🌸🍃🍃🍃🌸🌸🍃
#آیت_الله_بهجت
🌿🌿🌿
"اگر گرفتاری و حاجت داری، پدر و مادرت را خوشنود کن و اگر زنده نيستند برایشان صدقه بده چون مردگان زندهاند و ما توانایی ديدنشان را نداریم..
التماس دعا خیلی🤍
🔅@delbrak1🔅
صرفا فان
🌸🍃🌸🍃🍃
تست شخصیت برای وام 💸
طرف میره وام بگیره دو تا سوال ازش
میکنن📢
1) وقت شام که گرسنه هستی سفره رو تو میندازی یا خانمت؟🤔
میگه: خودم!🤕
2) تموم که میشه کی جمع میکنه؟
میگه: خودش!🙄
وام به شما تعلق نمیگیره😔
چون خرت که از پل بگذره قسطاتو نمیدی😂😂
💛@delbrak1💛
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🌸🍃 بشنویم دلانه خانم کانال 👇👇👇👇
نامزد که کردیم ی مدت بعد ی خونه خرید نزدیک محل کارش خانوادش هم تو ی شهر دیگه بودن البته با ماشین یه ربع راهه و دور نیست.
چند ماهی ب عروسیمون مونده بود که صاحب خونه پدر مادر شوهرمو از خونه بیرون کرده بود و... شوهرم و برادراش هم همه ناراحت میگفتن برید دهات زندگی کنید که اونجا وضع زندگی خیلی سخته و واسه دوتا زن و شوهر پیر با یه دختر ۴۰ ساله مجرد خیلی سخت میشد دلم براشون میسوخت با شوهرم حرف زدم اونم خونه که خریده بودو فروخت و تو شهر پدر و مادرش ی خونه دو طبقه خرید منم راضی بودم و خوشحال .
ولی هیچ حرفی از این که باهم زندگی کنیم و ... نزدند .بعد عروسیمون شوهرم گفت بزار تا یسال باهم زندگی کنیم خونه که داریم خورد و خوراکمون باهمه بعد ی سال مستقل میشیم منم قبول کردم خلاصه تا ی سال همینجوری گذشت اصلا انگار ن انگار که زن و شوهریم تا شب سرکار بود از سرکار که میومد هم وقتش با پدر مادرش بود خونشون مهمون میومد ،خواهر شوهرم از ترس کثیفی خونه میفرستاد خونه ما غذا میپختم حتی وقتی پایین غذا میخوردیم طرفارو میآوردم خونه خودمون میشستم وقتی مهمونی شب میموند میومدن طبقه بالا و شوهرم خونه پدرش میخابید کلی دخالت و .... خواهر شوهرم هم که همش تیکه بارم میکرد و... شب و روزم شده بود گریه تا با شوهرم حرف میزدم میشد ی دعوا تا وقتی که تحمل میکردم اخلاقش خوب ولی وقتی ی کلمه میگفتم که نمیتونم تحمل کنم میشد ی دعوای بزرگ.تا این که گفتم باید مستقل بشیم شوهرم گفت بزار بچه دار بشیم بعد .خلاصه که بچه دار شدم الان پسرم نزدیک دو سالشه هنوزم مستقل نشدیم دیگه خسته شدم پشیمونم از اینکه بچه آوردم. شبو روزم شده گریه دلم میخاد منم مثل بقیه تو خونه خ دم راحت باشم .چند روز پیش با شوهرم حرف زدم گفتم بخدا با بچه سخته دیگه نمیتونم بچه هم غذاب میکشه خودمم سختی میکشم تا حرفی میزنم زنگ میزنه ب مادرش که بیاد و ببینه که من حرف از جدایی زدم ب مادرش هم رک گفتم آنقدر سیاست داره که پیش من ب شوهرم میگه مستقل بشید اشکال نداره و... ولی تو خلوت پرش میکنه شبش ی دعوای حسابی شد و شوهرم واسه اولین بار
ا دست روم بلند کرد میگه بابام مریضه الان نمیتونم بزار اون خوب شه بعد .ولی میدونم بازم وعده های الکیه نمیتونم از بچم بگذرم .همچین زندگی رو هم نمیتونم تحمل کنم اخلاق شوهرم خوبه هم کاریه هم دست و دل بازه ولی تا وقتی که اعتراضی به هیچی نداشته باشم تا ی کلمه حرف بزنم و اعتراض کنم دعوا راه میندازه نمیدونم چیکار کنم😔😔😔😔
چند روز پیش گفت باشه وسایل میخرم و دیگه حق نداری تو روی پدر مادرم نگاه کنی ولی بعدش دیگه اصلا حرفی از مستقل شدن نزده همش وعده الکیه .الان چند روزه که باهاش حرف نمیزنم با این که تا الان هرموقع دعوا میکردیم من پیش قدم میشدم واسه آشتی دو بار اومده آشتی کنه ولی بهش گفتم که دیگه برام مهم نیستی و دوستت ندارم و بعد اون دیگه اونم نمیاد سمتم
🌱@delbrak1🌱
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سلام خدمت شما بانو موفق وعزیز من یه مشکل خیلی بزرگی دارم هیچ کسیو ندارم بهمون کمک کنه ممنون میشم بزا
سلام خدمت شما دوست خوبم که این متن میخونید عاجزانه ازتون خواهش میکنم کمک کنید نظرتون بگید چیکار کنم
مشکل من این هست ما یک خانواده ۶نفره هستین که دو خواهر و دو برادر هستیم داداشم یک سال از من کوچیکتر هست و ۱۶ سالش هست مشکل من داداشم هست دوست های خوبی نداره و اونو به راه اشتباه و غلطی راهی میکنن با بزرگتر از خودش مثلا دو یا سه سال بزرگتر از خودش رفاقت میکنه دوسه سال قبل متوجه شدیم سیگار میکشه ولی در حد یک دوبار کشیده بود که متوجه شدیم و خیلی ابراز پشیمانی کرد پدرم خیلی خیلی حساس هست و حاضر هست بخاطر آبروش داداشم بکشه خیلی بهش محبت میکنه پدرم آدم پولداری بود که خیلی سال هست که برشکست شده هیچ برای ما کم نگذاشته اگه پول داره اگه نداره بازم شب روز زحمت میکشه ولی داداشم اصلا درک نمیکنه که الان وضعیت اقتصادی خوبی نداریم و باید با همین چیزی که داریم شب صبح کنیم
مادرم خیلی ناراحت هست چون داداشم خیلی دروغ میگه ما دوست نداریم که با دوست ها بزرگتر از خودش بگرده ولی اون میگه هم سن خودم هستن خیلی کار های زشت و ناجور بهش یاد دادن مادرم بچه کوچیک شیر میده و همیشه گریه میکنه از دست داداشم چون بخاد بخاطر یک نانوایی که بره مثلا ساعت ۵ عصر میره ساعت ۹شب میاد هزار تا دروغ سر هم میکنه یکی از دوست هاش که گیم نت داره موتور خودش رو که بیمه نداشته داداش منم گواهینامه داده دستش داداش منم با یه ماشین تصادف کرده که این وسط یک خانم هم موتور چرخید خرده بهش و آسیب دیده چون بیمه و گواهینامه نداشته مقصر شده
هنوز هم دست بردار نیست یک زره عوض نشده ابراز پشیمانی نمیکنه خیلی عصبی هست و همش داد میزنه خوب بو خودش رو نمیفهمه حرف زدن بلد نیست کار های بزرگتر از خودش انجام میده عاشق لباس های کهنه مردم هست با اینک لباس داره خیلی زیاد . باز هم لباس های دوست هاشو میپوشه ....
پدرم مریضه دیابت داره خیلی حرس میخوره چون آدم آبرو مندی هست که کل فامیل از حرفش حساب میبره خیلی میترسم خدای نکرده اتفاقی براش بیفته هرشب دعوا داریم آرامش برامون نمونده تروخدا خواهش میکنم نظر بدین چیکار کنیم ...
❣@delbrak1❣
#سیاستهای_رفتاری
#شیوه_انتقاد از همسر
1⃣ زمان انتقاد :
زمانی انتقاد کنید که همسر ، آمادگی روحی و ذهنی لازم برای شنیدن انتقاد را داشته باشد.
2⃣ مکان انتقاد :
هیچگاه در جمع ، انتقاد ، نکنید.
3⃣زبان انتقاد:
با رویی گشاده و گفتاری دوستانه و لحنی مهربانانه ، انتقاد کنید.
4⃣انتقاد غیر مستقیم:
تا حد ممکن انتقادها را به صورت غیرمستقیم بگویید.
5⃣میزان انتقاد:
انتقادهای پشت سرهم موجب می شود که همسرمان احساس کند ما فردی عیب جو هستیم و فقط به دنبال نقص های او می گردیم.
6⃣گفتن خوبی ها در کنار عیب ها:
باید ، پیش و پس هر عیبی ، خوبی های همسرمان را هم بهش یادآوری کنیم.
7⃣قالب انتقاد:
گاهی می توان در قالب یک نامه یا پیامک ، انتقاد کنید.
8⃣نیت انتقاد:
انتقاد ، تنها و تنها باید برای اصلاح عیب همسر ، بیان شود.
9⃣حفظ حریم خصوصی:
نباید انتقاد از یک فرد را به کسی دیگر به جز خود او گفت.
🔟عیب جویی،ممنوع:
انتقاد به معنای ذرّه بین به دست گرفتن و به دنبال عیبهای همسر گشتن ، نیست.
1⃣1⃣زمینه سازی برای شنیدن و پذیرش انتقاد :
الف: یکی از موضوعات جلسات گفتگویتان را ، انتقاد ، قرار دهید.
