#برگی_ازتاریخ
دیدبان دلسوز
نعمان پسر بشیر می گوید:
🔘با جابر جعفی، از شیعیان مخلص امام باقر (ع) همسفر بودم. نامه ای محرمانه از امام باقر (ع) به جابر رسید. جابر نامه را گرفت و بوسید.
⭕️چون نامه را خواند بسیار غمگین شد و دیگر او را خوشحال ندیدیم.
روز بعد در کوفه به دیدار جابر رفتم. دیدم از خانه بیرون آمده، چند عدد استخوان، مانند گلوبند بر گردن آویخته ، بر نی سوار شده و فریاد می زند و با کودکان بازی می کند.
🔘جمعیت زیاد اطراف او را گرفته بودند. جابر با آن حال وارد میدان کوفه شد. مردم می گفتند: جابر دیوانه شده!
⭕️چند روز بیشتر نگذشت که نامه ای از خلیفه اموی به استاندار رسید ، جابر را پیدا کرده گردن او را بزنید.
🔘استاندار کوفه پرسید: جابر کیست؟
⭕️گفتند: مردی دانشمند و راوی حدیث بود، ولی افسوس اکنون دیوانه است .
🔘استاندار کوفه خود به میدان کوفه آمد، دید جابر سوار بر نی شده با کودکان بازی می کند. گفت:
⭕️- خدا را شکر که مرا از کشتن چنین انسانی نگه داشت و دستم را به خون وی آلوده نساخت.
و به این گونه امام (ع) صحابه ارزشمند خود را از مرگی حتمی نجات داد.
🔰منبع: بحار: ج 27، ص 23
🔸🔹نکته: امام یاران خودرا در موقعیت های خاص حفظ می نماید، در میدان جهاد و تلاش خالصانه کم نگذاریم و از عاقبت نهراسیم، امام عصر(عج) چون دیدبانی مهربان و دلسوز همیشه به فکر ماست.
#خادم_الشهداء
#اتحادیه_عماریون ↙️
@etehadieh_amariyon