این همان پشم نیست؟
☀️ امام خمینی ☀️
🔹 امام در بعضی از سالها، تابستان به محلات تشریف میآوردند. ... جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج بعد از ظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود برپا میشد و امام پای یک ستونی روی زمین مینشستند و جمعیت دور ایشان مینشست. ... از آن جلسه یک نکتهای در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند:
«برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کردهاید و میپوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر میکند، یک غروری پیدا میکنید، فکر نکردهاید که این فاستونی پشمی از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندی را پوشانده بود؟
قبل از این، گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است. این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای بیاساس دل خود را خوش بکنیم؟»
#داستان_تربیتی
#استدلال_تربیتی
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی - جلد 2 - ص 141
@khate_atash
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
#شهیدانه❤️
💛 شهید علی خوشلفظ: شب بود. من و علی آقا پشت تویوتا شونه به شونهی هم چرت میزدیم تا برسیم به اهواز که ناگاه صدای ترمز با نالهی یه حیوون قاطی شد و چرت ما هم پرید. علی آقا خواست به راننده تشر بزنه که چشمش به روباهی افتاد که لنگلنگان لابهلای علفا رفت و گم شد. توی تاریکی با علی آقا و راننده رد روباه رو میجستیم، اما انگار آب شده و رفته بود توی زمین.
💛 باورم نمیشد. صدای گریهی علی، من و راننده رو شرمنده کرد که دربارهی سوار شدن حرفی بزنیم. با حسرت میگفت: با اون پای شکسته کجا رفته؟ اگه مادر باشه و بچههاش منتظر، کی به بچههاش شیر میده؟ اینا رو که میگفت، بغضش میترکید. شب از نیمه گذشته بود. بچهها توی فاو منتظر علی بودند و اون توی بیابون اطراف اهواز به دنبال یک روباه پاشکسته!
#داستان_تربیتی
🇵🇸@khate_atash