🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#ماهچره #قسمت_اول از صبح گوشه ی اتاق نشسته بودم و ناخن هامو میجویدم. سر و صدا بیرون زیاد بود ولی ه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
#قسمت_دوم
با کارهاش حسابی کلافم کرده بود که مامان خودشو به اتاق رسوند و گفت ماهچهره عاقد اومده دیگه بیشتر مهمون ها هم سر رسیدن اقا احسان بیرون اتاق منتظرته .پاهام اصلا یاری نمیکرد ولی به هر زحمتی بود از روی زمین بلند شدم و چادر سفیدو از روی صندوق برداشتم و روی سرم انداختم چادرو حسابی جلو کشیدم که چشمم به اون نگاه های نفرت انگیز احسان نیوفته و با عمه و مامان همقدم شدم.احسان دم در اتاق وایساده بود و طبق معمول داشت چشم چرونی میکرد. با دیدن من چند بار از سر تا پامو برانداز کرد گفت کجایین پس عاقد منتظره.عمه به سمتش رفت و دستی به بازوش کشید و گفت مادر فدات بشه خداراشکر زنده موندم و دامادیتو دیدم الهی قربونت برم.بلاخره بعد از قربون صدقه های تموم نشدنی عمه به سمت حیاط راه افتادیم و با ورودمون به حیاط صدای دست زدن و کل کشیدن مهمونها بلند شد.همونطور که سرم پایین بود به سمت دو تا صندلی که کنار عاقد بود راه افتادم و روی یکی از صندلی ها نشستم. عمه قرانو باز کرد و روی پاهام گذاشت و عاقد شروع به صحبت کرد.اون روز من هم مثل تمام عروس ها زمانی که خطبهی عقدم خونده میشد اشک ریختم ولی دلیل گریه ی من مصیبتی بود که به سرم اومده بود نه اشک شوق از رسیدن به یار.بلاخره بعد از این که عاقد سه بار خطبه ی عقدو خوند با صدای ضعیفی بله رو گفتم. عمه به سمتم اومد و چندین بار صورتمو بوسید و جعبه ی حلقه هارو به سمتمون گرفت.احسان حلقمو برداشت و همینکه خواست دستم کنه دستش به دستم خورد و بدنم منقبض شد.نمیدونستم چطور قراره با مردی غیر از اون کنار بیام. حلقه هامونو دستمون کردیم و عمه چند تیکه طلا دیگه هم بهم داد و بعد از اون خواهرام و زن داداش هام و مامانم و یکی یکی فامیل های دور و نزدیک اومدن و کادوهاشونو دادن و رفتن. مراسم تا نیمه های شب ادامه داشت و فامیل های نزدیک مونده بودن و میزدن و میرقصیدن اون شب حتی به کلمه هم با کسی حرف نزدم و اصلا برای رقصیدن از جام بلند نشدم. دیگه کم کم همه فهمیده بودن که این ازدواج با رضایت من صورت نگرفته البته هرکی بابامو میشناخت قطعا به این پی برده بود که این ازدواج به اجبار اون صورت گرفته و کسی جرات حرف زدن روی حرفشو نداشته بلاخره مراسم تموم شد مهمون ها یکی یکی رفتن میز و صندلی ها و وسایل پذیرایی همونطور وسط حیاط مونده بود و مامان که اخرین نفر بود که از حیاط به سمت اتاق ها میومد پریز ریسه های چراغونیو خاموش کرد و به سمت اتاق راه افتاد.اون شب تا صبح چشم روی هم نذاشتم و همش به نور ماه خیره بودم. نمیفهمیدم که چطور توی یک هفته این اتفاق ها افتاد اونم دقیقا همین یک هفته ای که اون نبود.نفهمیدم کی خوابم برده بود ولی با صدای حبیب که به بابام میگفت خیر باشه اقا دو روز ما نبودیم از جا پریدم و وسط رخت خوابم نشستم.یکم بیشتر گوشامو تیز کردم تا بلاخره محیط اطرافمو درک کردم و یادم افتاد که دیشب چه اتفاقاتی افتاده.سریع از جام بلند شدم و به سمت پنجره راه افتادم گوشه ی پرده رو کنار زدم و به حبیب که وسط حیاط وایساده بود خیره شدم.
#ماهچره
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سمانه جون میگه: زنان دو دسته اند👇 🎀 @delbrak1 🎀
زن ها دو دسته اند...
