eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. 🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین👇🏻👇🏻 @saraa137600 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 نباید بگذارید هیچ شک و سوظنی در دلتان بماند.... 👈 شکاک بودن و شک داشتن اگر از یک حدی بگذرد و ذهن شما را درگیر کند خود یک بیماری روانی است.....! 👈 اگر شکی در دلتان به وجود آمد؛ سریعا آن را با همسرتان در میان بگذارید و آن را از میان ببرید. با شک زندگی کردن آدمی را از پای در می‌آورد.. 👈 شک درباره‌ی یک چیز خوب، بسیار بدتر و ویرانگر از یقین داشتن و دانستن یک موضوع بد است. ✅ نباید بگذارید هیچ شک و سوظنی در دلتان بماند! 🎀@delbrak1🎀
٧ﮔﺮﻭﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ را ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ: 1 - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 2 - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺘﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 3 - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﻣﯿﺪﻫﺪ. 4 - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﻣﯿﮑﻨﺪ. 5 - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ. 6 - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺛﯿﺮﺍﺕ ﻣﺨﺮﺏ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ. ٧- شخصی که بی حرمتی برایش تفریح است.👌 🎀@delbrak1🎀
🔵همیشه این کار رو میکنی، هیچوقت اینکارو نمیکنی: ❌اون از اوضاع غذا خوردنت، اون از کارت، اون از... با این کار همسرتان را گیج می کنید که دقیقاً کدام کارش شما را آزار داده است. 👈یاد بگیرید دقیقا روی مشکلی که شما را ناراحت کرده تمرکز کنید، اگر از اینکه شوهرتان جوراب های کثیفش را در راهرو انداخته دلخورید به او نگوييد تو همیشه همینجوری هستی، صریح باشید و از کلی گویی پرهیز کنید. این راه بهتری برای رسیدن به یک زندگی سالم و موفق است. 🎀@delbrak1🎀
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن..... شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 با بغض گفتم کاری از دستم برنمیاد خیره شد بهم گفت افسوس که با دلم راه نمیایی سر
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 بعد روی دو جفت چشای خیسمو بوسید و گفت از الان میخوام هرچی دیدیو باور نکنی فقط به حسم ایمان داشته باشی. وقتی رفت دلمم رفت بی تابی میکردم نتونستم خودمو حبس کنم رفتم تا ببینم تو عمارت چخبر بود خبر که نبود محشر واویلا بود. مردا حلقه زده بودن و چوب بازی میکردن و زنای آبادی خودمون و آبادی عروس از دور نشسته بودن و رقص مردا رو نگاه میکردن اینقد زدن و کوبیدن و رقصیدن و خوردن تا دمدمای غروب برو بیایی بود و نمیدونم چطوری تو این شلوغی چشم بی بی مریم منو دید که بیکارم و فوری غر زد و گفت حالا که اینجایی بیا برو تو سالن حنا ببر رنگم پرید طاقت دیدن این یکیو نداشتم اما اجبار بود ظرف حنا رو با احتیاط بردم واسه اولین بار عروسو دیدم علی کنارش با اخم و تخم نشسته بود. خانم بزرگم که نیشش بسته نمیشد و مدام قربون صدقه عروس قرمز پوش میرفت با قدمهایی لرزون به سمتشون میرفتم که مادرش نیششو بست و با تشر گفت کی به تو گفت حنا بیاری بدشگون؟ گونه ام لرزید و زیر چشمی دیدم که علی هم دستش مشت شد که همین حین ارباب بزرگ شخصا اومد جلو و دست گذاشت پشت کمرم و ،گفت خوش اومدی دختر جان حنا رو تو بذار کف دست عروس. خانم بزرگ گفت همینمون کم مونده میون اینهمه فک و فاميل، رعيت برامون حنا بزاره با چشم و ابروی تیزی که ارباب به زنش رفت با بغضی که داشت خفه ام میکرد و پاهایی که جون نداشت ،برم جلو تر رفتم جلوی عروس زانو زدم رسم بود اینموقع شعر بخونیم پس منم شروع به خوندن کردم... حنا حنا می بندیم عروسو حنا میبندیم به دست و پاش می بندیم،اگر حنا نباشه آب طلا میبندیم درسته صدام میلرزید ولی حنا رو گذاشتم کف دست عروس علی و با کلی حسرت غیب شدم از سالن مثل روزی که مادرم مرده بود داغدار شده بودم بعداز حنابندون خدمه ها زمزمه میکردن که باید پی کاچی باشن واسه فردا صبح با اینکه شب قبل نخوابیده بودم اذون مغربو ،که ،گفتن کل کشیدن و خوندن شعرای شب حجله شروع شد. های های گریه میکردم و همزمان با بقیه زمزمه میکردم اما دیگه طاقت نیاوردم و خودمو رسوندم پشت عمارت زیر درخت گردو و ساعتها زار زدم به اقبالی که داشتم. هوا داشت روشن میشد میدونستم چون دم دست نبودم ممکنه بی بی مریم بهم سخت بگیره ولی چه اهمیتی داشت؟ بهتر که عذرمو بخوان تا از عمارت برم و زیر ظلم سکینه دست و پا بزنم کمی که سبک شدم قصد کردم برم اتاقم که صدای ارباب بزرگ منو سر جام نشوند. چرا اینجا نشستی دخترک؟ اینجا چکار داشت؟ شایدم اومده تسویه حساب فوری گفتم اومدم کمی خستگی در کنم. 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 بعد روی دو جفت چشای خیسمو بوسید و گفت از الان میخوام هرچی دیدیو باور نکنی فقط
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 چرا اینجا نشستی دخترک؟ اینجا چکار داشت؟ نکنه عاشق شده به پای کلفتش که با عقل جور در نمیاد.شایدم اومده تسویه حساب فوری گفتم اومدم کمی خستگی در کنم مبارک باشه ،ارباب ان شالله کلی وارث دورتونو بگیره پا قدم عروستون خوش یمن باشه شکر خدا همین زبونو داشتم و خودمو هرجا میرفتم جا میدادم. تنها چیزی که نداشتم بخت سفید بود ارباب پیپشو روشن کرد نشست زیر درخت گفت بشین. نمیخواد فرار کنی اما من از ترسم سرپا ایستاده بودم و با دستام بازی می کردم. وقتی گفت چقدر به مادرت شباهت داری با تعجب نگاش کردم که روشو ازم گرفت و به سیاهی باغ دوخت و گفت هیچ وقت حریف این مسخره بازیها نشدم و زورم بهشون نرسید تا این رسم مضحک کبوتر با کبوتر و باز با باز رو ورچین .کنم عاشق دختر رعیت شدم چند سال پیشو داشتم همین که خواستم بگیرمش برام زن درست کردن اما بازم دست از طلب بر نداشتم و دقیقا وقتی که میخواستم اقدام کنم متوجه شدم دل در گرو یکی دیگه داره و تا بیام به خودم بجنبم ازدواج کرد و داغش رو دلم موند. شباهت تو به اون خدابیامرز داره امیدوارم میکنه... شرم و حیاتم دیوونه ام میکنه. دلم می خواد به همه بگم گمشده ام پیدا شد همونی که چشم انتظارش بودم برگشته بعنوان ارباب میتونستم هر کاری کنم و دست رو هر کسی بذارم اما دستم بسته است. چون پدر خانم بزرگ برو بیایی تو دربار داشت و باید یواشکی میرفتم دنبال دلم یه دفعه حرفاشو قورت داد. بهم زل زد و گفت اما خورشید ، پدر خانم بزرگ حالا که پیر شده و ناتوان، دست خانوم بزرگم به هیچ جا بند نیست. خورشید عروسم می شی؟ سوگولی من میشی؟ خانوم این خونه میشی؟؟ نترس، هیچکس نمیتونه جلودارم بشه پدر خانم بزرگ دل و دماغ گذشته رو نداره دست به تهدید بذاره. حیرت زده چشم تو چشم شدم باهاش اگه میفهمید خورشید دربدر عروسشه، داغم میکرد که هیچ ناخنامو دونه دونه میکشید که هیچ از عمارت بیرونم میکرد که هیچ، زنده به گورم میکرد. ولی شاید اینجوریم نمیشد پناه علی میشد تا بهم برسه نمیدونم و نفهمیدم فقط زودی با اجازه گرفتن و ناتموم گذاشتن حرفای بو دار ارباب پناه بردم به اتاقم از زیر پنجره اتاق علی که 🎀@delbrak1🎀
هرچی بیشتر میگذره بیشتر بهم ثابت میشه تو قشنگ ترین اتفاق زندگیم بودی... 🙃🤍🦋• ‌ ‌ 🎀@delbrak1🎀
