eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. 🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین👇🏻👇🏻 @saraa137600 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح را شادی را🌸🍃 و رنگ‌ها را به زندگی دعوت کن که می‌گذرد مثلِ باد این بهارِ عمر... صبح بخیر زندگی🌸🍃 🎀 @delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 اگر دعایی بلدید .. 🌿🌿🌿 سلام من یه مشکلی دارم ممنون میشم در کانالت بذاری تا دوستان اگه کسی ذکری یا دعایی میدونه بهم بگه ما در روستا هستیم و دوسال پیش پدرم شروع به ساخت طبقه ی بالا خونمون و دو تا مغازه ی جلوی خونمون کردن از همون اول ما به مشکل خوردیم تا چند ماه پدرم دنبال مجوز ساخت بودند خیلی سختی کشیدم تا بلاخره مجوز گرفتیم بعد از گرفتن مجوز دوباره برای ساختن مغازه ها هرکسی یه بهانه ای اورد و نمیومد و کار پیش نمی رفت. چند ماه پیش هم پدرم از ارتفاع افتاد چند تا مهره های کمرش اسیب دید کلی دنبال دوا و دکتر بودیم به هیچ طریقی کارمون پیش نمیره...دائم داره یه مشکلی برامون اتفاق می افته مادرم بعضی وقتا گریه مکنه میگه تا چهار، پنج سال دیگه هم اینا ساخته نمیشه در روستامون خیلی ها بعد از ما شروع به ساخت کردن الان تموم شده ولی ما نه اگه کسی ذکر، دعا، ختم چیزی میدونه برای پیش رفتن کار بهم بگه لطفا 🙏🏻🙏🏻 ممنون 🎀 @delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 عشاق بخوانند ... 🌿🌿🌿 از قشنگ ترین متنایی که خوندم نامه ی علی شریعتی به عشقش بود: «عزیزِ مهربانِ بداخلاقِ صبورِ تندجوش! امید بخشِ یأس آورِ، پرحرفِ حرف نشنو،بدترین بدِ خوب‌ترین خوبِ با وِی نتوان زیستن، بی وِی نتوان بودن! یک جورِ درهم برهمِ شلوغ پلوغِ قرو قاطی عزیزی که تورا نمی‌توانم تحمل کنمو دنیا هم بی تو تحمل ناپذیر است!😌💕» 🎀 @delbrak1 🎀
🌹 ! 🔵حواستون باشه که اگر دایما از همسرتون بپرسید: ❌منو دوست داری؟ ❌همه چی خوبه؟ ❌من خوشکل ام؟ ❌هیکلم خوبه؟ و سوال های مشابه این سوال ها... 🔵به یادشون میارید که شایدم واقعا خوب نیست! شاید ایرادی داره!!! اتفاقا برعکس باید انجام بدین؛ هر از گاهی که جلوشون هستید برین جلوی آینه و از خودتون تعريف كنيد.. 🎀 @delbrak1 🎀
اگه همسرتون جلوی شما از خانوادش چیزی گفت، عیبشون رو گفت، شما تاییدش نکنین و ادامه حرف اون از خانوادش بد نگین همسرتون اینا رو یادش میمونه .وقتی شروع می کنه از خانوادش بدی یا عیبی رو میگه فقط گوش کنین و سکوت کنین و اگه ازتون نظر خواست و گفت که درست میگم یا نه؟ بهش بگین: " عزیزم، بلاخره هرکسی یه خوبی هایی داره یه بدی هایی، خودتو ناراحت نکن...." و یه جوری بحثو جمع کنین ولی نظر مستقیم ندین... ‎ 💄💋 🌸🍃 🎀 @delbrak1 🎀
لازم نیست برای دیگران، ویژگی‌های اخلاقی شوهرت رو توضیح بدی...! 👈 چون اگر بدی‌هاش رو بگی؛ با دست خودت شوهرت رو از چشم دیگران میندازی... 👈 اگر هم خوبی‌هاش رو بگی، باعث حسادت میشه و این خیلی بده!!! 👈 بعد هم واقعا به دیگران چه ربطی داره؟! تازه مگه خواهر و دوست و دخترخاله و... مشاورِ متخصصن که بتونن کمکت کنن؟!!! ✅ اصلاً یک قانون رو همیشه رعایت کن؛ چیزی از زندگیت که اگر به کسی بگی باعث بشه اون شخص تو دلش بگه «خوش به حالش...» رو سعی کن هیچوقت نگی 🎀 @delbrak1 🎀
🌹هرگز نباید مسائل و اختلاف‌های خود را بدون اطلاع و توافق همسرمان با خانواده‌های خود در میان بگذاریم ، زیرا : 👈بعد از مدتی با همسرمان آشتی می‌کنیم اما خانواده‌ها همچنان تصور می‌کنند زندگی ما پر از و است و ممکن است دچار ناراحتی و دلتنگی شوند. و براساس اطلاعات معمولا ناقص، شروع به دادن راه کارها و راه‌حل‌های اشتباه ‌کنند. ضمن اینکه ممکن است نظرشون نسبت به همسر ما عوض شود👊 🎀 @delbrak1 🎀
تسلیم نشوید. جسور بـاشید و بی باک. حتی اگر زندگی هزار بار شکستتان داده است، دستش را بگیرید و با او رفیق شوید. “امید” را جـزء جدانشدنیِ زندگیتان بدانید و برای رسیدن به آرزو هایتان از تمام موانـع بگذرید. به کمترین ها قانع نباشید و ترس ها را از گوشه و کنار ذهنتان جمع کنید و بیرون بریزید. برای رسیدن به آرزو های قد بلندتان ، نردبانی از اراده بسازید و نا امیدی را لابه لای اشک هایتان به سفری دور و دراز بفرستید. بــالاخره یک روز تمام خستگی هایتان از شما خسته خواهند شد. طعمِ شیرینِ موفقیت سهم کسانی‌ست ، که تلخی های راه را با عشق طی میکنند و تسلیم نمی‌شوند. 🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد.. کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b .