دسته اول:
آنهایی هستند که توی پوسته زنانگیشان مانده اند،عشوه و ناز و ادا بلدند،دغدغه ذهنی آنها این است که مهمانی شهناز کدام لباس را بپوشند،دورهمی مریم موهایشان را هایلایت کنند یا نه،تولد پریسا حواسشان باشد که رنگ کفش و پیراهن و لاک ست باشد،آخر وقت هم یک مردی هست که برای این همه خستگی روزانه شان درآغوشش بگیرند،او را ببوسد،باز هم به او این اطمینان را دهد که من هستم،به من تکیه کن...
دسته دوم:
زن هایی هستند که خیلی وقت است یادشان رفته زن هستند،یادشان رفته توی راه رفتنشان،حرف زدنشان،تمام حرکات و رفتارشان،یه کم ناز و کرشمه زنانه قاطی کنند،صبح ها ساعت کوکی بیدارشان میکند،کسی آنها را جایی نمیرساند،یا ایستاده اند منتظر تاکسی یا ماشین را روشن میکنند و راه می افتند حواسشان هست که مردها فقط یا همکارند یا یک دوست مثل تمام زن های دیگر...
یاد گرفتند که به کسی تکیه نکنند،آخر شب هم خود را در آغوش خودشان میگیرند...
به خودش عادت داده اند که منتظر شب بخیر گفتن کسی نباشند،یاد گرفته اند که تنها و یک تنه با همه مشکلاتشان بجنگند...
این ها از روز اول اینگونه قوی نبودند،این ها یک روزی در قبل ترها حتما مردی حمایتشان نکرد،مردی عاشقشان نکرد،دلشان را پیش مردی که شاید بی معرفت بود،مردی که شاید نتوانست بماند...
مردی که نصفه و نیمه او را رها کرد،جا گذاشته اند!گذر زمان و جبر روزگار این همه قدرت را به آنها داد...
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 مرد بی روح و درون گرا ... 👇👇👇
سلام در خصوص صحبت های خواهر گلم
که گلایه داشتن ۱۴ ساله ازدواج کردن و همسرشون مردی درون گرا و بی روحی ان تا جایی که تا حالا کادویی هم براشون نخریدن ، عرض کنم
خواهرم تقریبا همه مردها در مقایسه با روحیه لطیف زن بر حسب روحیه مردونشون درون گرا و بی روح به نظر می رسن
اگر هم مردی شاد و سرزنده و اهل دل می بینید
مطمئن باشید حتما یا مادر شاد و اهل دلی داشتن که تونست با تزریق عشق به بچه هاش شور عشق و تو آقا پسرش زنده کنه یا همسر عاشق پیشه ای دارن
عزیزم این نقص شما رو هم نشون می ده که در طی این ۱۴ سال هنوز نتونستید شور و اشتیاق درونی همسرتون و زنده کنید
نگید نمی شه ؟؟؟ که به اندازه موی سرم دیدم مردهایی که بی روح و نابلد بودن اما زن های هنرمندشون از اونا یه دلبر عاشق پیشه ساختن
من یقین دارم کم کاری شماست که همسرتون شور و اشتیاق ندارن
شما دنبال یه زندگی ایده آلی اید
آرزو دارید با کسی زندگی کنید دوستتون داشته باشه
و شما هم دوستش داشته باشید
این یعنی شما همسرتون و اونطور که باید دوست ندارید
از این رو کم می گذارید
خودتونم بی انگیزه و بی روح باهاش برخورد دارید
لطفا در مقابل همسرتون هیچ گونه غرور نداشته باشید
تو زندگی زناشویی غرور نباید جایگاهی داشته باشه
شما باید خودتون در درجه اول عاشق پیشه و شاد باشید تا انتظار یه زندگی خوب و داشته باشید
ناراحت نشید از حرفم
بی پرده اگر بگم ؛ متاسفانه افرادی مثل شما هیچ وقت به آرزوهاشون نمی رسن
چون به دنبال خوشبختی هستن
در حالی که نمی دونن خوشبختی و باید ساخت
شما که سال ها در کنار خوشبختی هستید اما نمی تونید ازش لذت ببرید
و زندگیتون و هیجان پذیر و شاد داشته باشید
متاسفانه تو هیچ زندگی دیگری هم با این روش نمی تونید موفق باشید
خواهرم می خوای باور داشته باش یا نه ؟؟؟
اما این خانم ها هستن که به مردهاشون انگیزه می دن
زن موجودیه نافذ با قدرتی عجیب
که توانایی این و داره از سنگ موجودی نرم و لطیف بسازه و با کارش تمام کائنات و متعجب زده کنه
عزیزم ...
