هدایت شده از بدونِتو .
به چشمهایم زل زد و گفت :
باهم درستش میکنیم .
چه لذتی داشت این باهم ..
حتی اگر باهم هیچ چیزی هم درست نمیشد ،
حتی اگر تمام سرمایهام بر باد میرفت .
حسی که به واژهٔ باهم داشتم را ،
با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمیکردم .
تنها کسی که وحشت تنهایی را درك کرده باشد ، میتواند حس من را در آن لحظات درك کند ..
[ زنیناتمام ـ لیلیانهلمن ]
-ᴀʏʏᴇʜ-
-
از اینور خیابون میبینمش، خورشید رو میگم. کمکم خودشو پایین میکشه و من با این فاصله، شاید فقط یک سوم از چهرهی نارنجیِ گلانداختهشو میبینم.
قدمهامو سریع تر برمیدارم، دوربین گوشی رو تنظیم میکنم و همزمان میخوام که از خیابون رد بشم، حواسم هست که خط عابر پیاده باشه، ولی خب سرم پایینه و انگشتام مشغول تنظیم کردن نورِ دوربین.
با صدای بوق ماشین با شتاب سرمو بلند میکنم، یه قدم عقب میام که رد بشه، توجهی به حرفاش نمیکنم و بعد از رد شدنش، سریع میرم اونور خیابون.
بالاخره رسیدم بهش، غروب رو میگم.
دلم میخواد از همین بالا بپرم تو آب و محکم بغلش کنم، خورشیدو میگم!
ولی عوضش، گوشی رو بالا میارم، و چه هماهنگ که اون قایقه رد میشه و همزمان هم یه مرغ ماهیخوار خوشگل از کنار آسمون پر میزنه.
چه عکسی شد!
-ᴀʏʏᴇʜ-
-
راه میفتم سمت خونه، جدیداً تنها زیاد میام کنار دریا.
راه میفتم و همزمان چشام سمت دریاست که آبیِ خوشگلش، غرق شده تو یه نارنجیِ روشنِ دلربا!
دارم فکر میکنم چقدر با سلقیه است خداجونم، اصلا تو تا حالا به این فکر کرده بودی که ترکیبِ آبی و نارنجی چقدر میتونه خوشگل باشه؟
نه والا، هیچکس جز اون بالایی به این فکر نکرده بود که یه ترکیبِ اینطوری، چقدر میتونه تماشایی باشه..
طوریکه باعث میشه هر عابری برگرده و یکی دو دقیقه زل بزنه به خوشگلیِ دریا.
یه پیرمرده راه میفته سمت آب، کنارش میشینه و بعد دو دقیقه تورشو پهن میکنه تو آبیِ پهناورِ دریا و معلوم نیست قراره کدوم ماهیِ طفلکیای دم به تله بده و دو دقیقه بعد، بین انگشتای پینه بستهی مرد، بندری بره.
چشامو میچرخونم، دو نفر راه میرن، دو نفر، نشستن کنار دریا، دو نفر دارن عکس میگیرن، حالا بین این دو نفرهها، هستن جمعهای سه چهار نفرهای که صداشون پخش بشه تو گذرگاهِ کنارِ دریا.
و من؟ به این فکر میکنم که اگر الان اینجا بودی چی میشد؟
-ᴀʏʏᴇʜ-
راه میفتم سمت خونه، جدیداً تنها زیاد میام کنار دریا. راه میفتم و همزمان چشام سمت دریاست که آبیِ خوش
شاید رو اون نیمکته رو به دریا نشسته بودیم، شاید داشتیم اون گوشه عکس میگرفتیم و من زل میزدم به خندههات، شاید هم یه ترکیب جدید! مثلا کنار دریا برام تعریف میکردی و من جای آبی دریا، غرق میشدم تو عسلیِ چشمات و زمزمه میکردم که خدا غروبو حل کرده تو اون دو تا کهکشون چشات!
ولی خودمونیما، غروب و کهکشون..
ترکیبش از اون آبی و نارنجی هم قشنگتر شد که :)
حالا میخوام وایسم وسط گذرگاه و سرمو بالا بگیرم و داد بزنم که آخداجون، چه سلیقهای..
ولی فقط دلتنگ میشم!
تا خرخره دلتنگ میشم و بازم به این فکر میکنم که اگر الان کنارم بودی چی میشد.
این چند روزم حل شده تو دریا.
دلم تنگه؟ دریا.
حالم خوب نیست؟ دریا.
فکرم درگیره؟ دریا.
حالم خیلی خوبه؟ دریا.
همهجوره دریا.