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم د
ولی چه فایده وقتی هیچ کدوم از اینها به چشم کسی که دیوانه وار دوستش داری نیاد؟ خدایا این چه حسیه که من دارم یعنی نمیخواد تموم بشه؟ آخه چرا کیارش ؟ منو کیارش مثل خواهر و برادر بزرگ شده بودیم معلومه که اون منو به چشم خواهرش میبینه اونم با غیرتی که اون داره. خدایا چیکار کنم؟ بلاخره .رسید که فرداش باید جواب کنکور میومد دلشوره بدی داشتم همه سر شام نشسته بودیم. خاله هر چقدر کیارش و صدا کرد کیارش نمیومد سر شام . ساعت حدود 10 شب بود همه جلوی تلویزیون نشسته بودیم داشتیم سریال میدیدم که یک دفعه کیارش از اتاقش یورش آورد بیرون و یک دفعه منو بغل کرد و شروع کرد داد زدن و چرخیدن. کیارش: تو قبول شدی قبول شدی، قبول شدی. همه مات و مبهوت به هم نگاه میکردیم من که مثل یه گنجشک تو بغلش بودم دلم نمیخواست تا آخر عمرم از تو آغوشش بیام بیرون. حتی به حرفهاش فکر نمیکردم فقط دوست نداشتم اون لحظه تموم بشه. یک دفعه منو گذاشت زمین و رو به همه گفت : -: این دختر خودشو کشت. بدون اینکه بذاره کسی بفهمه تو رشته ی پزشکی شرکت کرد الان تو اینترنت اسامی قبول شدگان اعلام شد بعد رو به من کرد و در حالیکه بغض کرده بود گفت: -: نمیدونم چی بگم حتی باور نداشتم که ممکنه قبول بشی چه برسه به اینکه رتبه سه کنکور رو بیاری من بهت افتخار میکنم تارا و بهت تبریک میگم. باورم نمیشد من رتبه ی سه آورده بودم . نشستم زمین و برای بار اول جلوی همه زدم زیر گریه من به آرزوم رسیده بودم .همه تازه از بهت در اومده بودن کاوه میچرخید و میخندید ،خاله گریه میکرد، همتا محکم منو بغل کرده بود ولی این میون من فقط چشمام تو چشمای کیارش دوخته شده بود و اونم چشم از من برنمیداشت دیگه هیچی مهم نبود من بغض کیارش و به خاطر قبولی خودم دیده بودم و به همین مقدار علاقه ای که اون به من داشت راضی بودم. اون بدون اینکه به روی من بیاره گذاشته بود من کار خودمو بکنم حتی به روم نیاورد که میدونه من برای پزشکی میخونم و از سر شب به خاطر من تو اینترنت چرخیده بود چشمای اشک آلود کیارش برای یک عمر عاشق موندنم کافی بود بدون اینکه بفهمم با صدای بلند به خاطر این حس گفتم خدایا شکرت. وقتی وارد هال شدم همه دور میز نشسته بودن . -: خاله؟ خاله: جانم -: میخوام اگر میشه باهاتون صحبت کنم. خاله نگاهیبه من کرد از جاش بلند شد و گفت : باشه عزیزم. -: منظورم اینه که میخوام با همه ی شما صحبت کنم. همه به من نگاه کردن پشت میز نشستم و در حالیکه با فنجون قهوه بازی میکردم گفتم: -: من فردا باید برم ثبت نام. تو تمام این سالها شما در حقم مادری کردید و کیارش و کاوه هم نذاشتن منو همتا چیزی تو زندگی کم داشته باشیم. میخواستم بدونید که تا امروز و این لحظه با تمام دردی که از فوت پدر و مادرم تو قلبم نشسته خدا رو شکر میکنم که خدا مادر مهربونی مثل شما و دو یار جدا نشدنی و وفادار مثل کیارش و کاوه بهمون داده. من تا آخر عمرم هر کاری که بکنم نمیتونم محبتهای شما رو جبران کنم. خاله در حالیکه بغض کرده بود گفت: این حرفها چیه دخترم بین تو و همتا با کیارش و کاوه فرقی وجود نداره. خندیدم و گقتم: میدونم خاله من اگر دختر واقعی شما هم بودم بیشتر از این محبت نمیدیدم میدونم بین کیارش و کاوه با منو همتا فرق نمیذارید حالا اگر اونا ازتون تشکر نکردن اون از بی عقلی خودشون بوده 🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
