هدایت شده از محمدعلی جعفری
توی کوچههای مخیم #برج_البراجنة قلاب چشمم میچرخید دنبال پیرمرد یا پیرزنی فلسطینی. کسی که طعم زندگی در وطن زیر زبانش باشد. برخلاف اکثر ساکنین که متولد لبنان بودند.
جلوی مسجدِ فلسطینِ مخیم پیرزنی صیدمان شد.
پرسیدم: "توی فلسطین دنیا اومدی؟"
چشمانش برق زد.
گفتم: "مهمان نمیخواهی؟"
دست به چشم کشید و بعد روی سر.
- علی عینی، علی راسی
با کمر خمیده؛ ولی مثل بچه سرتق بازیگوشی تندتند کوچهپسکوچهها را رد کرد. ماهم پشت سرش.
کف و سقف خانهاش سیمانی بود. نمور و مرطوب.
از اتاقش سهتا صندلی پلاستیکی آورد بنشینیم.
با لبخند بهش گفتم: "به قول ما ایرانیها؛ بزنم به تخته خیلی خوب موندی!"
خندید: "آبِ فلسطینِ توی وجودم، سیستم ایمنیِ بدنم رو قویتر کرده!"
پرسیدم: "دلت برا خونهتون تنگ شده؟"
اشک از گوشه چشمش راه افتاد.
- امید دارم زنده باشم و یهبار دیگه از تو باغچه جلوی خونهمون اون انجیرهای درشتی که صبحها روشون شبنم میزد رو بچینم!
#غزه
#غزه_تحت_القصف
#طوفان_الأقصى
🆔️ @m_ali_jafari
« آدم های شرطی »
از بین میلیون ها ورژن انسان های مختلف یک دسته هستند که اسم شان هست آدم های شرطی
قانون اول انجمن شرطی ها این است که اگر کسی کاری با تو کرد تو هم همان را متقابلا برایش انجام بده
فلانی به تو بی محلی کرد؟ تو هم محلش نده
فلانی به تو توهین کرد؟ توهم به او توهین کن
فلانی بدون استدلال سخن گفت؟ تو هم بدون استدلال حرف بزن
فلانی فلانی فلانی
طرز رفتار آدم های شرطی وابسته به « فلانی ها » ست
این ها برای رفتار شان چهارچوب مشخصی ندارند
چون عقل درستی ندارند!
مگر غیر از این است که عقل وسیله ای برای تشخیص درست و غلط است؟
وقتی نتوانی رفتار های ساده و کوچکت را مدیریت کنی و برایشان دلیلی جز فلانی هم انجامش داد بیاوری
پس به چه دردت میخورد؟
_ از من
_ به اعضای انجمن شرطی ها
#مدوسا
@khatdoost
هدایت شده از سَرْدَرْگُمْ|سیدمحسن حسینی
گاهی هست که یک نفری در لباس خودی است، اما حنجرهی او سخن دشمن را تکرار میکند! خب او را باید نصیحت کرد؛ اگر با نصیحت عمل نکرد، انسان با او باید حد و مرز تعریف کند: خط فاصل. جدا میشویم.
اما یک وقت هست که نه، اینجوری نیست. ممکن است اختلافات، اختلافات عمیقی هم باشد، اختلافات بزرگی هم باشد، اما انسان دشمن را با غیردشمن نباید اشتباه کند؛ دشمن حساب دیگری دارد، غیردشمن حساب دیگری دارد. خط درگیری با دشمن را باید ترسیم کرد، مشخص کرد؛ این بصیرت میخواهد.
@srdrgm
گاهی ثبات داشتن، به قیمت کاج بودن تموم میشه.
"همیشه سبز بودن، حتی در دل زمستان"
در ظاهر قشنگه، ولی انگار اینطور نیست.
اینم یجور ثبات داشتنه، ولی ثباتی که رنگ پریده میشه، کمکم به سیاهی میزنه.
ثمرهی چندانی هم نداره، ثمرهش گاهی یه میوهست که هرچند کاربرد داره، ولی اونقدرا مفید نیست، نه حتی به اندازه دونههای فلفل. تو فصلی که کسی نیازی به سایه نداره، بجای استراحت و نفس تازه کردن، با اون همه برگ سوزنی، یه سایهی خسته، زیر هوای ابری بهت میده که بدتر سردت میشه.
همیشه سبز بودن، لزوما به معنای ثبات نیست.
ثبات میتونه این باشه که بعد از هربار خزان شدن، دوباره جوونه بزنی. رنج هرس شدن رو برای اصلاح به جون بخری، میتونه در چیزی بجز نگهداشتنِ چهارتا برگ بیحال هم باشه.
ثبات میتونه در رها کردن برگهای خشکیده، در هرس شدنِ داشتههای اضافه، در سبک کردن بار در آستانهی بهار، در آماده کردن بستر برای پذیرفتن شکوفهها، در ثمر دادنهای بعد از تحمل یک زمستان سخت و در تلاش برای مفید بودنی هرچند فصلی باشه؛ نه در حفظِ متعصبانهی داشتههای رنگ و رو رفتهی سوزنی شکلِ دلمرده.
ثبات، در استمرارِ یک وجود کم فائده نیست.
هرچند که اینطور معنا بده.
یه نفری میگفت: «تاحالا کسی خزان شدن کاج رو ندیده. میدونی چرا؟ چون اولین خزانش، آخرین نفسِ حیاتشه.»