من بیشتر از اینکه دلم برای شما بسوزه
دلم واقعا برای همسرتون می سوزه
چون همسرش نمی تونه بهش عشق و تزریق کنه تا به جنبش و حرکت درش بیاره
همسری که با دلبری هاش اون و عاشق و شیدای خودش کنه
۱۴ سال و خواهرم از دست دادی !!!
دو تا هم بچه داری !!!
بیا تصمیم بگیر بقیه عمرتو با تزریق عشق به همسر و بچه هات
اونا رو زنده و شاداب کنی
بعد می بینی تمام اون عشقی که از زندگی انتظار داشتی جامع و کاملش برات نثار می شه و سیرابت می کنه😍
🎀 @delbrak1 🎀
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
یک شریک زندگی خوب باید چه شکلی باشه؟
۱. با مشکلات به سادگی برخورد خواهد کرد و آنرا پیچیده نمیکند.
۲. اشتباهات گذشته شما را فراموش میکند.
۳. رگ خواب شما و یا زبان عشق شما را میشناسد.
۴. به تنهایی شما احترام میگذارد.
۵. گفتگو با شما در اولویت اوست.
۶. همیشه برای بهبود رابطه تلاش میکند.
۷. به رابطه دوطرفه اعتقاد دارد.
۸. شوخ طبع است.
۹. منطقی است.
۱۰. به خودشناسی رسیده است.
۱۱. خوشبین است.
۱۲. مسئولیت پذیر است.
۱۳. احساسات خود را کنترل میکند.
۱۴. زمانش را با شما تقسیم میکند.
۱۵. مستقل است.
۱۶. از شما حمایت میکند.
۱۷. معتقد است.
۱۸. قادر به گفتن «ببخشید» است.
۱۹. بهترین دوست شماست.
۲۰. صادق و قابل اعتماد است.
۲۱. مقایسه نمیکند.
🎀 @delbrak1 🎀
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
به قول شاهرخ مسکوب:
«چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاهِ وقتِ خود بودن.»
🎀 @delbrak1 🎀
🧿🌵
نوستالژی
حال خوب
همونجا که دلبر خونه داره..🥰
🎀 @delbrak1 🎀
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🦩🕊🦩🕊
@saraadmin1
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🍃🌸 در بخشی از کتاب قصه دلبری میخوانیم: 👇👇👇
🍃🌸
در بخشی از کتاب می خوانیم:
نمی دانم گفتن دارد یا نه. از طرف خانم ها چند تا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند آن هم وسط دانشگاه. وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم, اونم با چه کسی! اصلا باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند.
از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری میانداخت روی شانه اش. شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می رفت کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد, بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده!»
به خودش هم گفتم. آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعه را خودخوری کردم. دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود. زور می زد تا جلوی خنده اش را بگیرد. معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود. هر موقع می رفتیم, با دوستانش آنجا می پلکیدند. زیرزیرکی می خندیدم و می گفتم: «بچه ها, بازم دار و دسته محمدخانی!» بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند, بعضی هم مخالف. معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن. از او حساب می بردند, برای همین ازش بدم می آمد. فکر می کردم از این آدم های خشک مقدس از آن طرف بام افتاده است.
آنهایی که با افکار و رفتارش موافق بودند می گفتند: «شبیه شهداست, مداحی می کنه, می ره تفحص شهدا!»
🎀 @delbrak1 🎀
🌸🌹🥀🍂🍁🌺☘🌿🍃🍂🍁🌺
#برای_یک_بانو
🉐بانو مواظب قهرمان زندگیت باش !!!!
🔹🔸مردها در زندگی حکم یک فوتبالیست را دارند که دوست دارد همیشه قهرمان باشد .
🔸🔹 وقتی گل بزند تشویقش کنند
تعریفش کنند
🔹🔸بهش افتخار کنند
وقتی هم گل نمیزند
بگویند نزدیک بود گل بزنی
🔸🔹وقتی هم گل میخورند بگویند
هنوز وقت اضافه ای هم هست !!
🔹🔸آن زمانی که یک جور رفتار میکنی که یعنی عرضه ی بازی را نداشتی ، سوت پایان را زده ای ...
🉐بهتر بگویم .. ناک اوتش کرده ای!!!!
🎀 @delbrak1 🎀