eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
60.5هزار دنبال‌کننده
880 عکس
346 ویدیو
8 فایل
🖐️خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید 👈ادمین @admin_khastegarybazi کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات سمی خواستگاری
#منهای_خواستگاری #طنز_جبهه😂 بیگودی های خواهر کاتبی!😐 حدودا ۱۸-۱۹ ساله بودم که حاج آقای مسجدِ محل
به مناسبت ایام دفاع مقدس یه خاطره با مزه و البته غیر ازدواجی برامون فرستادید حیفم اومد تنها بهش بخندم 😂
هنرنمایی یه روح ازدواجی وسط شهر @khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
هنرنمایی یه روح ازدواجی وسط شهر @khastegarybazi
احتمالا خدا به خاطر مراقبت از محبوبش فعلا دختررو بهش نرسونده🦥
نمیدونم چرا ولی به این پیام کلی خندیدم 😂😂
https://eitaa.com/khastegarybazi/5592 بگو بیا من خانه دارم، آپولومو فعلا زمین گذاشتم 😌😂
https://eitaa.com/khastegarybazi/5592 دانشجو خانه دار حساب میشه دیگه؟
بابام خیلی قیافه ش جوون میزنه کوچیک تر بودم فکرمیکردن داداشمه الان فکرمیکنن نامزدمه اومد مدرسه ازش کارت شناسایی گرفتنننننننن اون یه ذره بختمم داره بسته میشه فکرمیکنن نامزد دارم💔😐😂😭 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
سلام مادر بنده برای خواستگاری دختر خانمی اقدام کرد. خانواده دختر گفتند که قبل از اینکه بنده دخترشون رو ببینم باید اول با پدر دختر مقالاتی داشته باشم. خلاصه رفتیم سر قرار. پدر دختر گفت من دوتا دختر دارم و این آخری دوتا پسر که دوقلو هستن خدا بهم داده. گفت یه روز داشتم تو مفاتیح دعا می‌خوندم که توی پاورقی اش دیدم نوشته دعا برای پسر دار شدن. خلاصه اون دعا رو رفتم دنبالش و یادم موند. گذشت و من اون دعا رو خوندم، وقتی خوندم به شک افتادم که نکنه اعراب رو درست ادا نکرده باشم و تلفظم مشکل داشته... خلاصه دوباره خوندم اون دعا رو و خدا دوتا پسر دوقلو رو بهم داد... من:😂😂😊🙂به به خدا حظشون کنه براتون ادامه داد: خلاصه خواستم بهت بگم که ان شاء الله همین اول کار اون دعا رو ی سه چهار باری بخونی که حسابی ی چند سال همین اول از زندگی بیفتی جلو... من:😳😳😳😊🤣🤣🤣 آخه مرد حساب این چه حرفی بود😂😂اومدم خواستگاری دخترتااا😂😁 خلاصه بنده با دختر ایشون به تفاهم نرسیدم اما واقعا این بنده خدا خوش اخلاق ترین و آسون گیر ترین پدر زن بالقوه ای بود که توی این یک سالی که دارم میرم خواستگاری دیدم. خدا ان شاء الله حفظشون کنه. کاش حداقل اون دعا رو ازش می‌گرفتم...😂😁 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابن سرعت خط بری یکی از اعضایی هست که دوره تندخوانی رو گذرونده اگر یه مدت بر طبق متد تندخوانی تمرین کنید سرعت مطالعه تون همینقدر میشه
من سرعت خودم تو مطالعه همین قدره حدودا و البته قبلا بیشتر هم بود اگر خوب تمرین کنید سرعتتون همین قدر میشه انشا الله فقط ظرفیت این دوره هم چون پشتیبانی داره محدوده و الان نزدیک ۳۰ درصد ظرفیت پر شده اگر تصمیم‌ قطعی دارید که سرعت مطالعه تون بیشتر بشه حتما ثبت نام کنید https://eitaa.com/khastegarybazi/5424 برای اطلاعات بیشتر می‌تونید وارد کانال زیر بشید 👈 https://eitaa.com/joinchat/710738844C81e01ddc95 نکته مهم اینه که اگر دوره رو گذروندید و سرعت مطالعه تون افزایش پیدا نکرد مبلغی که ازتون گرفتن رو پس میدن
من اومدم حرم ی خانومه برای اینکه ببینه من اهل کجام ازم پرسید ببخشید دخترم این چادرتو از کجا گرفتی گفتم تهران فلان پاساژ گفت آهان پس تهرانی هستی گفتم بله به نظرتون خواستگار بود یا چی 😂😂😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
یه بارم از یه دختر عینکی تو دانشگاه خوشم اومد رفتم بهش پیشنهاد ازدواج دادم برگشت بهم گفت : حالا درسته عینک میزنم ولی کور که نیستم دیگه 😒 ‌‌
