💎#سارا
قسمت پنجم
تا این حرف مامان رو شنیدم،رفتم تو و با عصبانیت گفتم:مامان من که هزار بار گفتم نمی خوام! دلیلش هم گفتم که... آقا مجید شما،مثل عموی واقعیه برای من! تازه کلی هم از من بزرگتره! بعدشم من کلا نمیخوام ازدواج کنم ، میخوام درس بخونم...بابا گفت:خب بنده خدا مجید هم گفته که تا هروقت دلت خواست درست رو بخون، بابا جون چرا بهانه الکی میاری !؟
اونشب کلی با مامان و بابام حرف زدم، ولی فایده ای نداشت. من هرچی میگفتم اونا حرف خودشون رو میزدن!
آخرش هم بابام به مامانم گفت:من که روم نمیشه به عموت بگم نیان!
خودت می دونی و دخترت و عموت...!
فهمیدم زن عموی مامان زنگ زده و اجازه خواسته که بیان تهران برای نشون گذاشتن!
تو روستا رسم بر اینه که یکی از اقوام داماد، ابتدا از پدر عروس، دختر رو خواستگاری میکنه و اگه جواب مثبت بود خانواده داماد میان خونه عروس و یه انگشتر میارن و عروس رو نشون میکنن و همه چی بینشون قطعی میشه!
از اونشب باز آرامشم رو از دست دادم.عمومجید مرتب می اومد خونمون و هروقت می اومد با خودش اضطراب و استرس برام میاورد!
از نگاهاش بیزار بودم، حتی از شنیدن صداش حالم بد می شد.خودمم باورم نمیشد، من که یه روزی اون همه عمومجید رو دوست داشتم، الان اینقدر ازش تنفر داشته باشم!!!
نمیدونستم دیگه چطوری باهاش رفتار کنم که بفهمه دوستش ندارم و ازش بیزارم! انگار هر چی بیشتر بی محلی میکردم،اون مصمم تر و مشتاق تر میشد!
زمزمه هایی هم که از اطرافیانم میشنیدم اصلا خوشایند نبود.هر روز که از خواب بیدار میشدم دلشوره داشتم که نکنه خانواده عمومجید بیان!
یه روز عصر تو پشت بوم نشسته بودم و غرق افکار خودم بودم، که یه چیزی خورد رو دستم !
برگشتم و اطرافم رو نگاه کردم،چشمم افتاد جلوی پام،سه چهار تا شکلات رو زمین افتاده بود!
با تعجب همه جا رو نگاه کردم! بلند شدم رفتم لبه پشت بوم و نگاهی به حیاط انداختم، دو تا شکلات هم افتاده بود تو حیاط! سرم رو بلند کردم و به روبه روم نگاه کردم.
پشت خونه ما یه سوله بزرگ بود که درش به کوچه پشتی باز میشد و حیاطش از پشت بوم ما دیده میشد.
یهو متوجه آقایی شدم که با حرکت دستش به من میفهموند که برم عقب! درست لبه پشت بوم بودم!
از حرکاتش خنده ام گرفت و یکم عقب تر رفتم...!
یهو یه شکلات دیگه پرت کرد سمتم، شکلات مستقیم افتاد تو دستم!
باز خنده ام گرفت ، برگشتم سر جام و نشستم.اونم همونجا تو حیاط کارگاه نشسته بود و منو نگاه میکرد.دیدم
ول کن نیست ، پا شدم شکلاتهایی که پرت کرده بود رو یکی یکی جمع کردم و پرتشون کردم تو حیاط کارگاه و بعد هم رفتم پایین...
از اون به بعد هروقت میرفتم پشت بوم،نگاهم به حیاط کارگاه که می افتاد،اون آقا رو میدیدم که تکیه داده به دیوار و نگاهش به پشت بوم ماست!
با خودم میگفتم عجب آدم بیکار و خجسته دلیه! این کار و زندگی نداره!؟
تا منو رو پشت بوم میدید یه شکلات پرت کرد و تا برمیگشتم سریع برام دست تکون میداد!
اصلا حوصله نداشتم،تصمیم گرفتم چند روزی عصرها بیخیال پشت بوم رفتن بشم،تا اون آقا هم دست برداره و بره دنبال کارش...!
یه هفتهای بود که فقط شبها میرفتم پشت بوم و غرق تماشای ستاره ها میشدم و برای ساعتی از فکر و خیال عمومجید بیرون می اومدم.
