🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹 کردکه خودشم نادیده گرفتم چه برسه به اینکه بخوام به نگاهش دل خوش کنم . بچه رو
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
دستشو گذاشت پشت کمرم گفت یه ماهه میري میایی کدومشونو اینجا دیدي؟ فهمیدم کیه!بدون
چونه زدن اضافه گفتم بی بی کلوچه اماده داري؟سر تکون داد و اشاره کرد از کجا بردارم.
چاي تازه دم و با چندتا کلوچه گذاشتم تو سینی. قري به کمرم دادم.گیسا مو انداختم جلوم گفتم
بی بی حسم میگه وقتشه.
چشماشو باز و بسته کرد منم راه افتادم.
میدونستم کجا باید پیداش کنم بدون در زدن رفتم تو اتاق مثل یه تیکه گوشت افتاده بود تو
جا. بی مقدمه گفتم نیومدم علیل شدنتو ببینم ها اومدم کار خدا رو ببینم.حرص و بدذاتی
چه به روز ادم که نمیاره خانم بزرگ. چوب خدا صدا نداره.از دیدن غمِ کسی خوشحال
نمیشم چه برسه به شمایی که زن ارباب بودي. فکر نمیکردم یه روزي برسه تو این حال
ببینمت، ولی خدا بزرگه همونجوري که واسه من بزرگی کرد تو فاحشه خونه ها زیر بار
ذلت نرم...هنوز جمله ام تموم نشده بود که لباش لرزید یواش گفت زبونت هنوزم درازه.
بی بی گفته بود برگشتی. پسرم دیگه باهام حرف نمیزنه فقطم مسببش تویی دختر.چه
بلایی بودي سرمون اوار شدي که کارمون به اینجا کشید؟ اون از مادرت که تا دم مرگ
ارباب اسمش ورد زبونش بود، اینم از تو.گفتم مسببش شیطون درون شما بود.کاري کردین
علی نه براي من، نه شما که مادرشی ارزش میذاره. با مادرم کاري ندارم چون هر چی بود
ارباب بهش علاقه داشت، مادرم بی تقصیر بود. فقط پچ پچ اهالی ده شد غنیمت مادرم از
این عشق. آه کشید و گفت گذشته ها گذشته.دلم باهات صاف نمیشه و هیچوقت نمیتونم
بعنوان عروسم یا مادر نوه ام قبولت داشته باشم.میگن دختر زاییدي فکر نکنی هنر
کردیا...بی بی دائم زیر گوشم میگه خانم چندبار گفتم آه یتیم زود دامن میگیره؟ نظرش
اینه آه تو منو از ابهت انداخته.سرمو انداختم پایین گفتم من خدا نیستم خانم جان، براتون
💛@delbrak1💛
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 دستشو گذاشت پشت کمرم گفت یه ماهه میري میایی کدومشونو اینجا دیدي؟ فهمیدم کیه!
#خورشید
🍃🍃🍃🌹🍃🌹🌹🍃🍃🍃🍃
کلوچه تازه اوردم ولی اینبار کسی نبود بهم پشت پا بزنه. بااینکه جونی واسه تکون دادن
حتی دستاتونم ندارین ه نوزم زبونتون خوب کار میکنه واسه نیش زدن و کوچیک کردن
طرف مقابلتون.
خوب میدونست چی دارم میگم ولی غرور اربابیش نمیذاشت حرف دلشو بزنه.نمیخواستم
اذیتش کنم. اشکاش ریخت گفتم خدا همه مارو ببخشه سینی و میذارم کنار میز دیگه باید
برم قبل اینکه علی منو اینجا ببینه. ب ه ضمانت دخترم اینجام نه دلسوزي علی که بانی تباهیم
شدین با بغض گفت داري میري؟
دلمو زدم به دریا، شاید فردا با بار سنگین میمرد. گفتم حلالت کردم بخاطر دخترم تا سایه
نفرینی بالا سرش نباشه.من مثل شما غرور ندارم خانم .
زدم بیرون. خدمه ها در گوش هم پچ پچ میکردند. تعجب کرده بودم. قضیه از چه قرار بود
که تا از کنارم رد مى شدن در گوش هم وزوز مى کردن و نگاهشونم منو نشونه گرفته بود.
