#سارا
قسمت هفتم
نوید گفت: سارا لطفا به حرفام تا آخر گوش کن ...!
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
_ از بچگی اسم منو گذاشته بودن روی دختر عموم! دختر عمویی که از من یه سال کوچیکتر بود! ولی ما از همون بچگی، اصلا باهم خوب نبودیم و مثل کارد و پنیر بودیم!
همیشه با هم دعوامون میشد و اصلا آبمون تو یه جوی نمیرفت!
تا اینکه بزرگتر شدیم و سالهای بعد، من میخواستم برم خدمت سربازی!
خدابیامرز مادربزرگم به بابام گفته بود باید انگشتر بیارید و برای پروین نشون بزارین!
منم از همه جا بی خبر!
یه شب مادرم گفت شام دعوتیم خونه عموت!
وقتی رفتیم در کمال تعجب دیدم مادربزرگم یه انگشتر دست پروین کرد و ما دو تا رو نامزد اعلام کرد!
من اصلا از پروین خوشم نمیومد!،یه دختر لوس و ازخود راضی بود که اصلا علاقه ای بهش نداشتم!
اونشب وقتی برگشتیم خونه کلی با پدر و مادرم دعوا کردم و گفتم من اصلا نمیتونم با پروین کنار بیام،اون یه دختر خودخواه و بداخلاقه! اصلا خوشم ازش نمیاد انگار از دماغ فیل افتاده!
بابام گفت تا تو خدمتت تموم بشه پروین هم بزرگتر و عاقل تر میشه ! انشاالله تا اون موقع اخلاقش هم بهتر میشه! شما از بچگی اسمتون رو هم بوده! الان ما نمیتونیم زیر حرفمون بزنیم! توی فامیل زشته و آبروریزی میشه و اینجور حرفا....
رفتم سربازی و توی مدت دو سال سربازی که مثلا با پروین نامزد بودیم،خیلی سعی کردم از پروین خوشم بیاد ولی خب هربار که باهام بیرون میرفتیم و میخواستیم باهم حرف بزنیم، محال بود به دعوا و ناراحتی ختم نشه!
اصلا انگار حرف همدیگه رو نمی فهمیدیم!
دوران خدمت تموم شد و هنوز از راه نرسیده، خانواده هامون گیر دادن که باید زودتر عقد کنید و برید سر خونه زندگیتون!
به عمو و زن عموم که اصلا روم نمی شد چیزی بگم! اونا واقعا منو مثل پسر خودشون میدونستن و دوستم داشتن. ولی هرچی به پدر و مادرم التماس کردم که من و پروین از هیچ نظر به هم نمی خوریم و تفاهم نداریم، فایدهای نداشت.
رفتم با پدربزرگم صحبت کردم و قانعش کردم. پدربزرگم قرار شد اول با پروین صحبت کنه و بعد با پدر و مادرامون.
ولی در کمال تعجب پروین به پدربزرگم گفته بود که منو دوست داره!
گفته بود اگه نوید منو پس بزنه و باهام عروسی نکنه خودمو میکشم!
پدربزرگم کلی باهام حرف زد و راضیم کرد تا بالاخره با پروین رفتیم زیر یه سقف!
ولی خیلی زود، بعد از ازدواجمون فهمیدم پروین اصلا هیچ عشق و علاقه ای نسبت به من نداره و فقط به خاطر ترس از حرف مردم و اقوام که نگن دختره حتما ایرادی داشته که پسر عموش نخواستش، به پدربزرگم اون حرفا رو زده بود...!
در واقع ، پروین به خاطر غرور و خودخواهی احمقانه اش هم منو بدبخت کرد، هم خودشو!
پروین تک فرزند بود و بیش از حد لوس و خودخواه بود ، منم که دلم باهاش نبود و هیچوقت تو بحثهامون کوتاه نمی اومدم.
