#شهیدانه❤️
در آشپزخانه کار میکرد؛ یک روز در آشپزخانه دستش سوخت. سوختگی اش هم خیلی عمیق بود. بچه ها بهش گفتند: "امید! دیگه از فردا نمی خواد بیای آشپز خونه اذیت میشی آب میریزه رو زخمت بدتر میشه" یکی از رفقاش تعریف میکرد می گفت: تا این را بهش گفتم خنده ای کرد و گفت:«فدا سر حضرت رقیه!»
خیلی به حضرت رقیه سلام الله علیها ارادت داشت...
در روضه ها آتش گرفت و امید اکبری سوخت..
عمه بیا گمشده پیدا شده
کنج خرابه شبه یلدا شده
ورد زبونش تو ذاکری و مداحی بود...
#شهید_امید_اکبری
@khate_atash
بعد از ظهر عاشورا
پشت ترڪِ موتورش بودم تو اصفهان
رسیدیم به یه چهار راهِ خلوت..
پشت چراغ قرمز ایستاد..
بهش گفتم: امید چرا نمیرۍ؟!
ماشینۍ ڪه اطرافت نیست!
بهم گفت:
رد ڪردن چراغ خلاف قانونه
و امام گفته رعایت نڪردن قوانین راهنمایۍ رانندگۍخلاف شرعه
پس اگه رد بشم گناهه داداش..
من شب تو هیئت اشڪ چشمم ڪم میشه.. :)
#شهید_امید_اکبری
🇵🇸@khate_atash