با تعجب وارد مطبخ شدم و گفتم بى بى چشونه این جماعت که انگار عروسى ننه
شونه...چشماى اشکى شو که دیدم دلم هرى پایین ریخت.گفتم چى شده بى بى؟
چشماى اشکى شو که دیدم دلم هرى پایین ریخت.گفتم چى شده بى بى؟
روشو ازم گرفت و گفت چی بگم دخترجان؟ چو پیچیده که ارباب علی قرار خاستگاري از دختر
فلان اربابو گذاشته. هدفش اینه مادر دلسوزي براي بچه اش و زنی در خور لیاقت خودشو نشون
کنه.دلم هرى ریخت.تنم سست شد.نفسم بند اومد.
حیرون و ویلون روى زمین نشستم.یه دلم میگفت دروغه همه دست به یکی کردن تا اتیشم بزنن
چون خدمتکارا دل خوشی ازم نداشتن و هنوزم به چشم دشمن نگام میکردن.اما مگه منو عقد فکر ده بود!؟
🔅@delbrak1🔅
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🌹🍃🌹🌹🍃🍃🍃🍃 کلوچه تازه اوردم ولی اینبار کسی نبود بهم پشت پا بزنه. بااینکه جونی واسه تکو
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃
مگه من شبا وقت خواب ارومش نمیکردم؟ واى خورشید واى به حالت که تنتو فروختى در ازاى
دلى که داده بودى.علی سراغ بچه رو میگرفت، دادمش دست بی بی اما از پنجره نگاه کردم دیدم
علی زیر چشمی دورشو نگاه میکنه. معلوم نبود چی به چیه داشت ازدواج میکرد و دنبالم میگشت؟
نشستم به پاك کردن عدس که علی صداش رفت بالا گفت بی بی مادر این بچه کجاست؟اومده بالا
سر بچه اش باشه نه سر به هوا بچرخه، کجاست بی بی؟ یک دفعه پاش دم از مطبخ اومدم بیرون
گفتم امري باشه ارباب؟ باحقارت نگاهی به دستاي سیاهم انداخت گفت مادر بچه ارباب این ابادي
هستی و میشینی به کلفتی؟بیا بچه داریتو بکن. نبینم اینبار تو مطبخ بچرخی.یجوري دنیا رو داد
دستم که دستش بهم نخوره. واسه من خنده دار بود وقتی شبا تمناي تنمو داره روزا جلو بقیه
ارتیست بازي درمیاره.
ناخنم گیر کرد به پوست دستش با نیشخند گفت وحشی شدي؟بیا بریم بالا رامت کنم...انگاري
میخواست هرجور شده کفریم کنه و باهاش خلوت کنم تو تنهایی ازم دلبري کنه.شایدم میخواست
کاري کنه که لب به گلایه باز کنم و تحقیرم کنه؟واي بر این مرد مرموز و خودخواه که نم پس
نمیداد دنبال چی میگرده .
صبوریو یاد گرفته بودم. بهتره بگم پوست کلفتیو یاد گرفتم. دنیا روگرفتم بردم مطبخ.بی بی گفت
چرا اشفته اي؟علی بهت تشر زد؟ چند بار گفتم تو مطبخ کار نکن شاید علی بدش بیاد.حالام که کار
میکنی میگم از بیکاریه سرت گرم بشه ولی بیشتر باید مراقب دخترت باشی میدونی که واسه علی
چقد عزیزه. با نگاه خیره اي گفتم دست رو دلم نذار بی بی. کم رو دلم گذاشتن که علیم با طعنه
هاش داره دلمو سنگین تر میکنه.جلو چشمام داره سرم هوو میاره. گفتم بی بی خودش خطبه
محرمیت خوند دوباره، بدون اینکه نظرمو بخواد.هرشب منو به اجبار یا از دل میکشه رو
تختش.ازم توقع داره تو اتاقش شبا زنونگی کنم و روزا مطیع زورگوییاش باشم .