حدود چهار سال پیش اربعین با خواهرم و سه تا از دوستانمون رفتیم مشهد قطارمون اتوبوسی بود، تمام طول مسیر یه آقای منو زیر نظر گرفته بودن ... ایستگاه راه آهن مشهد تاکسی گرفتیم تا محل اقامتمون بعد چند ساعت استراحت، غروب خواستیم بریم حرم همین که وارد لابی شدم دیدم همون آقای داخل قطار از طریق تاکسی راه آهن محل اقامتمون رو پیدا کردن اومدن جلو با خواهرم درباره من صحبت کردن و شماره گرفتن خیلی فیلم هندی شده بود! ولی هیچ وقت جدی اقدام نکردن حتی بعد از یک سال خواهرم توی بله استوری از سالگرد عقد خودشون گذاشتن، ایشون سریع پیام دادن پرسیدن خواهرتون ازدواج کردن ولی بازم خواستگاری نکردن هیچ وقت نتونستم رفتار ایشون رو هضم کنم ... کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
مثل یه دختر خوب کنار داداشم نشسته بودم و به صحبت های بزرگترها گوش می دادم.☺️ داداشم با انگشت، شروع کرد به سوراخ کردن پهلوم. با چشم غره گفتم: چته؟😒 با لبخند به سقف اشاره کرد و سوسکی،که داشت سقف را دور می‌زد نشون داد.😃 نوبت به چای آوردن من رسید. خیلی متشخص یک سینی چای بردم و شروع به تعارف کردم.😌 به آقای خواستگار که رسیدم. همین که استکان را برداشت. سوسک افتاد تو سینی.😱 بیچاره هول شد و چای ریخت رو پاش. ریختن چای همانا و صدای قهقهه داداشم همانا.😂 مامانش حسابی ناراحت شد و گفت اینجا دیگه جای ما نیست بلندشدن رفتن. تو راه‌پله مامانِ برگشت گفت شیرینیمون را بدین ببریم.😐 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
‏از وقتی فهمیدم دخترا از پسرای نترس خوششون میاد ، موقع شامپو زدن دیگه چشمامو کامل نمیبندم:)))😐😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
جلسه اول مادر پسره اومد، دفترچشو دراوورد شروع کرد از من سوال پرسیدن 😐😐 اخه مگه داریم مگه میشه کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
یکی زنگ زده بود برا خواستگاری از مامانم قدم رو پرسیده بود مامانم گفته بود والا مترش نکردم ببینم دقیق چندتاست😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
من واسطه گری ازدواج انجام میدم یه بار یه دختر خوب با خانواده خوب رو به یه نفر معرفی کردم خانواده پسر اومدن گفتن اینا بدرد ما نمیخورن چون زن داداش دخترخانم همش مارو مسخره میکرد و می‌خندید منم زن داداش دختر خانمو میشناختم خیلی خانم باشخصیتیه وقتی به دختر خانم موضوع رو گفتم گفت خداروشکر همون اول به شناخت رسیدیم که اینا به درد ما نمیخورن زن داداشم اصلا نه اون روز نه هیچ موقع دیگه ای برای هیچکس این کارو انجام نمیده زن داداشم فقط از روی محبت واحترام بهشون لبخند می‌زده به نشانه اینکه خوش آمدید. من که بیشتر پرسجو کردم دیدم خانواده آقا پسر واقعا اعجوبه ان یه جا رفتن خواستگاری خواهر آقا پسر به دخترخانم گفته دهنتو بازکن ببینم دندونات سالمه؟ چندتا دندون خراب داری؟🙄🙄😐 اون آقاپسر الان ۴۱سالشه ولی هنوز ازدواج نکرده نه خودش کسیو میپسنده نه خانواده ش. کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
یه موردی هم بود که منو تو روستای پدری دیده بودن فهمیده بودن طلبه ام تصمیم گرفته بودن بیان خواستگاری🥺 کاملا هم دیگه رو میشناختیم وقتی تماس گرفتند به دلایلی ما مخالف بودیم و گفتیم نه! اونقد زنگ زدند اونقد زنگ زدند تا اخرش راضی شدیم بیان😞 مامانش اونقد پیگیر بود که اصرار داشت الان که داریم میایم یک نشون هم واسه دخترتون بیاریم😐 که ما قبول نکردیم و قرار شد یکی دو جلسه حرف بزنیم🙃 وقتی اومدن رفتیم و صحبت کردیم همه چیز خوب پیش رفت... اما رفتن و پشت سرشونم نگاه نکردند! حتی یک زنگ نزدن که عذر خواهی بکنند 🫠 اونوقت من تاچند ماه منتظر تماس شون بودم🙃😕 تازه بعدشم هر موقع مارو تو روستا میدیدند احوال پرسی میکردند انگار نه انگار اتفاقی افتاده🙂 زیبا نیست؟؟؟؟!!!!!! کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi