#سیاستهای_زنانه
"چند #نکته که هر خانمی باید بداند!"
👈 سعی کنید ورزش را از خودتان دور نکنید، اگر میتوانید مرتب به کلاسهای ورزشی بروید، اگر فرزند کوچک در خانه دارید و یا هزینههای کلاسهای ورزشی برای شما بالاست؛ می توانید با برنامههای تلویزیونی و یا انفرادی نرمش کنید.
👈 لباسهای کهنه، پاره و آنهایی که بر اثر شستشو از رنگ و رو رفتهاند، را دور بریزید، هیچ چیز مثل لباس کهنهای که به تن شما زار میزند، چهرهتان را پیر و روحیهتان را افسرده نمیکند.
👈 به زیبایی و مرتب بودنتان اهمیت دهید. هر روز صبح موهایتان را شانه بزنید و ابروهایتان را مرتب کنید، از گردنبند و گوشوارههایی که در اعماق کمدتان مخفی کردهاید، لذت ببرید، آنها را بیرون بیاورید و هر هفته از یکی از آنها استفاده کنید.
👈 میتوانید با کمی آرایش، روح خود را شاد کنید. همیشه برای دل خودتان به خودتان اهمیت بدهید نه یک نفر دیگر.
👈 کارهای خانه را صبحها انجام دهید که بعد از ظهرها در کنار همسر و فرزندانتان باشید.
👈 روزانه حداقل پنج دقیقه به خودتان زمان دهید، موسیقی آرامی را پخش کرده و چایی در آرامش بنوشید و به رویاها و برنامههای شخصی خودتان فکر کنید و برایشان برنامه اجرایی
🎀@delbrak1🎀
#سیاست_های_خانومی
✅قهر کردن
⭕️خانما سعی کنین قهر کردن رو از زندگیتون حذف کنین چون با قهر کردن فاصله ها بیشتر میشه.👇
⭕️وقتی ناراحت می شین یکم سر سنگین تر باشین، کمتر بخندین🙂 ولی قهر و لجبازی نکنین.
⭕️اینجوری اولا راه آشتی و نازکشی رو برای شوهرتون بازتر میذارین و دوما مشکل سریع تر حل میشه.😇
⭕️البته به شرطی که برای سرسنگینی و اخم تون ارزش قایل باشن و این سرسنگینی تو چهره تون مشخص بشه. معمولا خانم هایی که همیشه شاد هستن این سرسنگینی زودتر تو چهره شون مشخص میشه.☺️
🎀@delbrak1🎀
هیچوقت ته حرفهاش نمیگفت خداحافظ
میگفت مراقبتم
یه بار گفتم: تو خداحافظی کردن بلد نیستی؟
گفت:میترسم بسپرمت به خدا،خدا ازم بگیردت
تا خودم هستم چرا خداحافظ!؟
خودم حافظ
خودم مراقبتم🤍🖇
🎀@delbrak1🎀
دوست داشتم
معلمِ املایِ تو بودم !
و
" دوستَت دارم " را
املاء بگویم ...
و هی بپرسم تا کجا گفتم ؟
تو بگویی
" دوست دارم♥️
🎀@delbrak1🎀
بانو همسرت را اسير خودت کن
🙎خانما باور کنین
🙎یه لباس مرتب و خوشگل
🙎یه آرایش ملایم و یه عطر خوشبو
🙎قبل از اومدن همسرتون
🙎یه استقبال گرم و با لبخند و مهربونی
🙎یه نوشیدنی گرم یا خنک بسته به علاقه شوهرتون
🙎موقع اومدنش به خونه معجزه میکنهههه
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🎀@delbrak1🎀
🌿
#موضوع
💠💠 علل احساس تنهایی در زندگی:
🏷 #فاصله فیزیکی از عزیزان
🏷#عدم ارتباط اجتماعی مطلوب
🏷 #افتادن در فکرها و اندیشههای منفی
🏷 #تجربه رویدادهای تلخ در گذشته
✅تأثیر احساس تنهایی بر سلامت روانی و جسمی:
🏷 اثرات روانی احساس تنهایی مانند افسردگی و اضطراب
🏷تأثیرات جسمی احساس تنهایی بر سیستم ایمنی و سلامت فیزیکی
🎀@delbrak1🎀
#موضوع
💠راهکارهایی برای شادابی و خوشبختی در زندگی
#شادابی و #خوشبختی دو عامل مهمی هستند که به تعادل و کیفیت زندگی انسانها کمک میکنند. اما در میان چالشها و استرسهای روزمره، گاهی احساس شادابی و خوشبختی را از دست میدهیم. امروز به بررسی چند راهکار ساده ولی مؤثر برای افزایش شادابی و خوشبختی در زندگی خواهیم پرداخت:
✅راه های افزایش شادابی و خوشبختی😍
۱. توجه به خود و بهداشت روانی:
مراقبت از خود و بهداشت روانی از جمله مهمترین عواملی است که به شادابی و خوشبختی کمک میکند. زمانی را برای فعالیتهایی مانند مطالعه، مدیتیشن، تمرین بدنی و تفریح اختصاص دهید. تمرکز بر روی خود و آگاهی از احساسات و نیازهایتان میتواند به شما کمک کند تا در مسیر شادابی و خوشبختی قرار بگیرید.
