#سارا
قسمت هشتم
وای خدای من! نمیتونستم باور کنم!
نمیدونم خوابم یا بیدار!
ای کاش همهی حرفهای نوید فقط یه کابوس بوده باشه! ای کاش دروغ باشه...!
حال آدمی رو داشتم که زیر آوار مونده! تمام رویاهایی رو که برای خودم و نوید ساخته بودم با اون حرفهای نوید خراب و آوار شد رو سرم! راه نفسم بند اومده بود!
انگار یه نفر قلبم رو گرفته تو مشتش و محکم فشار میداد ...!
اصلا حال و روز خوبی نداشتم !
دیگه نمی دونستم شب و روزم چطور میگذره !
هر لحظه ساعتی میگذشت و هر روز ماه....!
همش با خودم میگفتم آخه چطور ممکنه نوید با این سن و سال زن و بچه داشته باشه !!!
احساس حقارت و پوچی میکردم!
حس یه آدم بازنده !
گاهی خودم رو سرزنش میکردم و گاهی نوید رو!
آخه چرا باید یه مرد متاهل عاشق یه دختر جوان بشه و احساساتش رو به بازی بگیره!
اصلا نوید چطور تونسته بود به خودش اجازه بده اینطوری با روح و روان من بازی کنه...!؟
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
یه هفته از مهر ماه و بازگشایی مدارس گذشته بود و من تو مدرسه جدید ثبت نام کرده بودم.
چون مسیر مدرسه تا خونه دور بود هر روز صبح بابا منو میرسوند و ظهر برمیگشت دنبالم.
روبه روی خونمون یه ابراز فروشی بود که نوید با صاحبش دوست بود.
هر روز ظهر که از مدرسه برمیگشتم،
نوید رو میدیدم که جلوی مغازه نشسته.
تا ماشین بابا وارد کوچه میشد، سریع از جاش بلند میشد!
میدونستم که به انتظار دیدن من اونجا میشینه!
از دیدنش طپش قلب میگرفتم، ولی از ماشین که پیاده میشدم جوری رفتار میکردم که انگار اصلا متوجه حضورش نشدم! هنوز دوسش داشتم و دلم پر میکشید برای دیدنش ولی اصلا نگاهش نمیکردم و سریع میرفتم تو خونه!
میدونستم که دیگه وصالی در کار نیست! میدونستم که من و نوید دیگه هیچوقت ما نمیشیم!
بعضی وقتا که حالم بد میشد دلم میخواست بهش ناسزا بگم ونفرینش کنم! اما هر دفعه میون گریه هام فقط براش از خدا سلامتی و خوشبختی میخواستم!!!
دیگه کم کم عقلم داشت به قلبم حاکم میشد. میدونستم که هیچوقت نمیتونم فراموشش کنم. ولی تمام سعی و تلاشم رو میکردم که کمتر بهش فکر کنم.
مقطع پیش دانشگاهی بودم و خودم رو سرگرم درس خوندن کرده بودم، همهی فکرم رو میبردم سمت قبولی برای دانشگاه...!
تو مدرسه با دختری دوست شده بودم که بعدا فهمیدم ازدواج کرده و تازه عروسی کرده ، ولی توی مدرسه کسی نمیدونست. نگار دختر مهربون و خونگرمی بود.
یه روز قرار شد بعد مدرسه بریم خونشون و من براش موهاش رو رنگ کنم.
خونشون نزدیک مدرسه بود و از بابا خواهش کرده بودم تا بعد از ظهر بیاد دنبالم.
رنگ موی نگار رو که گذاشتم، ساعت دو بود که یکی زنگ خونشون رو زد.
نگار آیفون رو برداشت و رو به من گفت:همسرمه، با دوستش اومده از حیاط یه سری وسیله ببرن، خیالت راحت داخل نمیان!
اینو گفت و خودش هم رفت تو حیاط!
چند دقیقه ای گذشت و دیدم نگار نیومد، کنجکاو شدم و رفتم جلوی پنجره!
از دیدن کسی که تو حیاط بود به چشمام شَک کردم!!!!
نوید بود!!! داشت چند تا جعبه رو میگذاشت پشت وانت!
نگار و یه آقایی هم که ظاهرا همسرش بود، گوشه حیاط داشتن صحبت میکردن!
قلبم داشت از جا کنده میشد!!!