یه شب که داشتم برا خودم قدم میزدم و از پشت بوم خیابون و رفت و آمد ماشین ها رو تماشا میکردم،یهو یه چیزی افتاد جلو پام،برگشتم دیدم باز همون آقاست! از اینکه اونوقت شب تو کارگاه بود تعجب کردم!
این بار چند تا شکلات گذاشته بود تو کیسه فریزر به همراه یه نامه!
بازش کردم!
با خطی خوش و زیبا برام چند بیت شعر نوشته بود و در ادامه خودش رو نوید معرفی کرده بود!
از اون به بعد هر روز برام از احساس و علاقه اش نسبت به من مینوشت!
انصافا خط زیبایی داشت و نوشته هاشم به دل می نشست!
یه روز عصر که رفتم پشت بوم، دیدم تو حیاط کارگاه نیست!
به انتظار دیدنش نشستم،ولی انگار اون روز نیومده بود!
بی تاب و بیقرار دیدنش بودم، حال عجیبی داشتم.یه جور دلشوره...!
انگار چند سال گذشته و ندیدمش!
روز بعد صبح تا از خواب بیدار شدم، رفتم پشت بوم تا شاید ببینمش ولی نبود!عصر که شد سر ساعت همیشگی،دیدم تکیه زده به دیوار ونگاهش به پشت بوم ماست!
تا دیدمش قلبم به طپش افتاد!
انگار داشت از قفسه سینم بیرون میزد!
حالم دگرگون شده بود.حال کسی رو داشتم که بعد از یه انتظار طولانی عزیزش رو میبینه!
بی اختیار با ذوق و شوق براش دست تکون دادم!
نوید هم معلوم بود از دست تکون دادن من ذوق کرده! چون تابحال عکس العملی از من ندیده بود و اولین بار بود که براش دست تکون میدادم!
اون روز فهمیدم دلم براش لرزیده و دلبسته اش شدم!
نوید هر روز برام مینوشت! نوشته هایی که معلوم بود از دلش بود،که به دل منم می نشست.
همیشه پایین صفحه شماره موبایلش رو مینوشت و ازم میخواست بهش زنگ بزنم تا صدامو بشنوه!
ولی من خجالت میکشیدم که زنگ بزنم!
ادامه دارد
پایان قسمت پنجم
@delbrak
#دنیای_ادمها
🍃🎈🍃🎈🍃
هرچیزی زیادیش دلو میزنه، از دهن میفته، بدمزه میشه و در نهایت بیاهمیت.
آدما به یه روز و دو روز غمگین بودنتون اهمیت میدن اما به ممتد بودنش دیگه نه.
آدمای زیادی رو میبینم که گله میکنن چرا دوستانشون تو دردها و مشکلات تنهاشون میذارن. و هیچوقت نگاه نمیکنن به اینکه طولانی شدن و دامن زدن به این دردها حتی خودشونو هم خسته کرده چه برسه به اطرافیانشون.
هیچکس حالش اونجور که شما فکر میکنید خوب نیست اما همه دارن ادامه میدن. و اگه بخواید پس زمینهی تا ابد غمگینی بشید، بینِ راه جاتون میذارن.
به همین سادگی ...
#نازنین_هاتفی
@delbrak💞
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂
🌼🌿
🌺
یادش بخیر قدیما که بی کلاس
بودیم بیشتر دور هم بودیم
و چقدرخوش میگذشت و هر
چقدر باکلاس تر میشیم از
همدیگه دورترمیشیم،
راستش حالاكه فكر ميكنم
ميبينم بی كلاسی چقد زيبا بود...
@delbrak💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدی میگن عشق؟؟
دارن تورو میگن آی عشق
💖@delbrak💞
#حرفهای_گفتنی
🍃🎈🍃🎈🍃
گاهی نباید از زندگی چیز زیادی خواست
همین که یکی را در زندگی ات دوست داری
همین که در کنج ذهنت ، دلت به داشتن یک رفیق دلخوش است
همین که هر شب موقع خواب از لابه لای درختان حیاط خانه ات میتوانی صدای جیرجیرک ها را بشنوی
همین که میدانی فردا صبح که از خواب بیدار میشوی یکی تو را با نام مادر یا پدر صدا خواهد کرد و همین که با چشمانت میتوانی آن ها را ببینی و عزیزانت را بغل کنی و ببوسی شان و لمسشان کنی
همین که برای به دنیا آمدن فرزندت انتظار میکشی
همین که میتوانی یک لیوان چای از دست مادرت بگیری و بنوشی
همه ی این ها برای شعله ور شدن و زنده ماندن امید در وجودت کافیست
گاهی از این زندگی نباید چیزی اضافه ای خواست
کافیست به داشته هایت فکر کنی
همین داشتن های ساده ات آرزوی دست نیافتنی خیلی از آدم های دیگر است .