بی بی با چشماي گشاد گفت راست میگی خورشید؟؟ محرم ارباب شدي؟چه بیخبر؟ پس چرا نمیري
سیر تا پیازو براش بگی تا دلش باهات صاف بشه.گفتم چی بگم؟
🌹@delbrak1🌹
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن.....
#خورشید
شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃 مگه من شبا وقت خواب ارومش نمیکردم؟ واى خورشید واى به حالت که تنتو فروختى در از
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
گفتم چی بگم وقتی اجازه نمیده. تا لب باز میکنم همون اول بسم االله منعم میکنه از گفتن ادامه
حرفام.بدِ مادرشو بگم یا بدِ همخون خودم عموي نااهلمو؟بی بی گره اي عمیق انداخت بین
ابروهاش و گفت چی بگم که اگه قصدش داشتن توعه چرا صحبت دختر فلان اربابو میکنه؟ چرا
تورو قاطی خودخواهیاش کنه؟ از من میشنوي از حقت دفاع کن. بالاخره که چی؟خودتو فداي
کی میکنی؟ بی بی اینبار جدي تر از قبل گفت گفتنیا رو گفتم از حقت دفاع کن. بدکاره که نیستی
تورو از بقیه پنهون کنه.این زندگیو داشته ها واسه تو بوده که بیرونت کردن و فراریت دادن. تو
باید حق به جانب باشی نه علی.اگه به من باشه تو این ماجرا حق تو بودي بقیه باطل بودن.برو سر
حرفو باز کن، واسه یبارم که شده گوش بده به حرفاي منه پیرزن!مطمئنم علی منتظره تو بري
حرف بزنی.گفتم بی بی تو یه چیزي میدونی ولی پنهون میکنیا. نگو نه که عمرا باورم بشه از همون
شبی که از عمارت رفتم کلی حرف ناگفته رو پنهون کردي.
نمیدونستم رفتن درسته یا صبر کردن و سکوت. ولی جونم به لبم رسیده بود. طاقت اینو نداشتم علی
به چشم یه رفع نیاز بهم نگاه کنه.اونشب برخلاف تموم شباي دیگه دنیا رو که خوابوندم گذاشتم
سرجاش. نیت نداشتم بمونم تا یه باردیگه مضحکه دست علی بشم .
همینکه از اتاق خواستم برم بیرون گفت کجا زن؟ توجه نکردم ولی از پشت بازومو کشید گفت
وظیفه اي داشتی هرشب، امشب چرا سرباز میزنی؟ زل زدم بهش گفتم درقبال دخترم مسوولم.
وظیفه ام پرستاري از دنیاست که به نحو احسن ت انجام میدم نه گرم کردن بغل شما. میرم هروقت
بیدار شد میام که شیرش بدم حالا هر ساعتی باشه.
ولی اینکه فکر کنی محرمت شدم واسه رفع حاجاتت سخت در اشتباهی.بچه نیستم که از کنار پچ
پچا راحت بگذرم. تو عمارت پیچیده قراره ازدواج کنی.علی چشماش برقی زد از هیجان وگفت
خب ارباب میتونه کلی زن بگیره به توچه ربطی داره؟مگه تو راحت از کنارم رد نشدي؟ چشمام
گرد شد با ناراحتی نگاش کردم بغضمو فرو دادم. ظاهرمو حفظ کردم و گفتم پس وقتی ارباب
قراره زن بگیره چه لزومی داره من تشک اربابو به شور بندازم؟
بهتره کش شلوارتونو براي کسی باز کنید که قراره خانم عمارت بشه نه من رعیت.
🔅@delbrak1🔅
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 گفتم چی بگم وقتی اجازه نمیده. تا لب باز میکنم همون اول بسم االله منعم میکنه از
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
دستمو از دستش دراوردم. اما هولم داد چفت دیوار. همونجوري که میومد نزدیکم گفت دردت
اومد خورشید؟ تو از قلبم چی میدونی؟عین همین صحنه ها واسه منم گذشت. حس کن که موندن
تو این شرایط چقد دردناکه.ولی تحمل کردم چون میدونستم برمیگردي.خیلی درد داشت وقتی
گفتن زنم با بچه تو شکمش که واسه من بود با مرد غریبه اي فرار کرده. میدونی چی بهم
گذشت؟سر نداشتم جلو مادرم بلند کنم .
