تو مهم ترین آدم زندگی خودت هستی و خوشبختی از درون خود آدم به وجود میاد نه از طریق آدم های دیگه...🤍🌱
صبحتون بخیـــــــــــر 🪴
🎀@delbrak1🎀
❌شوهرم هیچ اختیاری بهم نمیده و نمیذاره تنهایی جایی بروم! چیکار کنم؟
🔸چرا شوهرم نمیذاره تنها جایی برم؟
حسادت شدید
تجربیات تلخ در گذشته
باورها و فرهنگ نادرست
ترس از دست دادن
اختلال پارانویا و بدبینی
نداشتن اعتماد
کنترل گر بودن
🔹راه حل
صبور باشید و دعوا راه نیاندازید
دلایل این رفتار همسرتان را پیدا کنید (کدام یک از موارد بالاست)
در کمال آرامش نظرات خود را بیان کنید
از لجبازی و کینه توزی دوری کنید
اعتماد شوهرتان را بدست آورید
رابطه زناشویی و عاطفی خود را محدود نکنید
➕در یک رابطه سالم و زندگی مشترک موفق، هم زن و هم شوهر حق انتخاب و تصمیم گیری دارند. مردسالاری و یا اطاعت بی چون و چرا از شوهر در جوامع امروزی کارساز نخواهد بود. پس اگر همسرتان دائم شما را کنترل می کند. یا می خواهد که همیشه خودش برای همه موضوعات تصمیم بگیرد، سکوت نکنید. البته درگیری و بگومگو کردن نیز راه حل این مشکل نیست. صبور باشید و سعی کنید همسرتان و اخلاقهایش را بهتر بشناسید. از بین بردن حساسیت شوهر و سخت گیری های او نیاز به تلاش و صبر شما دارد.
🎀@delbrak1🎀
#سیاستهای_زنانه
"چند #نکته که هر خانمی باید بداند!"
👈 سعی کنید ورزش را از خودتان دور نکنید، اگر میتوانید مرتب به کلاسهای ورزشی بروید، اگر فرزند کوچک در خانه دارید و یا هزینههای کلاسهای ورزشی برای شما بالاست؛ می توانید با برنامههای تلویزیونی و یا انفرادی نرمش کنید.
👈 لباسهای کهنه، پاره و آنهایی که بر اثر شستشو از رنگ و رو رفتهاند، را دور بریزید، هیچ چیز مثل لباس کهنهای که به تن شما زار میزند، چهرهتان را پیر و روحیهتان را افسرده نمیکند.
👈 به زیبایی و مرتب بودنتان اهمیت دهید. هر روز صبح موهایتان را شانه بزنید و ابروهایتان را مرتب کنید، از گردنبند و گوشوارههایی که در اعماق کمدتان مخفی کردهاید، لذت ببرید، آنها را بیرون بیاورید و هر هفته از یکی از آنها استفاده کنید.
👈 میتوانید با کمی آرایش، روح خود را شاد کنید. همیشه برای دل خودتان به خودتان اهمیت بدهید نه یک نفر دیگر.
👈 کارهای خانه را صبحها انجام دهید که بعد از ظهرها در کنار همسر و فرزندانتان باشید.
👈 روزانه حداقل پنج دقیقه به خودتان زمان دهید، موسیقی آرامی را پخش کرده و چایی در آرامش بنوشید و به رویاها و برنامههای شخصی خودتان فکر کنید و برایشان برنامه اجرایی بریزید.
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃 تجربه ای برای دخترخانمها 👇👇👇
درود و سلام بر همه شما 😘🤝
میدونم که حال دلتون عالی عالیه😜
یه نکات کوچیک اما خیلی زیااااد کاربردی برای دخترا اوردم که لازم هست... و خودمم سعی میکنم انجامشون بدم ...😌
و چقد خوب میشه اگه شماهم انجامش بدین😍
کتاب 🤓
بنظرم اگه میخواید دختری با کمالات و اطلاع عمومی بالا و ارتباط خوب داشته باشید حتما حتما حتما کتاب بخونید ... !
که به شدددددت تاثیر داره
اسم کتاب میاد زود قیافه میگیرید و میگید ولش بابا حوصلشو ندارم ..من کتابا خودم بزور میخونم 😅😂 ( منکه اینطوری بودم 🤭😬)
اما من از قبلا چندسال پیش کتاب هدیه گرفته بودم
و اصلا حتی نگاه هم بهشون نکرده بودم 😑
ما امروز از بیکاری نسشتم و این کتابا رو خوندم .. واقعا محشره🤠
ناخودگاه وقتی کتابای خوب بخونید ...توی حرف زدن هم حتی تغییر میکنید😌
مثلا اروم و از کلمات و جملات بهترتر😌
و اینکه از جامعه و .... و اطلاع عمومی بالاتر نسبت به بقیع هم سن سال هاتون دارید😌😎
هم اینکه وقتی خواهر یا مادر و... شما رو در حالت مطالعه ببینن خود به خود یه تصویر مثبت توی ذهنشون به جود میاد ... و نتیجش هم این میشه که : علاوه بر اینکه خودتون پیشرفت میکنین ،،، مورد تعریف و تمجید اطرافیان قرار میگیرید😉😜
در کل کتاااب خوندن واقعا خوبع ..عالیه.. بیسته .. ✌️🤩
من که تصمیم گرفتم در در روزی ۱۵ یا ۲۰ یا حتی بیشتر تر وقت بزارم برای خودم 😌و کتاب بخونم 🙃
ضرر نمیکنید
مخصوصا دخترا... از سن پایین شروع کنید به گسترش روح خودتون و یکمم بروز باشید 😎
و و در اینده بهترین ورژن خودتون باشید 😌😇
اینقده که به پوست و ارایش و مد و لباس اهمیت میدید خوبع .. ..
اما همه اینا درست میشه ... با یه کرم میشه لک صورت پوشوند
اما اخلاق رو نه
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
وقتی ۱۵ سالم شد یه خاستگار خیلی پولدار ۴۰ برام اومد که ... ""👇👇👇👇
❣سلام ادمین عزیز من تازه با کانالتون آشنا شدم و وقتی سرگذشت های بقیه اعضا رو خوندم یاد خودم افتادم و براتون تعریف میکنم💞
من الان ۲۲ سالمه تو یه خانواده ی معمولی بزرگ شدم مامانم همیشه با مث یه نامادری رفتار میکرد و میکنه
وقتی ۱۵ سالم شد یه خاستگار خیلی پولدار اومد خاستگاریم اون ۴۰ سال داشت و من ۱۵🥲
خانوادش خیلی خوب بودن خودشم ساکت و آروم ولی از لحاظ قیافه اصلن ب دلم ننشت عین پیرمردا بود😅
فامیلا که اینو شنیدن همه بسیج شدن ک منو راضی ب ازدواج کنن مامانم ب زور منو وادار میکرد ک بهش جواب بله بگم حتی وقتی میگفتم دوسش ندارم میگف تو خیلی زشتی کی میاد تورو بگیره اونم با این وضع مالی توپ!!
زن داییم و خالمم دلمو خیلی شکستن و میگفتن چون قیافیه ی خوبی نداری این اخرین شانس برا ازدواجته💔
منم دیدم پدر و مادرم خیلی اصرار دارن با خودم فکر کردم گفتم اونا هم صلاح منو میخان و یه جورایی تایید دادم ولی از ته دل راضی نبودم
صبح شد رفتم مدرسه پیاده میرفتم تو راه گریه و زاری دیگه دووم نیوردم و رفتم پیش معاون مدیه گفتم بریده بریده گفتم خانم وقت دارین؟ سرش تو کامپیوتر بود گف اره یکم صبر کن من دیگه بغضم ترکید دویدم سمت آبخوری و گریه و زاری بعد معاونمونم خیلی نگران شد اومد دنبالم من قضیرو براش تعریف کردم به زووور
اونم ب حرفام گوش داد گف ب حرف هیچکس گوش نکن اگه خودت دوسش داری و میخای بله بگو در ضمن اختلاف سنی شما زیاده و اینا یکم که آروم شدم رفتم سر کلاسم با چشمای پف کرده همه متوجه شدن ک گریه کردم اینجام ک روستاس همه در جریان خاستگاری بودن و همه چیزو فهمیدن اون روز قرار بود بیان دنبالم بریم شناسنامم رو عکس دار کنیم برا عقد دیدم ساعت ۱۲ شد خبری نشد با خودم گفتم حتما فردا میریم ساعت ۱ شد و مدرسه ام تعطیل ، اومدم بیرون با حالت خیلی داغون و تو فکر رسیدم خونه دیدم همه ساکت و یجوری شدن از مامانم پرسیدم چیشده چرا نیومدید دنبالم یه من و منی کرد و آخر گف پسره از تو خوشش نیومده 😞
من خیلی ذوق داشتم برا اینکه کنسل شده و ناراحت از اینکه حتی اونم پیرمردم منو نپسندید😓 خیلی خوشحال شدم از ته ته دلم
#ادامه داره
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❣سلام ادمین عزیز من تازه با کانالتون آشنا شدم و وقتی سرگذشت های بقیه اعضا رو خوندم یاد خودم افتادم و
بعد از این ماجرا گذشت چن تا خاستگار داشتم ک شرایط خوبی نداشتن من شدم ۱۹ ساله ک دم عید بود دختر خالم منو کشید یه طرف و با اشاره ب گوشیش گف یکی از دوستام میخاد ترو خاستگاری کنه برا داداشش چون تو دختر مودب و با حجابی هستی تعریف تو رو شنیدن و میخان ک عکستو براشون بفرستم منم مخالفت نکردم و یه عکس با حجابمو براشون فرستاد اون هم عکس داداششو فرستاد واسه دختر خالم ظاهر معمولی داشت ساکت و کاری بود دو تا ماشین داشت و تو شهر کار میکرد با خانواده آروم منم ۵۰ ،۵۰ راضی شدم گذشت بعد سیزده اومدن خاستگاری همه چیز انجام شد و من رفتم با پسره حرف زدم همه چیو تایید کرد و شبش بله برون گرفتیم همه ی فامیلم دعوت کردیم با چن تا همسایه اونا هم با کل فامیل اومدن و شیرینی دادیم ب همه کل روستا فهمید ک من میخام ازدواج کنم🚶♀
صبح شد و من همراه خالم رفتیم ازمایشگاه آزمایشو دادیم تو راهم هی با خودم میگفتم ای کاش ماشین چپ کنه یا من سکته کنم نریم عقد کنیم قلبم داشت از جا کنده میشد از استرس😿
ازمایشو دادیم و رفتیم واسه خرید حلقه من هر کدومو ک میخاستم یه مشورتی میکردن میگفتن بریم جایه دیگه دوباره رفتیم گفتن بریم جای دیگه بلاخره حلقه رو خریدیم رفتیم لباس بگیریم واسه عقد داماد هم داییش باهامون بود من یکیشو پوشیدم عجله ای (چون ساعت اداری داشت تموم میشد و ازم امضا میخاستن واسه شناسنامم) خوب شد گفتم دوس دارم وقتی قیمتو پرسیدیم گف ۷۰۰ تومن داییش با داد و هوار فریاد زد چخبره ۷۰۰ تومن پول یه لباس سفیدددد مگه میخاد چن بار بپوشه😒 نمیخاد میریم از یه جای دیگه میگیریم
من با ناراحتی لباسو گذاشتم زمین اومدیم سمت ماشین خاهرش دید من ناراحت شدم رفت لباسو گرف گفت گرفتم خیالتون راحت بعد اصرار مردن ک من با اونا برم تو ماشین اونا خالمم گف نمیشه باباش ب من سپرده بریم شناسنامرو بگیریم تا دیر نشده ما راه افتادیم اومدیم دیدیم از اینا خبری نشد ک کجا وایسین چیکار کنین مام اومدیم خونه خونمونم پر آدم ک امروز عقدمه همه فامیلامون اومدن نگو قبل اومدن ما ب خونه آقاهه(داماد) زنگ زده ب مامانم گفته اگه با این وضع پیش بریم آب ما تو یه جوب نمیره و این حرفا من نمیخام دخترتونو 🙂🖤
مامانم قطع کرد و گریه و زاری ک آبروم رفت بین همه همه فکر میکنن دخترم چ ایرادی داشته میگن نمیخایم منم تو اتاق بودم گفته بودن ک جواب آزمایشون خوب نشده و نباید ازدواج کنین!!
من ک از خدام بود کنسل بشه ب مامانم گفتم حتما قسمت بوده خودتو نگران نکن نشد که نشد به درک اون روز تموم مهمونا مث ما ناراحت بودن ک اینجوری شد و من اصلن ناراحت نبودم😊
شب شد طرف پسره ب گوه خوری افتاده بودن و اومدن که ما دخترتونو میخایم الان ب عاقد میگیم بیاد عقدو بخونه مامانم گف مگه دختر من دوله ک شب با دوسه نفر ادم عقد کنیم شما چهرتونو نشون دادین دیگه پسرتونم هبچی حالیش نیس و اختیار از خودش نداره یه کلمه حرف بزنه منم گفتم اصلن نمیخام عمومم چن تا فوششون داد ک شما غلط کردین اومدین خاستگاری دختر برادرم وقتی رسم و رسوم نمیدونین و آبروی مارو تو روستا بردین .....
فرداش عروسی همسایمون بود همه قضیه کنسلی رو فهمیده بودن حتی دوستام
دوتا از دوستام اومدن خونمون ک حاضر شیم بریم عروسی وقتی حال منو دیدن هیچی نگفتن ک چیشده!
خلاصه عروسیو رفتیم و همه بهم یه جوری نگا میکردن منم ک عین خیالم نبود بهشون بی توجهی میکردم و میگفتم و میخندیدم با دوستام
#ادامه داره
یه گرافیست 💛
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
بعد از این ماجرا گذشت چن تا خاستگار داشتم ک شرایط خوبی نداشتن من شدم ۱۹ ساله ک دم عید بود دختر خالم
بعد اون ماجرا تو روستا پخش شد که پسره دختر و نپسندید و براهمین عقدشون بهم خورد درحالی ک ما بعد ها فهمیدیم بخاطر حلقه بود که این کارو با ما کردن که چرا حلقه ای که ما میگیم رو انتخاب نکرده و خالش دخالت میکرد😑
که اصلنم اینطوری نبود ولی حرفای مردم آزارم میداد هر چن وقت یه بار میومد به گوشمون میرسید و خیلی ناراحتمون میکرد خانوادگی کلا داغون شده بودیم هر جا میرفتیم بحث اون عقد لعنتی میشد و با همه ی فامیل بحث میکردیم ک چرا اینجوری شد و چرا شد!!!
(یه سال بعد پسره اومد خواهر اونیو گرف ک گفتم یه روز بعد کنسلی رفتیم عروسیش) همسایمون میشد و مامان اون دختره هم با مامان من دوست صمیمی بودن🤍
گذشت و گذشتتتتت و من خیلی اعتماد بنفسم اومد پایین (قبل این مدت هم برا کنکور میخوندم)و تصمیم گرفتم کنکورمو بخونم تا شاید ب موفقیتی برسم و دیگه پشت سرم اون حرفارو نگن 😔😓
اون سال با اشتباه کافی نت رشته ی کنکورو اشتباهی زدیم و روز کنکور متوجه شدیم یه سالمونم همینجوری رف ناگفته نماند تازه تو رشته ی اشتباهی قبولم شدم اونم مهندسی معدن😂😆 دوران کرونا هم بود
سال بعد با تلاش زیاد خوندم و کنکور هنر دادم من عکاسی میخاستم و متاسفانه طراحی و چاپ پارچه قبول شدم🥲
بابامم از اول مخالف درس خوندنم بود و مامانم عوض اینکه حامی من باشه همش میگف تو ب هیچ جایی نمیرسی داری بیخودی تلاش میکنی 😖🙄
خلاصه پدر گرامی نذاشت برم دانشگاه
تو این مدت هم خاستگار هم داشتم تازه یه مورد دیگه هم داشتم ک اومد خاستگاریم و منو نپسندید
گذشت تا من ۲۱ سالم شد سال ۱۴۰۱ اردیبهشت ماه بود ک داییم به بابام گفته بود یه پسر هس از یه شهر دیگه ک گچکاری خونمونو میکنه و رفته و پرسیده ک من دختر تمیز و باحیا میخام خانوادش خوب باشه و اینا منو پیشنهاد دادن بهش و ب داییم گفته بود جریانو
بابام ب من گف اولش راضی نبودم میگفتم نمیخام بخاطر اینکه هم از شهر دیگه ای بود هم تو نامزدی زنش بهش خیانت کرده بود و اینم طلاق داده بود هیچ جوره قبول نمیکردم
اونم هی پیگیر بود تا این چن ماه باز خاستگار داشتم ولی نع مثل قبلیا ک شرایطشون مناسب باشه🥴
با اینکه ب گچکاره جواب نه داده بودم با خودم فکر میکردم که اگه قسمت بشه دوباره برمیگرده چون شرایطش عالی بود خونه و ماشین داشت خودشم نمازخون و پسر کاری کلا از همه لحاظ خوب بود
هی اونا واسطه میفرستادن و من میگفتم نه حتی منو ندیده بودن تا رسید ب آذر که به داییم گفته بودن ما خاستگاری رو میریم منم دیدم دوباره جدی شدن مخالفتی نکردم
#ادامه داره
یه گرافیست
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
بعد اون ماجرا تو روستا پخش شد که پسره دختر و نپسندید و براهمین عقدشون بهم خورد درحالی ک ما بعد ها فه
قرار بر این شده که همدیگرو بیرون ببینیم و اگه خوشمون اومد هر دوطرف راضی بودن بیان خاستگاری
فرداش رفتیم همدیگه رو دیدیم یه پسر با قد خیلی بلند چشم و ابرو مشکی خیلی اروم و نجیب بود😍و البته خیلی باحیا
نظر خاصی نداشتم ولی مخالفم نبودم بعد چن روز اومدن خاستگاری و با هم صحبت کردیم و اون ماجرای عقد کنسل شدمم میدونست و من خیلی استرس داشتم با ته ته پته باهاش حرف زدم ولی اون زیاد حرف زد و شرایشو همون اولم ب مامانم گف مامان بچه پرو😂🤣
با خودم گفتم این چ زود پسرخاله شد باهامون😂
خلاصه سرتونو درد نیارم ۸ آذر عقدمون بود😍
با کلی استرس گذشت
و الان درگیر کارای عروسیمون هستیم همدیگرو خیلی خیلی دوست داریم و وابسته هم شدیم🥺💋
میخام به همگی اونایی ک تو زندگیشون سختی کشیدن بگم که اصلن نگران نباشین همه چیو بسپارین ب خدا همه ی اونایی ک یه روزی دلمو شکستن ب خاطر قیافم از دیدن همسر ب این خوشگلیم و با خلاقم انگشت ب دهن موندن🙈😂
برای مام خیلی دعا کنین یکم مشکل داریم ک انشالله حل شه عروسیمونم میگیریم ممنون از شما ک منو همراهی کردین 🙏🙏🙏
🫀همیشه توکلتون ب خدا باشه همیشهههه🤞🫀
🎀@delbrak1🎀