خدای من! داشتم درست میدیم!؟
نوید بود!!!
از پشت پنجره کنار اومدم و روی نزدیکترین مبل نشستم …!
برام خیلی عجیب بود!
چند لحظه ای گذشت و صدای بسته شدن در حیاط اومد و همزمان نگار وارد اتاق شد …
از نگار پرسیدم مگه همسرت چیکاره اس؟ گفت:نجاره و با این آقایی که الان اومده بودن شریک هستن.
+محل کارش نزدیکه ؟
- آره تقریبا با ماشین ده دقیقه راهه!
+ خب پس حتما هر روز ناهار میاد خونه ؟
- آره ، معمولا ناهار میاد خونه ، امروز براش ناهار گذاشتم و گفتم دوستم میاد …
_اتفاقا از پشت پنجره داشتم نگاه میکردم، گفتی اون آقا که با همسرت بود شریکشه؟
- آره ، اسمش نویده ، محسن و نوید از بچگی باهم دوست بودن و الان سه ساله باهم یه جایی رو اجاره کردن و کار میکنن. آقا نوید خیلی آدم خوبیه،
تو عروسیمون خیلی کمکمون کرد.
+ انشاء الله شما هم عروسیش جبران میکنین!
نگار خندید و گفت:نوید ازدواج کرده و یه دختر دو ساله داره ، انشاء الله تو عروسی دخترش باید جبران کنیم!
+ شوخی میکنی ؟ اصلا بهش نمیاد!
- آره ، بنده خدا سنی نداره که از محسن سه سال کوچیکتره …
به قول خودش قربانی شده!
+چطور ؟
- به اجبار خانواده ازدواج کرده و اصلا با خانمش تفاهم ندارن، محسن میگفت قرار بوده جدا بشن که میفهمن خانمش بارداره و با پادرمیونی خانوادهها شون از طلاق منصرف میشن …
ادامه دارد.
پایان قسمت هشتم
✍سمیه
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
#رازهایی_در_مورد_زنان
زنان به شدت به نگاه های مردانشان حساس هستند.
و شاید در ظاهر چیزی نگویند ولی ممکن است جایی دیگر این خشم را بروز دهند
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🔴 #دنده_و_کلاچ_زندگی
💠 برای حرکت یا توقّف ماشین، #هماهنگی بین دنده، کلاچ، ترمز و گاز الزامی است. وگرنه حرکت نمیکند و یا خاموش میشود. در آموزش رانندگی، افراد ناشی، هنگام #آموزش به دنده یا کلاچ و ترمز نگاه میکنند امّا پس از #تمرین زیاد حتی اگر مشغول صحبت و یا در حال تفکّر باشند طبق عادت، دنده را کم یا زیاد میکنند و پای خود را #خودکار به سمت گاز، ترمز یا کلاچ میبرند چرا که با تمرین زیاد، #قلقِ کار با ماشین دستشان آمده است.
💠 زن و مرد در زندگی، هرکدام باید خود را #راننده و محرّک رفتار، گفتار و حالات روحی همسر خود بدانند. لذا ابتدا باید #قلقهای یکدیگر و تفاوتهای کلی و روانشناسی زن و مرد را که نقش همان دنده، ترمز، گاز و کلاچ را دارند بشناسند که از راه مطالعه و #مشاوره دینی به دست میآید.
💠 در مرحله بعد باید تلاش کنند تا در عمل مثل تمرین داخل شهریِ رانندگی، خود را با تفاوتهای همسر، #هماهنگ کرده و مدارا، را #تمرین کنند.
🌺ما رو به #دوستانتون معرفی کنید:👇
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
زن ذلیل! نه جانم بگو زن عزيز
گفت:«فلانی خیلی زن ذلیله!»
گفتم:«از کجا فهمیدی؟!»
گفت:«خانمش به خانم من گفته که فلانی توی کارهای خونه کمک می کنه!»
گفتم:«چه اشکالی داره؟!»
گفت:«مرد خلق شده واسه اینکه آچار بگیره دستش بره زیر تریلی نه اینکه توی خونه ظرف بشوره و سبزی پاک کنه!»
گفتم:«این چیزی که تو می گی نشونه مرد بودن نیست و اون کارهایی ام که فلانی توی خونه انجام می ده نشونه زن ذلیل بودن نیست!»
گفت:«علّامه دهر!تو بگو به کی می گن زن ذلیل؟!»
