eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.7هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت _29 💎باورم نمیشد اینهمه راه رو اومدم. سریع موبایلمو روشن کردم. تا روشنش کردم شروع کرد زن
: 💎این همون کیارشه که گفتی اینهمه برات زحمت کشیده نگفتی؟ کسی که برای قبولی تو تو دانشگاه از خود تو بیشتر خوشحال شد مگه نشد؟ کسی که روز و شب دنبالت بود مبادا بهت صدمه ای بخوره مگه نبوده؟ حالا این آدم شد آدم بده چون تو رو نخواست؟ مگه خواستن زوره خانوم؟ کسی میتونه بگه تو کیارشو دوست نداشته باش؟ میتونه؟ نمیتونه . کسی هم نمیتونه عشق تو رو تو جون این آدم تزریق کنه. بفهم تارا تموم شد کیارش ازدواج کرد حالا تو موندی و خودت که یا لایقی و زندگی میکنی یا لایق نیستی و در حال نفس کشیدن دفن میشی. راستشم بخوای برای من یکی که مهم نیست تو بمیری یا بمونی. مگر اینکه نشون بدی ارزش داری. اگر شخصیت تو با نبود کیارش از بین میره همون بهتر که بمیری و تمومش کنی . اگر با ازدواج کیارش همه برای تو مردن میتونم بهت بگم تو هیچی نیستی جز یه دختر لوس از خود راضی که فکر میکنی تمام دنیاست و خودت. تو حکم اون مورچه ای رو داری که افتاد تو آب و داد میزد آی مردم دنیا رو داره آب میبره خندیدن و گفتن تو رو داره آب میبره نه دنیا رو گفت وقتی منو آب میبره یعنی دنیا رو آب میبره.تو دنیات اندازه ی خودته. با ضعیف بودنت حالمو به هم زدی تارا حالمو به هم زدی. سرشو گرفت و نشست روی مبل من هنوز هاج و واج نگاهش میکردم. شاید به این حرفها نیاز داشتم نیاز داشتم یکی خوردم کنه. اصلا از دستش ناراحت نبودم فقط حس میکردم احساس منو نمیفهمه. دیدم داره نگاهم میکنه و پوز خند میزنه. شکیبا: بهت بگم به چی فکر میکنی؟ فکر میکنی هیچ کس تو رو نمیفهمه. اینم از حماقتته این فکرا مال دخترای 13 ساله است نه دختری به سن و سال تو دخترایی که پشت پنجره می ایستن و آه میشکن و میگن تنهان بدون اینکه معنی تنهایی رو بدونن. بشین فکر کن دختر فهمیدن منو امثال من دردی از تو دوا نمیکنه اگر الان پا به پات گریه میکردم و بغلت میکردم و میگفتم میفهممت دوست خوبی بودم؟ اگر این دوستیه من نه دوست خوبیم نه میخوام باشم . تو خودت باید دردتو دوا کنی. حالا هم برو یه دوش بگیر. بدون اینکه چیزی بگم رفتم طرف حموم. هنوز نرفته بودم تو حموم که صدای همتا رو شنیدم. همتا: نباید اینطور بهش میپریدی شکیبا. شکیبا: نمیخوام بگم خیلی حالیمه همتا ولی میدونم برای آدمایی مثل تارا گریه و زاری کاری رو درست نمیکنه. هر کسی یه نقطه شکستی داره گاهی برای ساختن باید خراب کرد. تارا شده مثل یه ساختمون کلنگی که اگر بخوای ازش یه خونه ی خوب در بیاری باید اول خرابش کنی نمیتونی مرمتش کنی تارا نیاز داره کاملا بشکنه تا دوباره بتونه خودشو بسازه والا همیشه تو کمای عشق کیارش میمونه و فکر میکنه یه شکست خورده است. من میخواستم تارا رو بشکنم که امیدوارم موفق شده باشم. انتظار داشتم یه دادو بیدادی راه بندازه ولی تارا بین احساسشو منطقش گیر کرده. منطقش میگه همه ی این حرفها درسته ولی احساسش بهش اجازه ی پیش روی نمیده. اگر خوب شدن تارا قیمتش این باشه که من از چشمش بیفتم حاضرم ولی نمیتونم دردو رنجشو ببینم. امشب وقتی صورتشو دیدم دلم میخواست زمینو زمانو به هم بدوزم ولی از اونایی نیستم که دست بندازم تو دست دوستم و باهاش راه بیام ترجیح میدم راه رفتن و یادش بدم انقدر خوردم زمین که دیگه میدونم کسی که میخوره زمین چطوری باید بلند شه. دوستش داشتم و تصمیم گرفتم به خاطر خاله ام به خاطر خواهرم وبه خاطر دوستی که تو این چند وقته مثل یه خواهر کنارم بوده دوباره خودمو بسازم. با این تصمیم رفتم تو حموم. ولی زیر دوش حموم باز اشکم سرازیر شد خدایا یعنی میشه روزی من روی خوشی رو ببینم و انقدر زجر نکشم؟ چطوری میتونم اون خونه رو با بهانه و کیارش تحمل کنم.. https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b