خــطِدوسـٺ♡
#موسیقی Morning 🌤 تقدیم به نگاهتان(: •🌿• ↷ #ʝøɪɴ↭ 「.• khatedost 」
راستی موسیقی •🎧• امروز چطور بود؟🙃
خــطِدوسـٺ♡
#تفکرانه #تلنگرانه . 'چه تعبیر قشنگی! 😍 ❤️ @khatdoost ❤️
💛⃟☁️¦⇢
هَر مشڪݪ یڪ هِدیہ اَسٺ🌱
بدون مشڪلات مٰا رشد نخواهیم ڪرد ...
#انگیزشی
♡. @khatdoost •.•
•◇•😂•◇•
- تابستان خود را چگونه گذراندید؟
من:
🔺 پیمان غفاری 🔺
#طنزانه
@khatdoost
خــطِدوسـٺ♡
☁️⃟...
و این حال دلیست که هر روز از تو پُر،
و از غیر، خالی میشود ...
✦ این نهایتِ خواهشِ قلب من است؛
میخواهد محل رفت و آمد تو باشد و بس!
#دلتنگی
•♡• #ʝøɪɴ↷
[@khatdoost]
خــطِدوسـٺ♡
☁️⃟... و این حال دلیست که هر روز از تو پُر، و از غیر، خالی میشود ... ✦ این نهایتِ خواهشِ قلب من ا
‹'🖇💔'›
تنها با یاد توست که دلم آرام میگیرد...
#قانون_جذب🍉
•⊱ - - - - - - - - - - - - - - - ⊰•
☜ اینکه میدانی گرهِ کارش چگونه باز میشود و قبل از درخواستش، خودت پیشقدم نمیشوی؛
تو را به موجود نااَمنی تبدیل میکند...
◇حتی اگر این بُخلِ شما را هرگز نفهمد؛
حتما در درونش، نسبت به شما، فاصله ایجاد خواهد شد.
❀چسب عشق آدمها و قدرت جذبشان با تأثیرات درونی انسانها بر یکدیگر، قدرتمند یا ضعیف میشود...
نه با اَداها و ظاهرسازیهای آنها
•🌿• ↷ #ʝøɪɴ↭
「.• @khatdoost 」
خــطِدوسـٺ♡
#قانون_جذب🍉 •⊱ - - - - - - - - - - - - - - - ⊰• ☜ اینکه میدانی گرهِ کارش چگونه باز میشود و قبل از
#چسب_دوقلو
قدرت چسب عشق به همین کار های ساده بنده...
•.❄️➺˹@Khatdoost ˼
❪🌸⚡️❫
برات اون لحظه رو آرزو می کنم که بگی :
باورم نمیشه بالاخره شد...
#انگیزشی
•.🍊➺˹@khatdoost ˼
🌊⃟ ⃟🌱
تو نمی توانی به افق های تازه شنا کنی، مگر اینکه شهامت از دست دادن چشم انداز ساحل را داشته باشی.
•🐳• ↷ #ʝøɪɴ↭
「.• khatedost 」
خــطِدوسـٺ♡
••🌿••
برای به دست آوردن یک چیز بزرگتر باید از چیز های کوچکتر دست کشید ...
♡@khatoost♡
خــطِدوسـٺ♡
••🌿•• برای به دست آوردن یک چیز بزرگتر باید از چیز های کوچکتر دست کشید ... ♡@khatoost♡
قدرت گذشتن از چیز های کوچک را داریم؟
بهش فکر کنیم🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#ماهی_ها_پرواز_می_کنند
#پارت_8
از وقتی بانو فیش را در دست گذاشته بود ناگهان یاد مادرت افتاده بودی که همیشه میگفت ۱۰ سال پیش پدر حسرت رفتن به آن سفر را به گور برد. نمی دانی چرا آن روز که از میان خواب پدرت چشم باز کردی بالاخره به سر زد خودت فیش بانو را بالا بکشی. همین که از حق التدریس کلاس کنکور و پروژه قبلی به اندازه سفر برایت پول مانده بود، یک علامت بود. پدرت هم که تا صبح حرف زده و نگذاشته بود توی خواب بخوابی نمیدانی چرا آن وقتی که اطلاعیه ثبت نام عمره دانشجویی را روی برد دانشگاه دیدی اصلاً این فکر به ذهنت نرسید ، و حتی وقتی ارمغان با مسخرگی گفت: فکرشو بکن تو بری و همه ی اهل اقلید از دم دریاچه کافتر تا باغ گِل خارستون صف بکشن برای دیدن حاجیه ماهی خاتون دریای آزاد!
ماهی خاتون باید در بین جلسات متعدد پروژه پاساژ پارسیان و رفت و آمد به شرکت پیمان و بازدید از پروژه قبلی میافتاد وسط دریای جلسات جور واجوری که آژانس برای مسافران ردیف کرده بود و فرصت رفتنش را نداشت؛ میافتد وسط درمانگاه و پی واکسن مننژیت و برای واکسن آنفولانزای اصل فرانسوی از این اتاق به آن اتاق میرفت. می افتادی وسط خیابانها پی خرید کفش لباس سفید و کتاب.
آنقدر ها هم کم هوش و حواس نبودی اما در این میان آن همه فکر و خیال رفت و آمد به دانشگاه و شرکت، خواندن کتابهایی که در جلسات آژانس داده بودند و هیچ از آنها سر در نمی آوردی کمی سخت بود.
آخرش کارت به جایی رسید که صدای روحانی کاروان را با گوشی همراه ضبط کردی و وسط جلسات آژانس ،انگار کُردی نشسته ای وسط شرکت "پیمان آرشیتکت" و حرفهایی را با مهندس ها رد و بدل کرده بودید، حلاجی کردی.
خودت آنجا بودی چشمت حاجی عزتی را میدید اما فکرت پیش مقاله نیمه تمامت بود،
سرت در لپ تاپ بود و گوشت به زنگ تلفن همراه، جلسه تمام شده بود که پیمان تلفن کرد؛
تا با خودت حساب و کتاب کنی از کدام طرف و با چه وسیله زودتر شرکت میرسی هوا تاریک شده بود.
پروژه راکه می گرفتی یک ماشین قسطی هم می خریدی و خیال خودت را راحت می کردی که دیگر مجبور نیستی هر شب تا بهشت پیاده بروی،
البته تا وقتی که بانو از بهشت بیرونت نکرده بود و یا خودت خوشی زیر دلت نزده بود به دنبال بهشت دیگری راه نیفتاده بودی در بنگاه معاملات ملکی.
Khatedost
کپی نهههههه 👊
🌸
🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