#قانون_جذب🍉
•⊱ - - - - - - - - - - - - - - - ⊰•
☜ اینکه میدانی گرهِ کارش چگونه باز میشود و قبل از درخواستش، خودت پیشقدم نمیشوی؛
تو را به موجود نااَمنی تبدیل میکند...
◇حتی اگر این بُخلِ شما را هرگز نفهمد؛
حتما در درونش، نسبت به شما، فاصله ایجاد خواهد شد.
❀چسب عشق آدمها و قدرت جذبشان با تأثیرات درونی انسانها بر یکدیگر، قدرتمند یا ضعیف میشود...
نه با اَداها و ظاهرسازیهای آنها
•🌿• ↷ #ʝøɪɴ↭
「.• @khatdoost 」
خــطِدوسـٺ♡
#قانون_جذب🍉 •⊱ - - - - - - - - - - - - - - - ⊰• ☜ اینکه میدانی گرهِ کارش چگونه باز میشود و قبل از
#چسب_دوقلو
قدرت چسب عشق به همین کار های ساده بنده...
•.❄️➺˹@Khatdoost ˼
❪🌸⚡️❫
برات اون لحظه رو آرزو می کنم که بگی :
باورم نمیشه بالاخره شد...
#انگیزشی
•.🍊➺˹@khatdoost ˼
🌊⃟ ⃟🌱
تو نمی توانی به افق های تازه شنا کنی، مگر اینکه شهامت از دست دادن چشم انداز ساحل را داشته باشی.
•🐳• ↷ #ʝøɪɴ↭
「.• khatedost 」
خــطِدوسـٺ♡
••🌿••
برای به دست آوردن یک چیز بزرگتر باید از چیز های کوچکتر دست کشید ...
♡@khatoost♡
خــطِدوسـٺ♡
••🌿•• برای به دست آوردن یک چیز بزرگتر باید از چیز های کوچکتر دست کشید ... ♡@khatoost♡
قدرت گذشتن از چیز های کوچک را داریم؟
بهش فکر کنیم🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#ماهی_ها_پرواز_می_کنند
#پارت_8
از وقتی بانو فیش را در دست گذاشته بود ناگهان یاد مادرت افتاده بودی که همیشه میگفت ۱۰ سال پیش پدر حسرت رفتن به آن سفر را به گور برد. نمی دانی چرا آن روز که از میان خواب پدرت چشم باز کردی بالاخره به سر زد خودت فیش بانو را بالا بکشی. همین که از حق التدریس کلاس کنکور و پروژه قبلی به اندازه سفر برایت پول مانده بود، یک علامت بود. پدرت هم که تا صبح حرف زده و نگذاشته بود توی خواب بخوابی نمیدانی چرا آن وقتی که اطلاعیه ثبت نام عمره دانشجویی را روی برد دانشگاه دیدی اصلاً این فکر به ذهنت نرسید ، و حتی وقتی ارمغان با مسخرگی گفت: فکرشو بکن تو بری و همه ی اهل اقلید از دم دریاچه کافتر تا باغ گِل خارستون صف بکشن برای دیدن حاجیه ماهی خاتون دریای آزاد!
ماهی خاتون باید در بین جلسات متعدد پروژه پاساژ پارسیان و رفت و آمد به شرکت پیمان و بازدید از پروژه قبلی میافتاد وسط دریای جلسات جور واجوری که آژانس برای مسافران ردیف کرده بود و فرصت رفتنش را نداشت؛ میافتد وسط درمانگاه و پی واکسن مننژیت و برای واکسن آنفولانزای اصل فرانسوی از این اتاق به آن اتاق میرفت. می افتادی وسط خیابانها پی خرید کفش لباس سفید و کتاب.
آنقدر ها هم کم هوش و حواس نبودی اما در این میان آن همه فکر و خیال رفت و آمد به دانشگاه و شرکت، خواندن کتابهایی که در جلسات آژانس داده بودند و هیچ از آنها سر در نمی آوردی کمی سخت بود.
آخرش کارت به جایی رسید که صدای روحانی کاروان را با گوشی همراه ضبط کردی و وسط جلسات آژانس ،انگار کُردی نشسته ای وسط شرکت "پیمان آرشیتکت" و حرفهایی را با مهندس ها رد و بدل کرده بودید، حلاجی کردی.
خودت آنجا بودی چشمت حاجی عزتی را میدید اما فکرت پیش مقاله نیمه تمامت بود،
سرت در لپ تاپ بود و گوشت به زنگ تلفن همراه، جلسه تمام شده بود که پیمان تلفن کرد؛
تا با خودت حساب و کتاب کنی از کدام طرف و با چه وسیله زودتر شرکت میرسی هوا تاریک شده بود.
پروژه راکه می گرفتی یک ماشین قسطی هم می خریدی و خیال خودت را راحت می کردی که دیگر مجبور نیستی هر شب تا بهشت پیاده بروی،
البته تا وقتی که بانو از بهشت بیرونت نکرده بود و یا خودت خوشی زیر دلت نزده بود به دنبال بهشت دیگری راه نیفتاده بودی در بنگاه معاملات ملکی.
Khatedost
کپی نهههههه 👊
🌸
🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#ماهی_ها_پرواز_می_کنند
#پارت_9
پیمان زل زده بود به پلان هایی که دستت بود و تازه دیزاینش را تغییر داده بودی.
شاید هم داشت به دیزاین ناخن هایت نگاه می کرد، به همان ماهی قرمز های کوچکی که ارمغان به زور چسبانده بود روی ناخن هایت.
دست های پیمان روی میز پیش می آید تا ماهی های روی ناخن هایت اما ماهی ها به سرعت چرخی می زنند و به طرف فنجان قهوه شنا می کنند.
دست های صیاد مثل همیشه خالی از صید وسط میز می ماند و شروع به ضرب گرفتن می کند و برایت شعر می خواند.
می گویی مهندس شاعر یا شاعر مهندس هم نوبر است!
پیمان لبخند می زند، شاید هم ملاحظه تو را می کند که هیچ وقت حرف حسابش را رُک نمیزد نگاهش که می کنی فقط نگاهت می کند و با لبخند آن قدر تعارف تیکه پاره می کند تا جان به لب شوی و حتی بدون آنکه به فنجان قهوه ای که مدام به طرفت سُر می دهد لب بزنی، بزنی بیرون.
میدانستی که مهندس ناظر کارت را نپسندیده و چند تا اشکال ریز و درشت وارد کرده است از بس شنیده بودی عضو انجمن مهندسان عمران آمریکاست، دلت خالی شده بود.
داشتی به هنر خود شک می کردی.
نمیدونی اگه پیمان با یکی دیگر از همکلاسی ها، شرکت مهندسی نذاشت باز هم دلت به وعده و وعید های پیشرفت در قلب ایران و ماندن در تهران خوش بود؟
یا در فکر ماندن در آن شهر بی در و پیکر بودی و یا گوش هایت از التماس های مادرت برای برگشتن به اقلید لبریز می شد و حرف هایش شُره می کرد داخل کاسه سرت که ارمغان میگفت مغزی در آن موجود نیست!
هیچ کارت شبیه یک مسافر نیست اصلاً مطمئنی که هفته دیگر خیال پریدن داری؟
شاید همین فکر و خیال هایت هست که مدام مثل ارمغان این طرف آن طرف میپرد و گیج و گنگت می کند.
ارمغان پیامک می زند سر راه دو تا چیزبرگر با دلستر هلو بگیری.
مادرت هم عاشق هلوست فصل هلو که میشود گونههایش مثه هلو گل می اندازد و میرود کارخانه تولید شیر!
نمی دانی چرا انقدر دلش برایت تنگ میشود او که مدام در کارخانه است و یا سرش به کارهای خانه بند است همیشه هم بوی شیر می دهد یا بوی پیاز داغ !
چرا نمی گذارد سرت به کارهای خودت در تهران بند باشد.
چرا مدام با حرفهایش از پشت تلفن دل اتش میزند؟
_دختر نمی گی دلخوشیه من فقط تو هستی؟ چرا دیر به دیر تلفن می کنی؟ چرا هر وقت زنگ می زنم در دسترس نیستی؟ چرا به من سر نمی زنی؟ من که جز دعا کاری از دستم بر نمی یاد.
هر جایی که هستی اگر دلت خوش باشه ،منم دلم خوش میشه.
پس چرا دلت آنطور که می خواست خوش نبود؟ خسته بودی و اگر امیدواری های پیمان و چرندیات ارمغان نبود،
زیر فشار درس و کار و آن همه دوندگی خفه می شدی، و گربه های کوچه های بهشت نمی گذاشتند حتی استخوان هایت هم کنار پارک شهر روی زمین بماند
@khatdoost
کپی نهههههه 👊
🌸
🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
برای استوری های نابتون 🦋🐳
--------------------<🌻🌿>---------------
𝖏𝖔𝖎𝖓 ↯
Khatedost
••🌙 ••
چه کسے مےفهمد در دلم رازے هست
میسپارم آن را
به خیالِ شب تنهاییِ خود...!!🚶♂✨
#سهراب_سپهری
⌈••Khatedost↫🍁
💙⃟☁️¦⇢
#چسب_دوقلو
قدرت چسب عشق💞 هر فرد
به میزان مشغولیت اوبه خودش بستگی داره...
هر چه به خودت مشغول باشی ↷
دیگران در کنارت امن تر و عاشق ترند...
Ķąťəđøşť