مردم و زنده شدم. اما نشستم به پات ساعتا و روزا میومدم سر خاك پدر و مادرت تا ببینمت.
اونروزم که دیدمت نفهمیدم چطوري خودمو رسوندم بالا سرت ولی تو چکار کردي؟گفتی محرمم
نیستی خب لامصب میذاشتی حرف بزنم از دلتنگیم بگم از حرفاي پشت سرت بگم بعد میگفتی طلاق
گرفتی.
پس میخواست سر صحبتو باز کنه که صداش دورگه شد ادامه داد محرمیت به چیه خورشید؟
اینهمه جنایت و زنا گناه نیست ولی دل وامونده ي منی که واست میزد گناه بود؟بد منو
شکستی.چرا ناراحتی الان؟من زن بگیرم از تو چیزي کم میشه؟دخترتو داري، زندگی تو عمارتو
داري. فقط دیگه اربابی نیست که واست بمیره.که تو نباشی بی تابی کنه و خواب به چشماش
نیاد.اربابی که هر لحظه قربون صدقه چشماي سیاهت بره.دیگه کسی نیست که تورو بخواد خائن!
بی اختیار اشکام ریخت. دستشو زدم کنار گفتم خوب بلدي از اون بالا قضاوت کنی. تو میدونی
کجا بودم؟واسه چی بودم؟میدونی با چه دل پري از اینجا رفتم؟میدونی مادرت و خانجان و عموم
چه کردن باهام؟نمیدونی.چون نخواستی بدونی. چون نیومدي ازم بپرسی فرصت ندادي که بگم.
با غریبه فرار نکردم یعنی از نظر تو اینقد احمق بودم که تو و عشق زلالت و اینهمه ثروتو نادید
بگیرم و با یه غربتی فرار کنم؟ رو چه حسابی؟ خانجان و مادرتون مجبورم کردن فرار کنم.منو
سپردن به عموم اونم نامردي نکرد در ازاي پول منو فروخت.از افترا فرار کردم رفتم شهر از
💛@delbrak1💛
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 دستمو از دستش دراوردم. اما هولم داد چفت دیوار. همونجوري که میومد نزدیکم گفت در
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
اونجام فرار کردم اومدم ابادي.
نمیدونم چرا محکومم ولی من ادم خیانتکار و نمک به حرومی نیستم علی.علی صورتشو اورد جلو
گفت چرا به غریبه پناه بردي؟چرا سراغمو نگرفتی؟تو دربار همه علیو میشناختن.
کوتاهی کردي زن. همینا که میاد تو ذهنم نمیتونم باورت کنم .
با پوزخند گفتم میگفتن ارباب علیی که ادعاش میشد فقط و فقط سوگولیش خورشید رعیتِ، به
هواخواهی خون بچه اش که سقط شده به تاخت داره میاد ابادي که به حساب خورشید بی چشم و
رو برسه.انتظار داشتی با این حرف پناه میاوردم به تو؟همین الانشم که به تو پناه اوردم چکار
کردي که میخواستی وقتی داغدار بودي بهت پناه بیارم؟
تندي گفت به مقدسات قسم جز شب زفاف دیگه دست به خانجان نزدم. با خودت نگفتی تا دربار
کلی راهه چطوري خبر سقط به این زودي بهم رسیده؟اصلا کدوم بچه؟داشتم به خاطر تو میومدم
دلتنگت بودم.چرا باور کردي من ادم دروغگوییم وقتی گفتم جز تو چشمم کسیو نمیبینه؟اهسته
گفت ترسوندنم؟علی انگشتشو کشید رو صورتم گفت باشه ترسیدي ولی چرا خیانت کردي؟
دستشو گرفتم گفتم علی، عموم منو گرفت به زبون که دنبالت نیام.میگفت کینه به دل گرفتی بخاطر
بچه ات.
ط لاقمو گرفت.
جرات اعتراض و مقابله نداشتم علی. من دل و جرات ندارم.چشماشو بست نفس عمیقی کشید گفت
عموت حسابرسی جدایی داره.
اونشب کمی حس سبکی داشتم بااینکه دیر بود ولی بهرحال فرصت پیش اومد حرفامو بزنم. چقد
اشتباه کرده بودم و به ادماي اشتباهی اعتماد کرده بودم. رفتم اتاق خودم بخوابم ولی خوابم
نبرد. نیمه هاي شب با صداي گریه دنیا رفتم بالاسرش. نشستم به شیر دادن که علی نشست کنارم.
⛱@delbrak1⛱
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن.....
#خورشید
شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 اونجام فرار کردم اومدم ابادي. نمیدونم چرا محکومم ولی من ادم خیانتکار و نمک
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
مثل من بی خواب شده بود.با حسرت نگام میکرد گفتم چرا بیداري ارباب؟هواي زن جدید بی
خوابت کرده؟ بااینکه انتظار نداشتم اما سرشو گذاشت رو پام گفت خورشید وقت این حرفاي چرند
نیست. اون وقتا که جوون بودم و حوصله داشتم کسی به چشمم نمیومد، جز خودت حالا که حوصله
ندارم و مادر دنیامی مطمئن باش ابدا کسی به چشمم نمیاد. با لذت زل زد بهم گفت دوست دارم
برات ساز ودهل عروسی راه بندازم همه بفهمن چقد طالبتم .
میدونی قرار نبود ببخشمت؟ولی بی بی همه چیو گفت. از بی رحمی پدرم و مادرم حتی تااینجا
گفت که مادرم پول داده بوده به عموت از اینجا دورت کنه و بی بی مریمم از همه چی اگاه بوده.
از بی بی گذشتم چون اعتراف کرد ولی از عموت نمیگذرم. خیلی وقته بخشیدمت خورشید جانم
اما منتظر بودم خودت بیایی و حرف بزنی تا بلکه یاد بگیري حقی که مال خودته رو با چنگ و
دندون پس بگیري نه با صبر و توکل بر خدا که به بزرگیش شکی نیست.
ولی از اونجا که تو هیچوقت از زبونت استفاده نمیکنی،جز چشمات واسه عجز و لابه، به بی بی
گفتم چو بندازه که قراره زن بگیرم ولی خورشید جانم این حوالی دیگه هیچ اربابی دختر دم بخت
نداره. هر چی بود،گذشت. فرصتی بود غنیمت تا تو حرف بزنی. به گمونم امشبم خودت به زبون
نیومدي بی بی هولت داد جلو.
مات و مبهوت نگاه لباي خندون و خط اخم صورت علی نگاه میکردم. میگفتم نکنه خوابه شیرین
اومده سراغم گفتم علی خان؟ گفت جان دل علی چشاشو بست دم گیسامو گرفت جلو بینیش بو کرد
گفت تو همون طناز و دلرباي منی خورشید که همیشه اون عشق و علاقه اي که درونم ریشه زده
کمرنگ نمیشه.من و وجودم و کش تنبونم و مال و اموالم حتی شمارش نفسام مال توعه . سرخوش و
مست از حرفاي علی دنیا رو گذاشتم سر جاش. علی بی قراردستمو کشید رو تخت.لباي داغش که
به گونه هام خورد فهمیدم هر چی اونشب دیدم رویا نیست، واقعیته. بعد اونشب شدم خانم
خونه.نه فقط تو اتاق و تاریکی بلکه علی هرچی خدمه بود جمع کرد و گفت خورشید بعنوان خانم
بزرگ عمارت هرچی امر کرد باید انجام بشه و اینجوري شد از رعیت به خانمی رسیدم.شاید بخت
و اقبال هرکی از قبل تعیین شده باشه..
🔅@delbrak1🔅
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 مثل من بی خواب شده بود.با حسرت نگام میکرد گفتم چرا بیداري ارباب؟هواي زن جدید
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
شاید بخت و اقبال هرکی از قبل تعیین شده باشه ولی هرچی بود و مدیون بی بی بودم.وقتی با
چشماي اشکی نگام کرد گفت حلالم کن میخوام از عمارت برم بغلش کردم گفتم برام مادري
کردي.
