#داستان
🔸️روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار میگفت: آدمها از ترس ظاهر ترسناک من میمیرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمىکرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مىزنم و مخفى میشوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن!
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد!
چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!
بسیاری ازبیمارىها و مشکلات اینچنین هستند و آدمها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر میگردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. “مواظب تلقینهای زندگی خود باشیم.
@khate_atash
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 امام صادق سلام الله علیه فرمود خداوند ۱۲هزار جهان خلق کرده که هرکدام از این جهان ها از آسمانها و زمینهای هفتگانه وسیع تر است و من حجت خدا بر تمام این ۱۲هزار جهان هستم!
خصال ج۲ ص۶۳۲
@khate_atash
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 خدایا من اگه گناه کردم میدونستم تو آبرومو نمیبری... 😔
@khate_atash
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظاهرا یک پرنده در جریان سخنرانی بایدن 💩 به هیکل این پیرمرد خرفت 😂
@khate_atash
🔹 نخست وزیر انگلیس از کشور خودش بیشتر از اوکراین میترسد!
🔻دو تصویر جالب از بوریس جانسون در خیابان های انگلیس با جلیقه ضد گلوله و در خیابان های شهر جنگ زده کییف با کت و شلوار!
@khate_atash
💢توصیف همسر شهید رضایینژاد از نخستین دیدار با رهبرانقلاب پس از کرونا؛ بعضی چیزها تغییر کرده بود
🔹🔸شهره پیرانی همسر شهيد رضايي نژاد نوشت؛ از در که خواستیم خارج شویم, (بعد از پایان مراسم) به خانم دکتر شهریاری گفتم کارت تحویل وسایل را بدهید آرمیتا وسایل شما را هم تحویل بگیرد. گفتم نگران نباشید آرمیتا اینجا را بلد است. خندیدند و گفتند: «آرمیتا اینجا بزرگ شده چی میگی بلده، معلومه بلده، بهتر از من و تو ...» راست میگفتند...
♦بعد از نزدیک به دو سال و نیم فراق، دیدار حاصل شد. ولی برخی چیزها تغییر کرده بود هرچند خیلی چیزها سرجای خودش بود. برای اولین بار دو خانواده شهید جدید به جمع ثابت پیش از کرونا ما اضافه شده بود، حتما میدانید خانواده چه شهدایی را میگویم...
♦زیلوهای یزدی دوستداشتنی حسینیه در قسمت ورودی جمع شده بود و من چقدر دلتنگ این زیلوها بودم، چقدر نمادینند برای من این زیلوها. گفتند دارد دوباره به تدریج پهن میشوند. مثل ما که داریم به زندگی برمیگردیم...
♦برای اولین بار من دختر امام را ندیدم مراسم افطار بیت. همیشه میامدند و همیشه اصرار داشتند موقع سخنرانی و موقع افطار جایی بشینند که آقا را بتوانند ببینند.
♦برای اولین بار یکی از دختران حضرت آقا در محل حسینه حاضر شدند. لااقل من ده سال گذشته ایشان را در دیدارهای حسینیه زیارت نکرده بودم.
برای اولین بار افطار را آنجا نخوردیم و نماز جماعت برگزار نشد مراسم یک ساعت پیش از افطار تمام شد البته پک افطار به مهمانان داده شد.
♦آرمیتا اما با دقت به صحبتهای آقا گوش داد و البته برای اولینبار کامنت های سوالات و جملات قصارش را گذاشت در مسیر برگشت از من پرسید و به من گفت! راست میگوید خانم دکتر شهریاری، آرمیتا اینجا بزرگ شد...
گفتم با شما در میان بگذارم شاید دلتان بخواهد از دریچه دیگری هم به دیدارها نگاه کنید. خدا قسمتتان کند!
@khate_atash
🌟بسماللهالرحمنالرحیم🌟
🌷قالَ عَلی عَلَیهالسَلام:
💎غضَبُ الجاهِلِ في قَولِهِ، و غَضَبُ العاقِلِ في فِعلِهِ
🌷امام علی علیهالسلام:
💎خشم نادان در گفتار اوست و خشم خردمند در رفتارش
کنزالفوائد، ج1، ص199
@khate_atash
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 تو راخواب غفلت گرفته است در بر
👈 چه خواب گران است، الله اکبر
@khate_atash
🌺همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت🌺
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
#داستان
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
(داستانهای شهید دستغیب ص 30- 31)
@khate_atash