدم غمگین میشدم. هر دوشونو دوست داشتم ولی نه در کنار هم. هنوز هم عشقش منو میسوزوند و آب میکرد. خدایا چرا عادی نمیشه؟ چرا رفتنشو باور نمیکنم؟ تو همین فکر ها بودم که خاله صدام کرد
خاله: درسته که رسمه یه بزرگتر عروس و داماد و دست به دست بده ولی دست به دست دادن همتا حق توئه . تو براش هم مادر بودی هم پدرحالا این تویی که باید براش آرزوی خوشبختی کنی.
همه ی کسانی که مونده بودن تا همتا و کاوه رو دست به دست بدیم اشکاشون سرازیر شد. همتا چشماش پر اشک شد. دست همتا و کاوه رو گرفتم و تو دست هم گذاشتم . بغض بهم فشار میاورد و نمیذاشت حرف بزنم. سعی کردم خودمو جمع و جور کنم. صدای شکیبا بلند شد.
شکیبا: بیچاره شدی کاوه خواهر عروس برای دعای خیر زیر لفظی میخواد.
همه زدن زیر خنده میدونستم اینو گفته که منو به خودم بیاره. تمام تلاشمو کردم و بغضمو قورت دادم.
-: همتا برام خواهر بودی مونس بودی همراه بود و غمخوار از خدا میخوام تا روزی که نفس میکشم نه رنگ غمو تو چشمات ببینم نه آسمون دلتو بارونی. رو به کاوه کردم
🎀 @delbrak1 🎀