سه ماه از زندگی مشترکمون گذشته بود و شاید فقط ۱۰ روزش رو باهم تو خونه خودمون بودیم!
پروین همش دنبال بهانه بود و قهر میکرد و میرفت خونه پدرش!
هردفعه پدر و مادرم میرفتن دنبالش و برش میگردوندن.
یه شب بدجوری دعوامون شد و کارمون به کتک کاری کشید.اونشب کیفش رو برداشت و رفت خونه پدرش !
عموم که دخترش رو تو اون وضع دیده بود و قهرهای مکرر پروین رو میدید، پیغام داد که میخواد طلاق دخترش رو بگیره...!
دو هفتهای از اون اتفاق گذشته بود و من خودم رو بدبخت و شکست خورده میدیم دیگه دوست نداشتم برم خونه خودم ، شبها که از سرکار می اومدم، میرفتم خونه بابام.
تا اینکه خبر رسید پروین بارداره!!!
هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی از شنیدن خبر پدر شدنم ناراحت بشم...!
،،،،،،،،،،،،،،،
وقتی صحبتهای نوید به اینجا رسید، یهو بغضش ترکید و اشکاش جاری شد!
من که کاملا گیج و بهت زده بودم، فقط نگاش میکردم و نمیدونستم چی بایدبگم یا چه عکس العملی داشته باشم !
اشکاشو تند تند پاک کرد و سرشو رو به آسمون گرفت و نفس عمیقی کشید و گفت:سارا به قرآن قسم من دوستت دارم! فقط گناهم اینه که دیر پیدات کردم...!
سارا ، تو رو خدا کمکم کن ! تنهام نزار! خواهش میکنم ازت ...
منکه توقع شنیدن هر چیزی رو داشتم ، بجز حرفایی که نوید زده بود،
بی اختیار اشکام جاری شد و نتونستم کلمه ای حرف بزنم!
بدنم کرخت شده بود و زانوهام یاری حرکت نداشت!
حس میکردم فشارم افتاده و حالت طبیعی ندارم!
حالم حسابی خراب شده بود و نمیدونستم چکار باید کنم!
به سختی بلندشدم و از نوید خداحافظی کردم و با پاهایی بی جون ، آروم آروم رفتم سمت آرایشگاه...!
ادامه دارد...
پایان قسمت هفتم
✍سمیه
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
↴
#بفرست_براش
هر روز با فکر داشتن همسر زیبا و خانواده دوست داشتنیم از خواب بیدار میشم.
از خدا ممنونم که بیشتر از آنچه که خواستم را به من داده،
همسرم، داشتنت را تو دنیا با هیچی عوض نمیکنم.
❤️
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
#ایده_های_زنونه🦩🌿*-*
✿.•.❀.•.❁.•. ✿.•.❀.•.❁.•. ✿
بایدهای قبل از عقد یک دختر مجرد با یک مرد مطلقه
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
وقتی می فهمید مردی که به خواستگاری تان آمده قبلاً زن و زندگی داشته و طلاق گرفته است، چه سوالاتی در ذهن شما ردیف می شوند؟ در بین این سوالات به چه نکته هایی باید بیشتر توجه کنید؟
پیشنهاد ما به شما چهار مورد زیر است:
👠1. چه مدت از طلاق او گذشته است؟
یادتان باشد که طلاق در بهترین حالت یکی از تلخ ترین اتفاقات زندگی برای هر انسانی است.خواستگار شما هم از این قاعده مستثنی نیست و مثل همه آدم ها برای عبور از فرآیند سوگ مربوط به طلاقش نیاز به زمان دارد. نمی شود برای همه افراد مدت زمان مشخصی را تعیین کرد ولی معمولاً #توصیه می شود که دست کم بین یک تا دو سال بین طلاق با ازدواج مجدد فاصله باشد تا فرد بتواند در طی این مدت خودش را بازسازی کند و تکلیفش را با زندگی قبلیش یکسره کند. اگر خواستگارتان به تازگی طلاق گرفته لازم است شما با حواس جمع تری با این قضیه برخورد کنید چون او احتمالاً هنوز از التهابات هیجانی سوگواری طلاقش بیرون نیامده است و این به نفع شما و زندگی تان نخواهد بود.