#علیرضا_بهجتی
💖🅾💖
@delbrak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبیه کسی میشی که دوسش داری
#بفرست_براش ✨
@delbrak💞
#همسرداری
⭕️تفاوت های زنان و مردان
🧕 زنها وقتے احساسے درونشان فوران ڪند باید حرف بزنند
🔅حالا فرقے ندارد فوران غم باشد یا شادی؛ خوشے یا ناخوشی...
🔅آنها باید آنقدر از تمام جزییات ریز تا ڪلیات را بگویند تا حس ڪنند آرام گرفته اند!
👨🏻 مردها اما...
چه در اوج شادے باشند چه اوج غم ترجیحشان این است ڪه در گوشهاے خلوت به اتفاقاتے ڪه افتاد فڪر ڪنند و نهایتا لبخندے بزنند
✍لبخندے گاه تلخ و گاه شیرین...
تفاوتهای همدیگر را بفهمیم تا رنجش و تنش بیجا پیش نیاید.
@delbrak💞
عذرخواهی کردن را عیب ندانید!"
🍃 از هر خانم متاهلی بپرسید که موقع جروبحث کردن با همسرش چه چیزی بیشتر از همه آزارش میدهد، اکثرشان جواب میدهند که قبول نکردن و شانه خالی کردن شوهرشان از اشتباهاتش آزاردهندهترین چیزیست که در طول دعواها و سوتفاهمها پیش میآید.
👈 این یک واقعیت انکارنشدنیست که اغلب مردان تمایل چندانی به ابراز پشیمانی و عذرخواهی کردن ندارند. عذرخواهی صمیمانهای که از ته قلب باشد، بهترین و سریعترین راه حل برای ترمیم روابط است.
✅ باید قبول کنیم که در هر کدورتی دو طرف مقصر هستند و باید هرکسی به نوبه خودش و به اندازه سهمی که در آن دلخوری داشته، عذرخواهی کند. از ادای جملاتی چون «متاسفم!»، «ببخشید»، «جبران میکنم» و… نترسید و آن را راحت در جای مناسب خود بهکار ببرید.
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@delbrak💞
🌸
عادات آزار دهنده آقایان 😣
⇠بد دهانی
⇠اولویت دادن به دوستانشان
⇠قسم دروغ
⇠سلطه گری
⇠مدام بحث کردن
⇠متعهد نشدن
⇠رمانتیک نبودن
⇠نرسیدن به خود
⇠دید زدن خانمهای دیگر جلو چشم آنها
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@delbrak💞
#خانومها_بخوانند
🔵خیلی وقتها مردهایی کاملاً وفادار را دیدهام که فقط بخاطر اینکه همسرشان بیاندازه آنها را متهم به خیانت کرده است، دست به خیانت زدهاند.
🔵آنها به نقطهای رسیدهاند که فکر کردهاند وقتی اینقدر باید برای کاری که نکردهاند متهم شوند، پس بهتر که آن کار را انجام دهند. در چنین مواردی خیلی ناراحتکننده است که ببینیم ترس از خیانت همسر باعث شده که بدترین ترس او به واقعیت تبدیل شود.
🔵وقتی اعتمادی شکسته میشود، دوباره اعتماد کردن خیلی سخت است. همه چیز به گرفتن یک تصمیم هوشیارانه از اعتماد به کسی برمیگردد. باید از خودتان بپرسید، شفافیت در یک رابطه به چه معناست؟
🔵 آیا چک کردن گوشیهای همدیگر نشانه شفافیت است یا عدم امنیت؟ این چک کردنهای مضطربانه هیچ جایی در یک رابطه شفاف ندارد.
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💕@delbrak
#بانوی_جذاب
❣ظریف و #لطیف رفتار کنید، در حین غذا خوردن تمیز و #خانمانه غذا بخورید.
❣از عینک آفتابی و کرم های ضد آفتاب استفاده کنید. البته منظور این نیست که همه ی کارهایتان را آنقدر با #عشوه های بی جا همراه کنید که از اصل قضیه جا بمانید ولی به هرحال توصیه می کنم #ظرافت خودتون را حفظ کنید.
❌یک مرد وقتی این #تفاوت درجات ظرافت را نسبت به خودش در شما می بیند نا خودآگاه به این نتیجه می رسد که شما موجودی #ظریف و زیبا هستید و این در او حس احترام می آفریند. در یک کلام، #زنانگی خود را حفظ کنید که سلاح شماست.
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@delbrak💞