۲. ارتباطات مثبت:
با افراد مثبت و الهامبخش در ارتباط باشید. افرادی که شادی را پخش میکنند و انرژی مثبتی به شما منتقل میکنند. این ارتباطات سازنده میتوانند در تقویت روحیه و افزایش شادابی شما مؤثر باشند.
۳. به هدفها و آرزوها پی ببرید:
داشتن هدفها و آرزوهای واقعی و قابل تحقق در زندگی بسیار مهم است. با پیگیری و تلاش برای دستیابی به این هدفها، احساس رضایت و خوشبختی بیشتری خواهید داشت. بنابراین، برنامهریزی و اقدام به سمت آرزوهایتان را در برنامه زندگی خود قرار دهید.
۴. انجام فعالیتهای خلاقانه:
فعالیتهای خلاقانه میتوانند به شما کمک کنند تا از زندگی لذت ببرید و شادی را تجربه کنید. نقاشی، نوشتن، موسیقی گوش دادن یا هر فعالیت خلاقانه دیگری که شما را به خوشحالی میبرد را انتخاب کنید و وقتی برای خود داشته باشید، به آن بپردازید.
۵. قدردانی از لحظههای کوچک:
قدردانی از لحظههای کوچک زندگی و تجربه کردن لذت از آنها میتواند شادابی را در زندگی شما افزایش دهد. از طعم یک فنجان قهوه، صدای باران، لبخند یک نفر عزیز یا تماشای غروب آفتاب لذت ببرید و به لحظاتی که معمولاً نادیده میگیرید، توجه کنید.
🎀@delbrak1🎀
⚜️۶ اشتباهی که باید ترکشون کنی
❌️ اشتباه اول: سرزنش کردن خودت وقتی اشتباه میکنی.
✔️ جایگزین صحيح: به جای سرزنش نقطه ضعفت رو شناسایی کن و رشد کن.
❌️ اشتباه دوم: وانمود کردن به اینکه حالت خوبه درحالی که حالت بده
✔️جایگزین صحيح: درباره حال بدت با یک انسان امن در خانواده یا مشاور صحبت کن.
❌️ اشتباه سوم: باور به اینکه برای ارزشمند بودن حتما باید موفق باشی
✔️ جایگزین صحیح: برای ارزش هات تلاش کن و بجنگ و بدون موفقیت یعنی رشد نه رسیدن به مقصد
❌️ اشتباه چهارم: بد دونستن و سرکوب کردن احساسات بدی که داری.
✔️جایگزین صحيح: منشأ احساساتت رو به کمک مشاور کشف و راه کنترلش رو یاد بگیر و سرکوبش نکن.
❌️ اشتباه پنجم: اینکه فکر میکنی به کمک نیاز نداری و از کسی کمک نمیگیری.
✔️ جایگزین صحيح: کمک گرفتن از افراد قابل اتکا و امن صحيح و کاملا کار درستی است.
❌️ اشتباه ششم: باور به اینکه همیشه همین جایی که هستی میمونی.
✔️ جایگزین صحيح: من با رشد مهارت هام و با گسترش روابط صحیح میتونم شرایطم روتغییر بدم و اوضاعم روبهتر کنم.
✍️ محدثه ایرانی | روانشناس
🎀@delbrak1🎀
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن.....
#خورشید
شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 با اینکه عمارت خدمه زیاد داشت چون تازه کار بودم بیشتر کارهای سنگین رو به من می
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
بی توجه به صدای در هیزمهای زیر آتیش رو فوت میکردم بلکه گر بگیره و هیزمها روشن بشن چشم هام از دود میسوخت و اشک هام جاری بود که
با شنیدن اسمم با حیرت برگشتم باز هم ارباب زاده بود که با ملایمت خاصی گفت برو کنار برات روشنش میکنم از دیدن یکباره اش ناخودآگاه روی زمین نشستم گفتم نه ارباب خودم روشنش میکنم
با چشمای به خون نشسته که حاکی از بی خوابی شب قبل بود کلافه به سمتم اومد و آستینمو گرفت و وادارم کرد از کنار هیزمها فاصله بگیرم با غیض گفت چرا اینقد لجبازی تو دختر؟ میگم برو کنار خودم روشنش میکنم دیگه با نگاهی شیطون چشمهاشو ریز کرد و گفت همیشه اینقد لجبازی؟ طفلک اونی که میخواد نصیبت بشه گونه هام از خجالت قرمز شد این چه حرفی بود که ارباب زاده میگفت؟ بدون هیچ حرفی عقب کشیدم آخه سرانگشت گرمش که به پشت دست سردم خورد سست شدم. علی خان با چند تا فوت انچنانی و یه حرکت تیز هیزمها رو روشن کرد و با نیم نگاهی که بهم انداخت از مطبخ خارج شد بی بی مریم با سروصدا اومد
و وقتی دید هنوز صبحانه آماده نیست و من با بهت به هیزم ها چشم دوختم غرغرکنان از بازوم نیشگونی گرفت و گفت دختر چرا باز صبحانه حاضر نیست؟ها؟ میدونی اگه خانم بفهمه کم کاری میکنی از عمارت پرتت
میکنه بیرون؟ نون خور اضافه نمیخوان که
از سوزش نیشگونش روی بازوی یخ زده ام صورتم جمع شد اما با یادآوری تهدیدهای عموم سریع دست به کار شدم ولی هنوز تمام حواسم سمت گرمای
سر انگشتای ارباب زاده بود و با حواس پرتیم نزدیک بود چند باری موهای بافته شده ام بسوزه مادر خدا بیامرزم همیشه از نزدیک شدن به ارباب زاده هشدار میداد.اما چرا پس ارباب زاده دست بردار نبود؟ سریع صبحانه رو آماده کردم و روی سینی بزرگ چند مدل خوردنی گذاشتم به علاوه کلوچه هایی که بی بی مریم پخته بود و خم شدم سینی رو بلند
کنم از سنگینیش کمرم گرفت اما نمیشد اینجا ناز کرد چون مادرم نبود نوازشم کنه زور زدم و با تمام قدرت سینیو روی سرم گذاشتم. اولین باری بود برای ارباب و خانوادش صبحانه میبردم خانم دوست نداشت چشمش به آدم جدید بیوفته. اما امروز اجبارا من باید میبردم چون کس دیگه ای نبود.نگاهی به پله های رو به روم انداختم تقریبا بیست تا پله ای رو باید میگذروندم تا به اندرونی برسم با گفتن " بسم الله " راه افتادم وسط پله ها که رسیدم نفسم از سنگینی سینی برید ولی تنها کاری که از دستم برمیومد انجام بدم لعنت فرستادن به عموم بود.
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 بی توجه به صدای در هیزمهای زیر آتیش رو فوت میکردم بلکه گر بگیره و هیزمها روشن بش
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
با مشقت زیاد رسیدم به ،اندرونی مکانی که خانواده ارباب روزهای معمولی
رو اونجا میگذروندن میز و صندلی وسط اندرونی توجهمو جلب کرد تاحالا ندیده بودم اما بی بی مریم هشداد داده و گفته بود چطور میز بچینم
زیر سفره ای رو پهن کردم رو میز تند تند و بی وقفه وسایل چیدم تا مورد مواخذه خانم قرار نگیرم همینجوری هم چپ چپ نگاهم میکرد.هیچ کس باورش نمیشد اینجا روستا باشه وقتی درون عمارت و زندگی انچنانی ارباب
و میدید
بعد از تموم شدن کارم گوشه ای ایستادم و سرم و پایین انداختم از دور صدای قهقهه خنده اول صبح شون رو شنیدم که از ته دل بود. یکهو نگاهم به علی خان .نشست میشد گفت زیباترین لبخند رو داشت. دندون های سفید یک دست موهای مشکی بلندی داشت که هربار روی پیشونی اش رو میگرفت و کناری ،میزد به زیبایی لبخندش افزوده میشد. با دادی که خانم زد نگاهم رو دزدیدم دست پاچه :گفتم بله خانم؟ صدام می لرزید منتظر بودم بهم تشر بزنه و جلوی همه بی ادبی ،کنه اما با اکراه گفت جمع کن سفره رو میریم حیاط برامون چای بیار
وقتی همه از سالن رفتن ،بیرون نزدیک میز ایستادم. خوراکی هایی که بیشتر شون مونده بود بد چشمک میزدند مخصوصا بوی خیار لیموترش زده و کلوچه های تازه صبحانه ما فقط نون خشک بود و .پنیر از خالی بودن سالن که مطمئن شدم شروع کردم تند تند به خوردن محتویات روی سفره جفت
لپ هام باد کرده بود. تازه فهمیدم چقدر گرسنمه کم بود بپره توی گلوم _خوب میبینم رعیت جماعت روش زیاد شده... بنظرت پنجاه ضربه فلک کافیه؟ هول .کردم با ترس و دهنی پر برگشتم و با دیدن علی خان که قامت بلندش چهارچوب در رو پر کرده بود گونه هام خیس شد و التماس وار بهش خیره شدم و لرزون گفتم ...... ا ا آقااا!
اخمش غلیظ تر شده بود و چشمهاش قرمز نه به اون محبت سر صبحش نه به الان.... پشت سرش رو نگاه کرد و در رو محکم بست و با گامی بلند خودش رو بهم رسوند. دست هاشو عصبی بالا آورد که چشمامو بستم اما در کمال ناباوری گفت_کی گفته گریه کنی ها؟ چشمامو ناباور باز کردم
من من کنان گفتم_م...........هیس! نبینم دیگه اشک بریزیا که خودم فلکت میکنم شرط دارم که به گوش خانم نرسونم چکار کردی... بی. فکر و با عجله گفتم_هرچی باشه
قبوله !!!
🎀@delbrak1🎀