زنعموم شب و روز چشمش دنبال زندگی مامانم بود انقدر حسادت زندگی مارو میکرد همش از یه جایی خودشو فرو میکرد تو زندگی ما یه عشوه هایی برای بابام دور از چشم مامانم میومد من بدبخت شاهد چه چیزا نبودم..‌😐🤦🏼‍♀️ که یهو زد عموم فوت شد بابامم گیر داد نمیذارم زن داداشم بره زیر دست کس دیگه غیرتم اجازه نمیده مامانم کلی غش و ضعف کرد خودشو زد اما بی فایده بود فردای چهلم عموم قرار محضر خونه گذاشتن ماهم رفتیم انتظار نداشتم مامانم بیاد اما اومد گفت اگر میخوای این زن رو عقد کنی باید مهریه منو بدی یادت که نرفته اقام خدا بیامرز باغ و خونه که داشتی رو مهرم کرده بود رنگ بابام همونجا پرید گفت خفه شو زن مهریه چی کشک چی نکنه انتظار داری زندگیمو بدم بهت مامانم که زن عاقلی بود گفت من کل زندگیم ریختم به پات ولی تو نمک نشناس بودی حالا هم اجازه عقد دومت دست منه بدون اجازه من نمیتونی عقد کنی خونه و باغ رو بزن به نامم اجازه ازدواج مجدد رو بهت بدم یادت که نرفته من دختر رضا خان بودم و حق طلاق هم بامن بود بابام که تازه ۲ قرونیش افتاده بود دستو پاشو گم کرده بود اصلا نمیدونس باید چیکار کنه زنعموم رفت زیر بازشو گرفت و گفت بده هرچی که میخواد رو ما همو داریم خونه داداشت هست باغ و زمینش هست همش مال تو بابام امضا زد همه چی مال مامانم شد و طلاقش رو هم گرفت دست مارو هم گرفت رفتیم خونمون گفتم مامان چرا طلاق گرفتی حالا یه زن متعلقه حداقل اسم بابا روت بود مامانم گفت دخترم بابات ادم خوبی که فکر میکردین نبود این من بودم که همه جا عزت و احترامش داشتم مهرو محبتش میکردم اگر جایی براش احترام میذاشتن بخاطر کارای من بود یه مدت با زنعموت باشه میفهمه دنیا دست کیه نخواستم دم دستی باشم وقتی اون رو ترش کرد بیاد خونه من وقتی از من ناراحت شد بره پیش اون مامانم باغ پدرم و زمین مورثی خودشو فروخت گفت کار زن نیس ۲تا مغازه خرید یکیش داد اجاره با دومی لباس فروشی زد و کار بارمون حسابی سکه شد رسما پول پارو میکردیم خبرش به کل فامیل رسیده بود زنعموم که دیگع بدتر داشت میمرد از حسادت مامانم کلی خاطر خواه پیدا کرده بود به اصرار منو خواهرم مامانم یکم به پوست صورتش رسید عمل زیبایی کرد بابام که پیشرفت مارو دید حسابی پشیمون و شرمنده بود همش میخواست دلجویی کنه اما مادرم این اجازه رو بهش نداد گفت برو بازن دومت خوش باش زندگی زنعموم هم تعریفی نداشت دورا دور خبر اختلاف های شدیدی که با بابام داشتن رو خبردار بودم میخواستن طلاق بگیرن اما چون خودشون این کارو کرده بودن روشون نمیشد توی یه خونه رسما جدا زندگی میکردن به اصرار ما مادرم با یه معلم بازنشسته پیرپسر ازدواج کرد بابام وقتی شنید کلی داد و بیداد کرد انتظار برگشت مادرم رو داشت اما زهی خیال باطل ابرو عزت غرور مادرم رو شکسته بود بعداز ازدواجشون خونه مادرم رو دادیم رهن ماهم رفتیم خونه همسر مادرم شوهر مادرم خیلی خوب بود حتی بهتراز پدر خدا خودش هوای مارو داشت منو خواهرامم یکی یکی ازدواج کردیم مادرم موند و شوهری که بهتراز پدر بود و چیزی کم نذاشت برامون زن عاقل شوهرش رو پادشاه میکنه و خودش میشه زن پادشاه و زن نادان شوهرش رو غلام میکنه و خودش میشه زن غلام حکایت زندگی مادر و زنعموی من بود💔 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b