من وقتایی که میرم خرید می‌بینمش. وقتی دستم‌و می‌برم لابلای میوه‌ها، انگار انگشتای کوچیکم‌و داره نوازش می‌کنه. من چیزی رو انتخاب نمی‌کنم. دستای اونه که بهترین و تازه‌ترین میوه‌ها رو سوا می‌کنه. حتی تو راهِ برگشت به خونه صداش می‌پیچه تو سرم که به بابا میگه: چرا از دُرُشتاش برنداشتی؟! بعد گوشی رو برمی‌داره میگه: جانم؟ میگم سلام علکم مادر مادرا ... صدای آشپزخونه رو که می‌شنوم، همه چی میاد جلو چشمم. راه رفتنش چرخیدنش شکل اخماش شکل لبخندش عطرش عطرش همه‌ی آدمای خونه رو می‌بینم. همه‌ی خونه‌های شهرو... همه‌ی دنیا رو... ما خیلی با هم اوکِی‌ایم. اون همه چیِ زندگیِ من‌و میدونه. اصن نمیشه آدم از مامانش چیزی رو پنهون کنه. یه نگات می‌کنن می‌فهمن چه غلطی کردی. آخه فک کن اون چه چیزای بیشتری تو زندگی از تو دیده؟ تو رو بزرگ کرده. به همین نسبت دلتنگیشَم با تو قابل مقایسه نیست. ما کلی فکرمون تو کار و جاهای مختلفه. ولی اون همیشه گوشه‌ی ذهنش داره به تو فکر می‌کنه. من خودم بعضی وقتا فِک می‌کنم واقعا چیزِ با ارزش‌تری دارم بدست میارم که حاضر شدم به خاطرش دور از مادرم زندگی کنم؟ و می‌دونم که اگه انتخاب با اون بود، به خاطرِ رسیدن به خواسته‌های خودش حاضر نبود من‌و تَرک کنه. می‌دونی ما همیشه نگرانیم! اون نگرانِ اینه که من زندگیم راحته؟ کارِ اشتباهی نمی‌کنم؟ روحیه‌م چطوره؟ غذا چی خوردم؟ یا آخرین مشکلی که ازش خبر داره، حل شده یا نه؟! من نگرانم! نگرانیم‌و هر روز تو کوچه و خیابون می‌بینم. آهسته قدم برمی‌داره. سخت قدم برمی‌داره. با عصا... من نگرانِ وقتایی‌ام که گوشیش کلافه‌ش می‌کنه. وقتایی که چشماش‌و ریز کرده تا لابلای حروفِ ساکتِ انگلیسی دنبال جوابِ سوالش بگرده. نگرانِ فونتای ریزم. یه وقتایی فِک می‌کنم وقتی تو این همه سال، مادری بوده که نیست، برادری بوده که نیست، فرزندی بوده که نیست، دیگه دوریِ من که به چشم نمیاد... ولی وقتی بهم میگه: اونی که هست و نیست از همه دور تره! نگران‌تر میشم. #مامان #پادکست ➖➖➖➖➖ خارون ، فراتر از یک رسانه 📌https://zil.ink/kharoon_ir1402 🌐 eitaa.com/kharoon_ir1402 📎 سازمان فرهنگی،اجتماعی و ورزشی شهرداری نجف آباد

#مامان #مادر_به_وسعت_تمام_هستی ❤️تقدیم به تمام مادران ایران زمین❤️ ➖➖➖➖➖ خارون ، فراتر از یک رسانه 📌https://zil.ink/kharoon_ir1402 🌐 eitaa.com/kharoon_ir1402 📎 سازمان فرهنگی،اجتماعی و ورزشی شهرداری نجف آباد