ورود ايراني🇮🇷 و سگ🐕 ممنوع 😡😡😡
سيد مجتبي نواب صفوی در سال 1321 پس از اخذ مدرك ديپلم از مدرسة صنعتي آلمانيها در حاليكه 18 سال بيش نداشت، درشركت نفت استخدام شد؛
هنوز از ورودش چيزي نگذشته بود، كه به همراه چند نفر از همكارانش از طرف آن شركت به شهر آبادان رفت؛ در آن سالها شهر پُر از افراد انگليسي بود كه براي استخراج و بهره برداري از چاههاي نفت به ايران آمده بودند؛ آنها با تكيه بر ثروت ملي ايران از زندگي مرفهي برخوردار بوده و درعين حال كارگران ايراني را مورد توهين و تحقير قرار مي دادند.
روزی آهسته نزديك يكي از ساختمانها شد، نوشته نصب شده در پشت شيشه او را به فكر فرو برد؛ «ورود ايراني و سگ ممنوع» خشم😠 تمام وجودش را فرا گرفت؛ بار ديگر آن را خواند،... رنجي كهن را بر دوش خود احساس نمود؛ ناگهان جرقه اي در ذهنش ايجاد شد.
و اهتمام خود را مصروف تشكيل جلسات شبانه و آموزش مسائل ديني و اخلاقي نمود كارگران خسته ازستم به زودي گرد او حلقه زدند .
«قيام درشركت نفت آبادان»
دريكي از شبهاي آبادان سيد به ميان كارگران رفت و گفت:
«نفت از آن ملت ايران است، خارجي ها آمده اند، تا براي ما كاركنند؛ نيامده اند كه ما را زير سلطه خود درآورند، آنان قسمت هايي از آبادان را در اختيار گرفته و اجازه ورود به ما نمي دهند؛ اين چيست كه به شيشه كافه ها، نوشته اند، «ورود ايراني و سگ ممنوع» خارجي ها، ايراني ها را [مساوي] سگ قرار دادند...
🌟سخنان نواب اولين جرقه هاي عدالتخواهي را در ذهنشان پديد آورد.
#الگو #یک_نمونه #شهید_نواب_صفوی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost