#نقد_رمان
#قهوه_ی_سرد_آقای_نویسنده
چاپ چهل و ششم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برداشتی از کتابهای عقاید یک دلقک، کوری و پیرمرد و دریا...
نویسنده هنر نویسندگی دارد، اما در ذهنش آشوبی از هزاران داستانی است که خوانده.
غوغای بیهدفی که خواننده را در قایقی سرگردان امواج میکند و او را مثل پیرمرد کتاب ارنست همینگوی میچرخاند و بدون سود در ساحل پیادهاش میکند.
تنهایی و زندگیهای مجردی، سرگردانی در کوچههای زندگی، بیحاصلی و پوچگرایی، روی آوردن به موسیقی و کافهایسم، جلوهنمایی روشنفکری...
همه ارمغان ایسمهای غرب است که در تمدن خودشان مردم را به ایست محبت و عاطفه کشانده و داد خودشان را هوا برده است.
نخست وزیر کشور بیست میلیونی انگلیس مشاوری برای خودش میگذارد تا چارهای برای نه میلیون شهروند تنها و افسردهی انگلیسی بیندیشد و نویسندگی ما دارد با افتخار نفی خانواده و تشریح عشق تنهاییها میکند...
به هر حال نه دانستن داستان یک تیمارستان نیاز حال فکری و روحی جوانان ماست و نه داستان پردازی عشقی مثالی از کودکی تا... ردی از حل عاشقیهای بیمحتوای امروزی را در زندگیها رقم میزند.
نویسنده شاید توانسته تبحر قلم و فراز و فرود خیالش را روی کاغذ نشان دهد اما باری از مسایل کسی را حل که نمی کند شاید بار دقیقههای عمر خوانندگان هم بر دوشش سنگینی کند.
چه اندیشهای باعث فروش کتابی میشود که امید و زندگی و شوق را کور میکند...
باید شک کرد...
کتاب داستان خیالات یک نویسنده است که میخواهد داستان بیماران یک تیمارستان را به تصویر بکشد.
داستانی از حرفهای پر از پرتوپلا گوییهایی که بیماران روانی یک تیمارستان دارند ...
شما خودتان قضاوت کنید بیمارانی که با قرص و غل و زنجیر و زور کننرل میشوند میتوانند چه اندیشهای یا چه تحول فکری، چه رشد و امیدی برای خواننده بیاورند...
و نتیجه اینکه نویسنده به صورت واقعی در داستان خودش را میکشد...
مثل صادق هدایت
مثل بوف کور
کتابش بینایی و روشنایی نمیدهد،
بلکه دلزدگی و ناامیدی...
😔😔😔😔😔😔😔😔😔
@kettabkhanha
#نقد_رمان
#گیاهخوار
نویسنده: هان کانگ
داستان زندگی زنی است جوان، ساکت، بی امید و بی هدف که خواب های عجیبی می بیند.
در خواب هایش گوشت خام، خون، سگ و … چنان کریه و زشت جلوه می کند که او از خوردن هر چه گوشت است متنفر می شود.
به گیاهخواری رو می آورد و همین زندگی زناشویی و فامیلی اش را تحت تاثیر قرار می دهد، خودکشی و تیمارستان و سر آخر هم هیچ.
نویسنده ای ژاپنی که جایزه ای جهانی برای کتابش دریافت می کند و عده ای از داخلی های ما هم که اهل «هیچ» هستند می گویند او مثل صادق هدایت نوشته است، بوف کور صادق هدایت.
کتاب پر از سردرگمی است.
پر از سکوت تلخ، پر از پوچی و نیستی…
توصیف دارد، شخصیت پردازی دارد، فضاسازی دارد اما محتوا ندارد؛ همان چیزی که اصل است.
و هر کسی انتظار دارد پس از این که ساعت ها عمرش را پای کتاب می گذارد به امید و آرامش برسد و یا حتی سرگرمی مفیدی هم برایش باشد، اما این هم نیست.
خستگی و تنهایی و نا امیدی که به انسان تلقین می کند قطعا آرامش روانی را به هم می زند.
مرد کار دارد. زن کار دارد. خواهرش کار دارد. شوهرش کار دارد. تکنولوژی هست. امکانات هست. روابط انسانی هست. غزیزه و… هست اما همه شخصیت ها، تنها هستند. نمی توانی همزاد پنداری کنی. اصلا نمی خواهی همزاد پنداری کنی. شخصیت ها محبوب نیستند. نمی خواهی جایشان باشی…
نمیدانم وقتی بوف کورخوان ها می گویند بعد از خواندن به خودکشی فکر کرده اند چرا از این کتاب تعریف می کنند…
🌺 #kettabkhanha