👠 2.علت طلاق را بپرسید؟
مهم است که از زبان خود آن فرد علت طلاق را بشنوید و البته از #تحقیقات بیشتر هم غفلت نکنید. به خاطر بسپارید که به سراغ همسر قبلی او رفتن، پیش پا افتاده ترین راه تحقیق است که البته همیشه هم راه درستی نیست. یکی از بهترین راه های تحقیق، مراجعه به یک مشاور ازدواج خبره است. یادتان باشد #هیچ کس در هیچ سنی بی نیاز از مشاوره نیست.
👠.3خانواده تان را وارد قضیه کنید. خانواده باید در جریان مسائل مهم زندگی شما باشند. اگر خواستگارتان به طور فردی از شما درخواست ازدواج کرده است و برای علنی کردن آن دست دست می کند، با تعیین کردن یک محدوده زمانی تکلیف خودتان را مشخص کنید مثلاً با قاطعیت بگویید اگر شما تا پایان هفته این مسئله را با خانواده من مطرح نکنید، از نظر من خواستگاری منتفی خواهد بود.
👠.4چه چیزهایی از زندگی قبلی به گردنش است؟
تحقیق کنید آیا بچه هم دارد؟
قرار است بچه ها را پیش خودش نگه دارد؟
اگر بچه ها پیش مادرشان هستند هر چند وقت یکبار با او خواهند بود؟
آیا او ملزم به پرداخت مهریه به همسر قبلی است یا خیر؟
چقدر از درآمدش را باید صرف فرزند و پرداخت مهریه کند؟
پرسیدن این سوالات به شما کمک می کند تا تصور واقعی تری از زندگی مشترک احتمالی تان پیدا کنید
✿.•.❀.•.❁.•. ✿.•.❀.•.❁.•. .•.❀.•.✿
-❁ https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#سوال_اعضا سلام ماری جون ب کمک احتیاج کردم شدیدن من ساراهستم یک ساله عروسی گرفتم ۲۲سالمه وضع مالی
#پاسخ_اعضای_خوبمون 😍
با سلام خدمت سارا خانم و دوستان عزیزم میخواستم درباره اون خانم عزیزی که میگفت برادرشوهر مجرد هست و به من خیلی محبت میکنه برام شارژ میخره وقتی تنهاست میگه بیا رو دستم بخواب و موهام نوازش میکنه بگم خواهر عزیزم داری اشتباه میکنی بخدا من هم دقیق مثل شما بودم ولی من خودم نمیخواستم اون میومد طرفم تا یه روز که تنها بودم اومد و کاری که نباید میشود شد و تا الان که هشت سال از این قضیه میگذره داره ازهم باج میگیره تو رو خدا تا چیزی نشده ازش فاصله بگیر نزار بازیچه دستش بشی اینها همش وسوسه شیطان هست شرمنده دیر جواب دادم چون بلد نبودم چطور باید پیام بدم امیدوارم شما تو این راه سر بلند بیرون بیایی تشکر بابت گروه خوبتون
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
#سارا
قسمت هشتم
وای خدای من! نمیتونستم باور کنم!
نمیدونم خوابم یا بیدار!
ای کاش همهی حرفهای نوید فقط یه کابوس بوده باشه! ای کاش دروغ باشه...!
حال آدمی رو داشتم که زیر آوار مونده! تمام رویاهایی رو که برای خودم و نوید ساخته بودم با اون حرفهای نوید خراب و آوار شد رو سرم! راه نفسم بند اومده بود!
انگار یه نفر قلبم رو گرفته تو مشتش و محکم فشار میداد ...!
اصلا حال و روز خوبی نداشتم !
دیگه نمی دونستم شب و روزم چطور میگذره !
هر لحظه ساعتی میگذشت و هر روز ماه....!
همش با خودم میگفتم آخه چطور ممکنه نوید با این سن و سال زن و بچه داشته باشه !!!
احساس حقارت و پوچی میکردم!
حس یه آدم بازنده !
گاهی خودم رو سرزنش میکردم و گاهی نوید رو!
آخه چرا باید یه مرد متاهل عاشق یه دختر جوان بشه و احساساتش رو به بازی بگیره!
اصلا نوید چطور تونسته بود به خودش اجازه بده اینطوری با روح و روان من بازی کنه...!؟
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
یه هفته از مهر ماه و بازگشایی مدارس گذشته بود و من تو مدرسه جدید ثبت نام کرده بودم.
چون مسیر مدرسه تا خونه دور بود هر روز صبح بابا منو میرسوند و ظهر برمیگشت دنبالم.
روبه روی خونمون یه ابراز فروشی بود که نوید با صاحبش دوست بود.
هر روز ظهر که از مدرسه برمیگشتم،
نوید رو میدیدم که جلوی مغازه نشسته.
تا ماشین بابا وارد کوچه میشد، سریع از جاش بلند میشد!
میدونستم که به انتظار دیدن من اونجا میشینه!
از دیدنش طپش قلب میگرفتم، ولی از ماشین که پیاده میشدم جوری رفتار میکردم که انگار اصلا متوجه حضورش نشدم! هنوز دوسش داشتم و دلم پر میکشید برای دیدنش ولی اصلا نگاهش نمیکردم و سریع میرفتم تو خونه!
میدونستم که دیگه وصالی در کار نیست! میدونستم که من و نوید دیگه هیچوقت ما نمیشیم!
بعضی وقتا که حالم بد میشد دلم میخواست بهش ناسزا بگم ونفرینش کنم! اما هر دفعه میون گریه هام فقط براش از خدا سلامتی و خوشبختی میخواستم!!!
دیگه کم کم عقلم داشت به قلبم حاکم میشد. میدونستم که هیچوقت نمیتونم فراموشش کنم. ولی تمام سعی و تلاشم رو میکردم که کمتر بهش فکر کنم.
مقطع پیش دانشگاهی بودم و خودم رو سرگرم درس خوندن کرده بودم، همهی فکرم رو میبردم سمت قبولی برای دانشگاه...!
تو مدرسه با دختری دوست شده بودم که بعدا فهمیدم ازدواج کرده و تازه عروسی کرده ، ولی توی مدرسه کسی نمیدونست. نگار دختر مهربون و خونگرمی بود.
یه روز قرار شد بعد مدرسه بریم خونشون و من براش موهاش رو رنگ کنم.
خونشون نزدیک مدرسه بود و از بابا خواهش کرده بودم تا بعد از ظهر بیاد دنبالم.
رنگ موی نگار رو که گذاشتم، ساعت دو بود که یکی زنگ خونشون رو زد.
نگار آیفون رو برداشت و رو به من گفت:همسرمه، با دوستش اومده از حیاط یه سری وسیله ببرن، خیالت راحت داخل نمیان!
اینو گفت و خودش هم رفت تو حیاط!
چند دقیقه ای گذشت و دیدم نگار نیومد، کنجکاو شدم و رفتم جلوی پنجره!
از دیدن کسی که تو حیاط بود به چشمام شَک کردم!!!!
نوید بود!!! داشت چند تا جعبه رو میگذاشت پشت وانت!
نگار و یه آقایی هم که ظاهرا همسرش بود، گوشه حیاط داشتن صحبت میکردن!
قلبم داشت از جا کنده میشد!!!
خدای من! داشتم درست میدیم!؟
نوید بود!!!
از پشت پنجره کنار اومدم و روی نزدیکترین مبل نشستم …!
برام خیلی عجیب بود!
چند لحظه ای گذشت و صدای بسته شدن در حیاط اومد و همزمان نگار وارد اتاق شد …
از نگار پرسیدم مگه همسرت چیکاره اس؟ گفت:نجاره و با این آقایی که الان اومده بودن شریک هستن.
+محل کارش نزدیکه ؟
- آره تقریبا با ماشین ده دقیقه راهه!
+ خب پس حتما هر روز ناهار میاد خونه ؟
- آره ، معمولا ناهار میاد خونه ، امروز براش ناهار گذاشتم و گفتم دوستم میاد …
_اتفاقا از پشت پنجره داشتم نگاه میکردم، گفتی اون آقا که با همسرت بود شریکشه؟
- آره ، اسمش نویده ، محسن و نوید از بچگی باهم دوست بودن و الان سه ساله باهم یه جایی رو اجاره کردن و کار میکنن. آقا نوید خیلی آدم خوبیه،
تو عروسیمون خیلی کمکمون کرد.
+ انشاء الله شما هم عروسیش جبران میکنین!
نگار خندید و گفت:نوید ازدواج کرده و یه دختر دو ساله داره ، انشاء الله تو عروسی دخترش باید جبران کنیم!
+ شوخی میکنی ؟ اصلا بهش نمیاد!
- آره ، بنده خدا سنی نداره که از محسن سه سال کوچیکتره …
به قول خودش قربانی شده!
+چطور ؟
- به اجبار خانواده ازدواج کرده و اصلا با خانمش تفاهم ندارن، محسن میگفت قرار بوده جدا بشن که میفهمن خانمش بارداره و با پادرمیونی خانوادهها شون از طلاق منصرف میشن …
ادامه دارد.
پایان قسمت هشتم
✍سمیه
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
#رازهایی_در_مورد_زنان
زنان به شدت به نگاه های مردانشان حساس هستند.
و شاید در ظاهر چیزی نگویند ولی ممکن است جایی دیگر این خشم را بروز دهند
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🔴 #دنده_و_کلاچ_زندگی
💠 برای حرکت یا توقّف ماشین، #هماهنگی بین دنده، کلاچ، ترمز و گاز الزامی است. وگرنه حرکت نمیکند و یا خاموش میشود. در آموزش رانندگی، افراد ناشی، هنگام #آموزش به دنده یا کلاچ و ترمز نگاه میکنند امّا پس از #تمرین زیاد حتی اگر مشغول صحبت و یا در حال تفکّر باشند طبق عادت، دنده را کم یا زیاد میکنند و پای خود را #خودکار به سمت گاز، ترمز یا کلاچ میبرند چرا که با تمرین زیاد، #قلقِ کار با ماشین دستشان آمده است.
💠 زن و مرد در زندگی، هرکدام باید خود را #راننده و محرّک رفتار، گفتار و حالات روحی همسر خود بدانند. لذا ابتدا باید #قلقهای یکدیگر و تفاوتهای کلی و روانشناسی زن و مرد را که نقش همان دنده، ترمز، گاز و کلاچ را دارند بشناسند که از راه مطالعه و #مشاوره دینی به دست میآید.
💠 در مرحله بعد باید تلاش کنند تا در عمل مثل تمرین داخل شهریِ رانندگی، خود را با تفاوتهای همسر، #هماهنگ کرده و مدارا، را #تمرین کنند.
🌺ما رو به #دوستانتون معرفی کنید:👇
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
زن ذلیل! نه جانم بگو زن عزيز
گفت:«فلانی خیلی زن ذلیله!»
گفتم:«از کجا فهمیدی؟!»
گفت:«خانمش به خانم من گفته که فلانی توی کارهای خونه کمک می کنه!»
گفتم:«چه اشکالی داره؟!»
گفت:«مرد خلق شده واسه اینکه آچار بگیره دستش بره زیر تریلی نه اینکه توی خونه ظرف بشوره و سبزی پاک کنه!»
گفتم:«این چیزی که تو می گی نشونه مرد بودن نیست و اون کارهایی ام که فلانی توی خونه انجام می ده نشونه زن ذلیل بودن نیست!»
گفت:«علّامه دهر!تو بگو به کی می گن زن ذلیل؟!»
گفتم:«زن ذلیل به کسی می گن که زنش رو خوار و ذلیل کنه.»
گفت:«اِ...نه بابا!ما تا دیروز فکر می کردیم زن ذلیل به آدم بدبختی می گن که ذلیلِ زنش باشه!»
گفتم:«کسی که توی کارهای خونه به زنش کمک می کنه،ذلیلِ زنش نیست،زنش براش عزیزه»
#روزنوشت
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🔴یکی از زمانهای گفتن "دوستت دارم"🔴
🔹یکی از بهترین زمانهایی که میتوانید به همسرتان ابراز #محبت کرده وجمله معروف و مورد علاقه همسرتان یعنی "دوستت دارم" را بگویید زمانی است که صبح از خواب بیدار شدهاید یا میخواهید به محل کار خود بروید.
🔹این جمله هم باعث میشود خودتان به لحاظ روانی به حد مطلوبی برسید و هم به همسرتان #انرژی_مثبتی دادهاید.
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂
🌼🌿
🌺
همه ی آدم های متاهل گاهی پیشِ خودشان فکر کرده اند که شاید اگر مجرد بودند ، حالشان بهتر بود، یا اگر شریک زندگیشان یک آدمِ دیگر بود، خوشبخت تر بودند
کاش یک بار برای همیشه میفهمیدند که زندگیِ مشترک برایِ هیچ کس ایده آل نیست!
هرکس پیشِ خودش آرزوهایی دارد که محقق نمی شوند،
هیچ زندگیِ مشترکی ، رویایی و بدونِ مشکل نیست، اما این که تو حالت خوب باشد یا نه، به تو بر می گردد، نه اقبال و شرایط... و نه هیچ کسی!
اگر اینجایی که هستی، باخته ای، هرجایِ دیگری هم بروی، بازنده خواهی بود!
آدم هایِ خوشبخت، برایِ خوشبختی و حالِ خوبشان، می جنگند، پس هرجای دنیا که باشند خوشبختند!
آدم هایِ نا امید و بهانه گیر هم هر نقطه از زمین و در هر شرایطی که باشند، روزگارشان همین است!
آدم هایِ خوشبخت خودشان خواسته اند که خوشبخت باشند، اقبال، فقط بهانه ی آدم هایِ بی مسئولیت و ناامید است!
گاهی باید ایراداتِ خود را بدونِ تعارف پذیرفت و اصلاح شد و در بیانِ ایراداتِ فردِ مقابل اغراق نکرد!
گاهی باید، واقع بین بود و بجای بد وبیراه گفتن به زمین و زمان و مقایسه های بیجا، حرف زد، تغییر کرد و بهتر شد،
شرایط، معلولِ افکار و رفتارِ توست!
درست است زندگی صحنه ی جنگ نیست، اما شهر آرزوها هم نیست!
از همین لحظه، منطقی باش و بپذیر!
گولِ ظاهرِ زندگی دیگران را نخور!
تو فقطِ لبخند و داشتههای دیگران را می بینی، نه تاوان هایِ سنگینی که در قبالش پرداخته اند،
توقع نداشته باش لم بدهی، خوشبختی بیاید و درِخانه ات را بزند!
خوشبختی ، از درونِ خودت نشات میگیرد!
تا خودت تغییر مثبتی نکنی، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد!
آدم ها، خوشبخت متولد نمیشوند ، خوشبختیشان را میسازند...
•┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈•
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b