گفتم:«زن ذلیل به کسی می گن که زنش رو خوار و ذلیل کنه.»
گفت:«اِ...نه بابا!ما تا دیروز فکر می کردیم زن ذلیل به آدم بدبختی می گن که ذلیلِ زنش باشه!»
گفتم:«کسی که توی کارهای خونه به زنش کمک می کنه،ذلیلِ زنش نیست،زنش براش عزیزه»
#روزنوشت
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🔴یکی از زمانهای گفتن "دوستت دارم"🔴
🔹یکی از بهترین زمانهایی که میتوانید به همسرتان ابراز #محبت کرده وجمله معروف و مورد علاقه همسرتان یعنی "دوستت دارم" را بگویید زمانی است که صبح از خواب بیدار شدهاید یا میخواهید به محل کار خود بروید.
🔹این جمله هم باعث میشود خودتان به لحاظ روانی به حد مطلوبی برسید و هم به همسرتان #انرژی_مثبتی دادهاید.
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂
🌼🌿
🌺
همه ی آدم های متاهل گاهی پیشِ خودشان فکر کرده اند که شاید اگر مجرد بودند ، حالشان بهتر بود، یا اگر شریک زندگیشان یک آدمِ دیگر بود، خوشبخت تر بودند
کاش یک بار برای همیشه میفهمیدند که زندگیِ مشترک برایِ هیچ کس ایده آل نیست!
هرکس پیشِ خودش آرزوهایی دارد که محقق نمی شوند،
هیچ زندگیِ مشترکی ، رویایی و بدونِ مشکل نیست، اما این که تو حالت خوب باشد یا نه، به تو بر می گردد، نه اقبال و شرایط... و نه هیچ کسی!
اگر اینجایی که هستی، باخته ای، هرجایِ دیگری هم بروی، بازنده خواهی بود!
آدم هایِ خوشبخت، برایِ خوشبختی و حالِ خوبشان، می جنگند، پس هرجای دنیا که باشند خوشبختند!
آدم هایِ نا امید و بهانه گیر هم هر نقطه از زمین و در هر شرایطی که باشند، روزگارشان همین است!
آدم هایِ خوشبخت خودشان خواسته اند که خوشبخت باشند، اقبال، فقط بهانه ی آدم هایِ بی مسئولیت و ناامید است!
گاهی باید ایراداتِ خود را بدونِ تعارف پذیرفت و اصلاح شد و در بیانِ ایراداتِ فردِ مقابل اغراق نکرد!
گاهی باید، واقع بین بود و بجای بد وبیراه گفتن به زمین و زمان و مقایسه های بیجا، حرف زد، تغییر کرد و بهتر شد،
شرایط، معلولِ افکار و رفتارِ توست!
درست است زندگی صحنه ی جنگ نیست، اما شهر آرزوها هم نیست!
از همین لحظه، منطقی باش و بپذیر!
گولِ ظاهرِ زندگی دیگران را نخور!
تو فقطِ لبخند و داشتههای دیگران را می بینی، نه تاوان هایِ سنگینی که در قبالش پرداخته اند،
توقع نداشته باش لم بدهی، خوشبختی بیاید و درِخانه ات را بزند!
خوشبختی ، از درونِ خودت نشات میگیرد!
تا خودت تغییر مثبتی نکنی، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد!
آدم ها، خوشبخت متولد نمیشوند ، خوشبختیشان را میسازند...
•┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈•
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍گاهي نياز داريم بي خيال شويم
بي خيال گذشته
بي خيال آينده
بي خيال اگرها و شايدها
گاهی لازم است بگوييم:
هر چه باداباد....
حال ِ دلتون کوک😍😍
#عاشقانه
میشہ از وجودِ قشنڪًِ ٺُو یہ خونہ ساخٺ
ڪہ ٺا ابد داخلش آروم گرفٺ
میشہ ازش یہ درخٺ ڪاشٺ ڪہ تا ابد
ازش سایہ گرفٺ
میشہ از خالق بابٺِ
بِوجود آوردنٺ تشڪر ڪرد
ڪہ بہ من خاص ٺرین فردِ زندڪًیمو داد
بخوام خلاصہ بڪًم ٺُو یعنے واجب ٺرین
شرطِ وجودِ مَن :)🥹💕
• · · · · · • ✢ • · · · · · •
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b