ب: پیش از انتقاد از همسر ، از خودتان انتقاد کنید.
ج: سعی کنید خود به آنچه که از همسرتان می خواهید ، عمل کنید.
د: سخنان مقدماتی برای ورود به انتقاد ، خیلی مهم است
🔅@delbrak1🔅
#زن_امروزی
به همسرت بگو چرا متفاوته!
بگوچرا برات اهمیت داره
بگوچرا دوستش داری
هــــــــــرروز بگو!
تحسینش کن...
او میخواهد شاهزاده سوار بر اسب قهرمان تــو باشد.
🌱@delbrak1🌱
#متن_روز
☘🌸☘🌸☘🌸☘
دو چیز انسان را نابود میکند :
مشغول بودن به گذشته
مشغول شدن به دیگران
هر کس در گذشته بماند آینده را از دست میدهد!
و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد، نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست میدهد!
بهترین انتقام در زندگی این است
که به راه خود ادامه دهید و اتفاقات بد را فراموش کنید.
به هیچکس اجازه ندهید از تماشای رنج شما لذت ببرد!
شاد بودن را سرمشق زندگی خود قرار دهید.
و مسیر زندگیتان را به زیبایی ترسیم کنید.
🎀@delbrak1🎀
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#داستان زندگی عاطفه
دخترکی که مجبور به ازدواج با مردی میشه که چندتا زن داره و بچه های شوهرش بزرگن و عاطفه رو آزار میدن👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#عاطفه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 اون لحظه فقط جیغ زدم وازهوش رفتم ونفهمیدم چی شد وقتی به هوش اومدم پسرش گفت بری
#عاطفه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃🌼🍃
،،مات و مبهوت بودم به عموم زنگ زدم جریان رو گفتم اونم گفت شب به پسرش میگم تورو بیاره صحبت کنیم شب قبل رفتن احمد با من صحبت کرد خدای من چه قسم ها
خورد گفت بخاطره خودت میگیم اینجا باشی مادرم برات حرف درمیاره میگه سندی چیزی رو برمیداره گفتم همه چیزو که آوردین اینجا چیزی نمونده قسم خورد
گفت مردم میرن و میان باید باشی روز دهم میبریمت
خونت بعد رفتیم پیش عموم گفتم چندروز دیگه مونده که ده روز بشه عمو من صبر میکنم روز دهم منو میبرن خونم .ولی ای دل غافل نمیدونی که دارن
برات نقشه میکشن دیگه حتی شب مادرمم از تیکه ها و رفتارهای زنه خسته شده بود بهش برمیخورد همش بدو بیراه
به شوهرم که مرده بود میگفت،،،مادرم هم دیگه صبرش تموم شده بود گفت من میرم دیگه نمیتونم اینجا بمونم
انقدر گریه کردم گفتم مادر تنهام نزار من اینجا بین اینا غریبم رحم ندارن بهتون نیاز دارم گریه افتاد گفت وقتی بچه های قدو نیم قدتومیبینم چشمام کور میشه روز هفتم بود ک مادرم راه افتاد که بره بی شرم ها کیف مادرمو گشتن که مبادا چیزی ببره تا دم در
حیاط گریه کردم زن داداشم میگفت من هستم کنارتم نگران نباش کمی دلم گرم میشد نگو اینا زن دادداشمم خریدن یا از ترس یا به خواسته خودش طرف اونارفته بود
ولی من حتی احتمالش رو هم نمیدادم من اونو از خواهرام بیشتر دوست داشتم چیزی نبود که ازهم پنهون کنیم ولی نمیدونم چکارش کردن که از بچه هاش گذشت وقتی برای مراسم باباش اومده بود فقط پسرکوچیکش
محمد رو با خودش آورده بود یسرا ویوسف رو گذاشته بود خونه خواهرم داداشمم هرکاری کرده بود بهش مرخصی نداده بودن قراربود چند روز بعد بیاد که زن وبچشو ببره دوروز دیگه مونده بود به ده روز،،،، شبها زنه بابچه هاش میرفتن طبقه بالا و همونجا
پسراش نعشه میکردن ونقشه میکشیدن بامن چکارکنن وقتی وکیل شوهرم اومد واز همه خواست که باشند مخصوصا منکه تنها زن عقدیش بودم گفت پدرتون پنج تا از بچه هاشو از ارث محروم کرده ،،،احمد،،محسن،،مهران،،،زهرا،،،لطیفه،،،وگفت انقدراز ثروتش رو به خانم عقدیش ودختراش داده وحتی به اون زن بزرگش وبقیه بچه هاشم ارث داده بود ولی اینا به تکاپو افتادن و باز دست از نقشه هاشون نکشیدن منم دیگه هبچ وقت اون وکیل رو ندیدم ،،،یا خریدنش یا بلایی سرش آوردن،،
🔅@delbrak1🔅