سلام خانم شجاعی منم یه خاطره بگم
تو خوابگاه بودیم چون امتحان داشتیم به خودم نرسیده بودم من یه تیشرت سبز فسفوری با شلوار مشکی تنم بود موهامم پریشون ...(داشتم درس میخوندم کلافه که میشم موهامو بهم میریزم) خلاصه که خیلی تیپم مزخرف بود 😐همینطور مشغول درس خوندن بودیم با دوستام یهو در اتاق بدون اجازه باز شد انگار طویلست😂یه خانم قد بلند هیکلی همراه مسئول خوابگاه بود خانمه پنج دقیقه تا استخونمو هم نگاه کرد بدون هیچ حرفی 😐ماهم شوکهههههه اصلا هیچ نگفتیم خلاصه عصر مسئول خوابگاه گفت دوتا خانمه تو نمازخونن بیا بریم اومدن باهات حرف بزنن واسه پسرشون ،اصلا محوووو شدم دستمو کشید برد ننه پسره رو صندلی اینهو ملکه انگلیس نشست خالش کنارم رو زمین نشست ،انگار اومده بودن بازجوییم کنن😐حالا منِ بیچاره نه پسرشون دیده بودم نه میشناختمشون😶😬 بی تربیت برگشته بم گفت حیف پسرم زن ریزه میزه مثل تو دوست داره 😏خلاصه که اینا رفتن شب مدیر اومد سری ب خوابگاه بزنه گلایه کردم اخه خبر داشت یکی میاد برا من 😐😒 گفتم خانم فلانی یجوری نگام کرد تازه پز پسرشو میده مذهبیه و اقاس همچین نگام میکرد اینگار در حدش نیسم🙄 گفت کییییییی؟ فلانییی؟ گفتم اره گفت فوری زنگ میزنم جواب رد میدم گفتم چرا؟ گفت پسرش تمام با دخترای شهر بوده این چطور جرئت کرده بیاد برا تو؟ مدیرمون خانوادشو میشناخت ظاهرا خلاصه که بهم بر خورد 😐
#پسر_مذهبی_نما
#ننه_بیشعور
#یاسی_پلنگ
کانال خاطرات فوق سمّی خواستگاری
🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi2