✅ #مرشد_چلویی و مدارا با همسر #بداخلاق
یک روز بعدازظهر همراه مرحوم مرشد از مغازه به طرف خانه او می رفتیم. مرحوم مرشد آب گردان مسی را که مملو از چلوکباب برگ مخصوص بود، زیر عبا در دست داشت. «خانم»، - همسر دوم مرحوم مرشد - گفته بود: «غذای مشتریان مغازه به درد ما نمی خورد. باید برای ما غذایی جداگانه و مخصوص بپزی و بیاوری».
برای همین جناب مرشد هر روز مجبور بود در ظرف جداگانه ای برای همسرش غذا بپزد و به خانه بیاورد.
به منزل که رسیدیم ،«خانم» بدون اینکه جواب سلام ما را بدهد، رو به مرشد کرد و گفت:« سیگار خریدی یا نه؟»
مرشد گفت:« یادم رفته»!
خانم بنای ناسزا به ایشان را گذاشت . من که آن زمان 12 سال داشتم، جلو دویدم، اما جناب مرشد آرام گفت:« خودم می روم» و از من خواست آرامش خودم را حفظ کنم.
و مرشد می گفت: این #سرنوشت من است و آزار و اذیت این زن تقدیری است که مرا به صبر وامی دارد.
مرشد در حالی در برابر این اعمال همسر خود #صبر می کرد که خود در روز صدها مستمند را دستگیری کرده، و گرسنگانی را سیر می کرد
#سیره_بزرگان
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani
✅ #مرشد_چلویی و مدارا با همسر #بداخلاق
یک روز بعدازظهر همراه مرحوم مرشد از مغازه به طرف خانه او می رفتیم. مرحوم مرشد آب گردان مسی را که مملو از چلوکباب برگ مخصوص بود، زیر عبا در دست داشت. «خانم»، - همسر دوم مرحوم مرشد - گفته بود: «غذای مشتریان مغازه به درد ما نمی خورد. باید برای ما غذایی جداگانه و مخصوص بپزی و بیاوری».
برای همین جناب مرشد هر روز مجبور بود در ظرف جداگانه ای برای همسرش غذا بپزد و به خانه بیاورد.
به منزل که رسیدیم ،«خانم» بدون اینکه جواب سلام ما را بدهد، رو به مرشد کرد و گفت:« سیگار خریدی یا نه؟»
مرشد گفت:« یادم رفته»!
خانم بنای ناسزا به ایشان را گذاشت . من که آن زمان 12 سال داشتم، جلو دویدم، اما جناب مرشد آرام گفت:« خودم می روم» و از من خواست آرامش خودم را حفظ کنم.
و مرشد می گفت: این #سرنوشت من است و آزار و اذیت این زن تقدیری است که مرا به صبر وامی دارد.
مرشد در حالی در برابر این اعمال همسر خود #صبر می کرد که خود در روز صدها مستمند را دستگیری کرده، و گرسنگانی را سیر می کرد
#سیره_بزرگان
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani
#داستان_واقعی
خبر مرگ نوبل و تغییر نوبل
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند.
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع #دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامهها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: آلفرد نوبل، #دلال_مرگ و مخترع مرگآورترین سلاح بشری مُرد!
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامهاش را آورد. جملههای بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزهای برای #صلح و پیشرفتهای صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع #جایزه_صلح_نوبل، جایزههای فیزیک و شیمی نوبل و... میشناسیم.
او امروز، هویت دیگری دارد.
یک #تصمیم، برای تغییر یک #سرنوشت کافی است.
@khanvade_asemani
✅ #مرشد_چلویی و مدارا با همسر #بداخلاق
یک روز بعدازظهر همراه مرحوم مرشد از مغازه به طرف خانه او می رفتیم. مرحوم مرشد آب گردان مسی را که مملو از چلوکباب برگ مخصوص بود، زیر عبا در دست داشت. «خانم»، - همسر دوم مرحوم مرشد - گفته بود: «غذای مشتریان مغازه به درد ما نمی خورد. باید برای ما غذایی جداگانه و مخصوص بپزی و بیاوری».
برای همین جناب مرشد هر روز مجبور بود در ظرف جداگانه ای برای همسرش غذا بپزد و به خانه بیاورد.
به منزل که رسیدیم ،«خانم» بدون اینکه جواب سلام ما را بدهد، رو به مرشد کرد و گفت:« سیگار خریدی یا نه؟»
مرشد گفت:« یادم رفته»!
خانم بنای ناسزا به ایشان را گذاشت . من که آن زمان 12 سال داشتم، جلو دویدم، اما جناب مرشد آرام گفت:« خودم می روم» و از من خواست آرامش خودم را حفظ کنم.
و مرشد می گفت: این #سرنوشت من است و آزار و اذیت این زن تقدیری است که مرا به صبر وا می دارد.
مرشد در حالی در برابر این اعمال همسر خود #صبر می کرد که خود در روز صدها مستمند را دستگیری کرده، و گرسنگانی را سیر می کرد.
🎙به نقل از نوه مرشد چلویی
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani