eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت12 من از الان وقت دارم تا هر وقت که شما بگید سرکار. یک دفعه همه با هم زدن زیر خنده. کیارش ه
💎ذهنش طرف داداشش میره طرف خودش نمیره. زدم زیر خنده. -: واقعا که چه حدس بامزه ای. کیارش: خوب حالا بگو کیه. -: هیچ کس . کیارش ماشین و روشن کرد و راه افتاد و گفت: یادت باشه نگفتی ولی من مطمئنم تو عاشقی هیچ کس اونطور که تو حرف زدی حرف نمیزنه مگر اینکه خودش عشقو لمس کرده باشه ولی مطمئن باش یه روزی میفهمم. -: فهمیدی به منم بگو. کیارش: مسخره کن خانوم ولی من بچه نیستم بلاخره پرده از این راز برمیدارم. -: بازم باشه. هر چی زنگ میزدم کسی درو باز نمیکرد . همه ی ما کلید داشتیم ولی چون خاله همیشه خونه بود به خودمون زحمت نمیدادیم که خودمون درو باز کنیم زنگ میزدیم. وقتی از باز شدن در نا امید شدم کلید انداختم و درو باز کردم ساعت هشت شب بود دلم شور میزد امکان نداشت خاله این موقع شب بی خبر جایی بره. درو که باز کردم و وارد شدم خاله رو صدا کردم. -: خالهههههههههه…خالههههههههههههه هیچ کس جواب نمیداد رفتم تو سالن که انگار بمب منفجر کردن تو سالن. تولدت مبارک…تولدت مبارک… چراغها روشن شد اکثر بچه های دانشگاه و اکثر فامیل جمع بودن. مبهوت موندم. همتا زودتر از همه اومد جلو و بغلم کرد. همتا: تولدت مبارک به کل یادم رفته بود تولدمه لبخند رو لبم نشست. همه دست میزدن و تولدت مبارک و میخوندن. از حرکات کاوه که با آهنگی که همه میخوندن میرقصید خنده ام گرفت آنچنان قر میداد انگار دارن بابا کرم میزنن و میخونن. بعد از تشکر رفتم تو اتاقم نمیدونستم چی بپوشم سر کمد ایستاده بودم و تو ششو بش بودم که درو زدن و اومدن تو. صدای کیارش پیچید تو اتاق. کیارش: سلام خانوم یک کم تحویل بگیرید لطفا. -: سلام. ببخش به خدا آنچنان سورپرایز شدم که هیچ کس و نمیبینم. اصلا نمیدونم الان تو سالن کی هست کی نیست. کیارش خندید و گفت خوشحالم بعد بسته ای رو روی تخت گذاشتو گفت -: اینو پرو کن اگر خوشت اومد همینو بپوش. بسته رو باز کردم. یه پیراهن مشکی ماکسی پشت باز بود دامنش تا بالای رون چاک داشت روی سینه اش کار شده بود. لباس خیلی شیکی بود. کیارش از اتاق رفت بیرون وقتی لباس و پوشیدم انگار کاملا فیت تنم بود انگار برای تن من دوخته شده بود. موهامو باز کردم و ریختم دورم. یک کم رژ گونه زدم و رژ لب کمرنگ ورفتم بیرون. همه تا منو دیدن دوباره شروع کردن تولدت مبارک و خوندن تا 5 دقیقه میخوندن. بلاخره با صدای ضبط که کاوه روشن کرد ساکت شدن و ریختن وسط و شروع کردن رقصیدن. رفتم طرف آشپزخونه و خاله رو اونجا پیدا کردم . مثل همیشه داشت ظرف میشست از پشت بغلش کردم و صورتمو چسبوندم به صورتش. -: مرسی خاله. خاله دستشو گذاشت رو صورتمو گفت: -من کاری نکردم این پیشنهاد کیارش بود که بعد از اون همه درس خوندن برات یه تولد حسابی بگیریم همه ی کارهاشم خودش کرده حتی خودش مهمونا رو دعوت کرد . در ضمن تو لایقشی دختر قشنگم. سرمو تو پشت خاله ام ایم کردم. امشب بعد از سالها حس میکردم جای پدر و مادرم خالیه. اشک تو چشمام جمع شده بود ولی دلم نمیخواست با دیدن اشک من شادی بقیه ضایع بشه. با صدای کیارش به خودم اومدم. -: اوه چی شده خانوما خلوت کردید؟ خاله رو رها کردم و رومو کردم به کیارش و با دیدن برق چشماش قلبم آتیش گرفت حی میکردم قلبم تو دهنم میزنه. رفتم جلوش ایستادم -: مرسی کیارش . خاله بهم گفت خیلی زحمت کشیدی برای این جشن. دستشو کشید رو صورتمو گفت: کیارش: این حرفها چیه دختر؟ تو دختر کوچولوی خود منی. -: خوب پس بابا جون بریم پیش مهمونا. لپمو کشید و خندون از آشپزخونه رفت بیرون. شادترین شب زندگیمو میگذروندم. نگاههای کیارش همه جا باهام بود. حدود ساعت30/9 شب زنگ درو زدن کیارش خودش دروباز کرد https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b