✨﷽✨
💠✨ #یک_داستان_یک_پند
💢 مردی بود که 40 سال بود نابینا بود. در خانه خود خرمای بزرگی داشت.
💢 روزی در جلوی منزل نشسته بود که صدای گریه کودکی را کنار مادرش شنید که خرماهای درخت او را دیده بود و خرما میخواست. مرد نابینا دلش طاقت نیاورد و گفت: ای بانو تو را قسم میدهم اندکی صبر کن به کودک خرمای تازه بیاورم.
💢 زن گفت: فقط زود بیاور که من نمیتوانم زیاد منتظر بمانم. مرد داخل رفت و دید کسی در خانه نیست که از او بخواهد بالای درخت خرما رود. پس مجبور شد با چشم نابینا بالای نخل رود و خرمایی بچیند.
💢 زمان پایین آمدن از درخت، پای خود را ندید کجا بگذارد و از درخت بر زمین افتاد. پایش کمی شکست ولی به ناگاه چشمش بینا شد، چون پردهای که در جلوی چشم خود داشت که باعث نابینایی او شده بود و با ضربهای که از افتادن به پایین از درخت بر چشم او وارد شده بود، آن پرده کنار رفته و مرد نابینا، بینا شده بود.
💢 و خودش میگفت: کاش آن کودک سالها پیش گریه میکرد تا من از درخت بالا رفته خرمایی به او میدادم و خدا به خاطر این کار خیر من مرا شفا میداد.
🍃🌸یکی از صفات مومنین طبق قرآن
✨یسارعون بالخیرات✨است. یعنی ڪسانی که در ڪار خیر عجله میڪنند.
@zndgizibabaamamzman
✨﷽✨
💠✨ #یک_داستان_یک_پند
💢 مردی بود که 40 سال بود نابینا بود. در خانه خود خرمای بزرگی داشت.
💢 روزی در جلوی منزل نشسته بود که صدای گریه کودکی را کنار مادرش شنید که خرماهای درخت او را دیده بود و خرما میخواست. مرد نابینا دلش طاقت نیاورد و گفت: ای بانو تو را قسم میدهم اندکی صبر کن به کودک خرمای تازه بیاورم.
💢 زن گفت: فقط زود بیاور که من نمیتوانم زیاد منتظر بمانم. مرد داخل رفت و دید کسی در خانه نیست که از او بخواهد بالای درخت خرما رود. پس مجبور شد با چشم نابینا بالای نخل رود و خرمایی بچیند.
💢 زمان پایین آمدن از درخت، پای خود را ندید کجا بگذارد و از درخت بر زمین افتاد. پایش کمی شکست ولی به ناگاه چشمش بینا شد، چون پردهای که در جلوی چشم خود داشت که باعث نابینایی او شده بود و با ضربهای که از افتادن به پایین از درخت بر چشم او وارد شده بود، آن پرده کنار رفته و مرد نابینا، بینا شده بود.
💢 و خودش میگفت: کاش آن کودک سالها پیش گریه میکرد تا من از درخت بالا رفته خرمایی به او میدادم و خدا به خاطر این کار خیر من مرا شفا میداد.
🍃🌸یکی از صفات مومنین طبق قرآن
✨یسارعون بالخیرات✨است. یعنی ڪسانی که در ڪار خیر عجله میڪنند.
@zndgizibabaamamzman
✨﷽✨
💠✨ #یک_داستان_یک_پند
💢 مردی بود که 40 سال بود نابینا بود. در خانه خود خرمای بزرگی داشت.
💢 روزی در جلوی منزل نشسته بود که صدای گریه کودکی را کنار مادرش شنید که خرماهای درخت او را دیده بود و خرما میخواست. مرد نابینا دلش طاقت نیاورد و گفت: ای بانو تو را قسم میدهم اندکی صبر کن به کودک خرمای تازه بیاورم.
💢 زن گفت: فقط زود بیاور که من نمیتوانم زیاد منتظر بمانم. مرد داخل رفت و دید کسی در خانه نیست که از او بخواهد بالای درخت خرما رود. پس مجبور شد با چشم نابینا بالای نخل رود و خرمایی بچیند.
💢 زمان پایین آمدن از درخت، پای خود را ندید کجا بگذارد و از درخت بر زمین افتاد. پایش کمی شکست ولی به ناگاه چشمش بینا شد، چون پردهای که در جلوی چشم خود داشت که باعث نابینایی او شده بود و با ضربهای که از افتادن به پایین از درخت بر چشم او وارد شده بود، آن پرده کنار رفته و مرد نابینا، بینا شده بود.
💢 و خودش میگفت: کاش آن کودک سالها پیش گریه میکرد تا من از درخت بالا رفته خرمایی به او میدادم و خدا به خاطر این کار خیر من مرا شفا میداد.
🍃🌸یکی از صفات مومنین طبق قرآن
✨یسارعون بالخیرات✨است. یعنی ڪسانی که در ڪار خیر عجله میڪنند.
@zndgizibabaamamzman
✨﷽✨
💠✨ #یک_داستان_یک_پند
💢 مردی بود که 40 سال بود نابینا بود. در خانه خود خرمای بزرگی داشت.
💢 روزی در جلوی منزل نشسته بود که صدای گریه کودکی را کنار مادرش شنید که خرماهای درخت او را دیده بود و خرما میخواست. مرد نابینا دلش طاقت نیاورد و گفت: ای بانو تو را قسم میدهم اندکی صبر کن به کودک خرمای تازه بیاورم.
💢 زن گفت: فقط زود بیاور که من نمیتوانم زیاد منتظر بمانم. مرد داخل رفت و دید کسی در خانه نیست که از او بخواهد بالای درخت خرما رود. پس مجبور شد با چشم نابینا بالای نخل رود و خرمایی بچیند.
💢 زمان پایین آمدن از درخت، پای خود را ندید کجا بگذارد و از درخت بر زمین افتاد. پایش کمی شکست ولی به ناگاه چشمش بینا شد، چون پردهای که در جلوی چشم خود داشت که باعث نابینایی او شده بود و با ضربهای که از افتادن به پایین از درخت بر چشم او وارد شده بود، آن پرده کنار رفته و مرد نابینا، بینا شده بود.
💢 و خودش میگفت: کاش آن کودک سالها پیش گریه میکرد تا من از درخت بالا رفته خرمایی به او میدادم و خدا به خاطر این کار خیر من مرا شفا میداد.
🍃🌸یکی از صفات مومنین طبق قرآن
✨یسارعون بالخیرات✨است. یعنی ڪسانی که در ڪار خیر عجله میڪنند.
@zndgizibabaamamzman
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍با پیـرمــردِ مؤمنـی، درمسجد نشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خـدا شد. پــیرمـردِ مــــؤمـن٬ دســت در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نڪردند و سڪهای دادند.
جوانـی از او پـرسیــد: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی ڪافی بود!! پیرمرد تبسمی ڪرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میڪند. از پـول شیـــرینتـــر، جـان و سلامتی من است ڪه اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است.
به فـرمـایــش حضـرت علـی (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است عبرتگیرنده. وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
📚بقره آیهی195
و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید ڪه خدا نیکوکاران را دوست میدارد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•