❌جملاتی که را سرد و غیر صمیمی می کند😒☹️ کم اهمیت جلوه دادن احساستش مثل: 🔸آرام باش 🔹سخت نگیر 🔸دوباره داری جوش میاری 🔹احساساتی شدی 🔸به اعصابت باش جملاتی برای از صحبت کردن مثل: 🔸دوباره شروع کردی 🔹چقدر دیگه میخوای ادامه بدی 🔸دوست ندارم درباره آن صحبت کنم جملاتی برای توقف حرف زدن مثل: 🔸حق با توست 🔹من اشتباه کردم حالا راضی شدی؟ 🔸فراموشش کن 🔹متاسفم که چنین داری فرار از تعهد و پایبندی مثل: 🔸یه کاریش میکنیم 🔹من هم همینطور جملاتی که مثل پتک هستند مثل: 🔸داری مثل مادرت میشی؟ 🔹کاری میکنی ازهم جدا بشیم 🔸خیلی لاغرشدی!خیلی چاق شدی! 🔹نیاز به نفس کشیدن دارم زدنتان_باش 🎀@delbrak1🎀
❌مردانی که در خانه دائما در حال استفاده از گوشی موبایل هستند باید بدانند اینکار موجب👇 1⃣ دلسرد شدن همسر از ادامه زندگی 2⃣ دلخوری، سرخوردگی و احساس مفیدنبودن برای همسر به دلیل عدم توجه مرد به وی 3⃣ حتی در موارد منجر به افسردگی همسر 4⃣ از بین رفتن علاقه به همسر خود 5⃣ توجه به مسائل فرعی و دور شدن از اصل زندگی و... برای جلوگیری از این عمل اشتباه👇 ✅ سپری کردن زمان خود با همسر ✅ استفاده بجا از موبایل ✅ انجام فعالیت های دونفره در منزل ✅ صحبت کردن با همسر و... ✅ همسر شما از موبایل شما بیشتر نیاز به توجه دارد. ‼️ عدم توجه به همسر عواقب بدی به دنبال دارد. 🌹 بعد خواندن این پیام به همسرت نزدیک تر شو👍 🎀@delbrak1🎀
🔴 💠این اشتباه خانم‌هاست که وقتی مرد است مدام به سمت او می‌روند و با او حرف می‌زنند. اگر او ساکت است به سکوت نیازمند است و به این سکوت یعنی صمیمیت بیشتر. 💠 البته این منافاتی با و رسیدگی به همسر ندارد. فقط اجازه دهید خود از خارج شود. 💠 البته منظور از این سکوت سکوتی است که متوجه شوید همسرتان در این سکوت از ارتباط کلامی استقبال نمی‌کند. 🌺🌹❤️🦋🌼🌼🦋❤️🌹🌺 🎀@delbrak1🎀
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن..... شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 چرا اینجا نشستی دخترک؟ اینجا چکار داشت؟ نکنه عاشق شده به پای کلفتش که با عقل
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 رد میشدم برخلاف عمارت که تو تاریکی رفته بود روشن بود. سایه شو دیدم دست به سینه تکیه داده بود به چهارچوب بهم گفته بود اعتماد نکنم به چیزایی که دیدم با یه دل پر از درد رد شدم. دو ساعت مونده بود به طلوع خورشید ناامید و دل شکسته سرم و بردم زیر پتو که بخوابم چفت در و انداخته بودم که یکهو تق تق صدای در اومد و پشت سرش علی که میگفت خورشید جانم چرا در قفله؟ بازش کن اومدم دیدنت دلتنگتم. تق تق در میزد و پشت سرش التماس داشت در و باز کنم که نکردم. کلا خودمو زدم به ندیدن و نشنیدن نمیخواستم ارباب زاده تازه دوماد و با عطر عروسش تو اغوشم پذیرا باشم. نه که مغرور باشم نه...دلم رضا نمیداد. علی در زد و در زد تا سر اخر گفت کارت شده لجاجت و بچه بازی میدونم بیداری و زدی به در بیعاری اومده بودم فقط بگم که هوا روشن بشه، واویلا راه میوفته تو عمارت. یه مدت نیستم.. توام زیاد تو چشم نباش که کاسه کوزه ها رو روی سرت نشکنن اومده بودم ببینمت و برم ولی بی معرفتی خورشید. صدای قدمای پاشو شنیدم که داشت میرفت چشمامو بستم از ته دل از اعماق وجودم اندازه تموم بی رحمیا گریه کردم. خوابم نبرد رفتم تو مطبخ خدمه ها تازه دست به کار شده بودن به گرم کردن کاچی و روغن حیوونی و تخم مرغ محلی. ایده زمونه ما این بود تازه عروس گرمیجات مقوی بخوره پسر زا میشه. آستینمو دادم بالا و کمک کردم بی بی مریم سراغمو گرفت و کلی بد و بیراه نثارم کرد که چرا دیشب غیب شدم نمیدونم چرا استرس داشت. گفتم بی بی جان خیره... چرا دستپاچه ای؟ همین حرف کافی بود تا بی بی بجای ناسزا لب به گلایه باز کنه و بگه خورشید، ارباب زاده غیب شده صبحی خانم بزرگ رفته طلب دستمال ،کنه ارباب زاده نبوده که هیچ، نو عروسشم دست نخورده گذاشته و رفته. 🎀@delbrak1🎀