خلاصه جلوي رفتن بی بی و گرفتم و درسته دیر به زبون اومده بود و تو بلاهایی که سرم اومده بود
دست داشت ولی من ازش گذشتم. علی به مناسبت دنیا و اربابی خودش و برگشتنم جشن گرفت،
لباس عروس پوشیدم و ساز و دهل اوردیم و کل ابادیو شام دادیم.علی عمومو با رسوایی و اویزون
کردن افتابه به گردنش دور روستا چرخوندو بعدم با سکینه انداختش بیرون.سه تا بچه پشت سر هم
اوردم و سه تاش شد دختر... اخرین بچمو زاییدم که خانم بزرگ دار فانیو وداع گفت. علی خیلی
شکست. چون هرچی بود حتی جادوگر، بازم مادر بود. درسته از گوشه کنار بهم طعنه میزدن که
خورشید، خانمِ ارباب دختر زاست ولی علی میگفت دختر نعمته مخصوصا اگه به تو برن خورشید.
بهتر که پسر ندارم تا این رسم اربابی و رعیتی ادامه دار بشه.
اینجوري حداقل نسل ما از ظلم کردن و نفرین رعیت دور میشه.شایدم تقدیر اینه پسر نداشته باشم
که دل به دختر رعیت بده و از همه جا رونده داغ به دلش بمونه.
الحق که علی هیچوقت عوض نشد.همیشه همون ادم بود با همون حرفاي دل گرم کننده و زبون
نرم که برخلاف خدابیامرز پدرش تو جمع حیا نمیکرد و هرمدلی بود بهم ابراز علاقه میکرد. یه
روزي از اختر براي علی تعریف کردم و هیجان زده خواست سري بهش بزنیم تا بلکه تشکریم ازش
بکنه دیر یادش افتاده بودم چون وقتی رفتیم دست بوسی اختر گفتن مرده و علی نوازشم میکرد تا
زیاد گریه نکنم .
چند سالی گذشت.عصاي علی کنار تختش نشون از پیریش میداد. موهاش یک دست سفید شده
بود. دخترارو فرستاده بودیم خونه بخت دو تا با شوهراشون رفتن فرنگ و فقط دنیا موند ایران که
اونم رفته بود تهران زندگی کنه.
علی زل زد بهم گفت خورشید جانم.. گفتم، جان دلمگفت هنوزم برام مقدسی با همون عشق و علاقه پررنگ.
نشستم کنار تخت. بوي شالیزار اخراي فصل تابستون پر شده بود تو اتاق. گفتم پیر شدي پیرمرد چی
میگی اینقد دلبري نکن که نمیتونم هم اغوشت بشم توان نداري.
پشت دستم و بوسید گفت مراقب خودت باش.مزاح نمیکنم دلبرکم .
علیو دو هفته بعد سپردم به خاك سرد. دکترا میگفتن سرطان داشته و به روي خودش نمیاورده.
طبق وصیتی که داشت کنار پدرش خاك شد.
بعد سالها که از مردن علی میگذره هنوزم چشم انتظارم عمرم سر بیاد و با علیم دیدار تازه کنم .
ارزومند ي دل صاف مثل علی, عشق ابدي مثل علی و مردي چون علی براي شما از خدا هستم .
دوستدار شما خورشید
💛@delbrak1💛
.
این هم پایان زیبای #خورشید
تقدیم نگاه قشنگتون
منتظر داستان بعدیمون باشین
نظراتتونو راجب داستانمون بگین😍
.
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🖐عزیزان دلم خانمای گل😍
سارا هستم😍ادمین کانال ❣دلبرک❣میتونید سوالات خودتون رو از طریق ایدی زیر برای من ارسال کنید تا از تجربه و راهنمایی دیگران استفاده کنید🤗
داستان #پل👇
https://eitaa.com/delbrak1/48441
داستان #سارا👇👇
https://eitaa.com/delbrak1/48174
داستان واقعی #ماهچهره👇👇👇
https://eitaa.com/delbrak1/50573
❌ داستان واقعی #خورشید هستیم
https://eitaa.com/delbrak1/50659
🔴 سوالات و پاسخهاتون رو به این آیدی بفرستید و با تجربههای خود به دوستان کمک کنید😍👇👇👇
@saraadmin1
منتظریمااااا😍