eitaa logo
خط قرمز
2.5هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
14.6هزار ویدیو
46 فایل
خط قرمز کانال رنگارنگ با محوریت خبر و تحلیل سیاسی با هدف جهاد تبیین و بصیرت افزایی جامعه ارتباط با ادمین: @Alirezajavan
مشاهده در ایتا
دانلود
✒️مکتب عشق به روایت قلم ❄️احترام به پدر 💞در محوطه گردان به همراه او ايستاده بوديم در همين هنگام يكى از برادران كه از مرخصى برگشته بود رو به من كرد و گفت: «پدرت بيمار است و پيغام داده به شهر برگردى.» گفتم ان شاءاللَّه چند روز ديگر مرخصى مى‏ گيرم و مى ‏روم. بهداشت كه ناظر گفتگوى ما بود گفت: «چند روز ديگر نه! همين الان به ديدن پدرت برو.» چند لحظه مكث كردم و گفتم من تازه آمدم ان شاءاللَّه چند روز ديگر برمى ‏گردم. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💞هنوز حرفم تمام نشده بود كه گفت: «من فرمانده تو هستم به تو مى ‏گويم به خاطر احترام به پدرت همين الان به مرخصى برو.» به هر حال به خانه برگشتم و وقتى ماجرا را براى پدرم بازگو كردم با آن حال بيمارش به ترمينال رفت و بليتى تهيه كرد و به من داد و گفت: «پسرم برايت بليت گرفتم فردا صبح به جبهه برو و سلام مرا به بهداشت برسان و بگو خداوند خيرش بدهد و من هميشه برايش دعا می کنم.» 📎فرمانده گردان حمزه سیدالشهدای لشگر ۲۵ کربلا 🌷🌷🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۴/۲۵ قائمشھر ، مازندران شهادت : ۱۳۶۴/۲/۱۸ محور مهران _ چنگوله @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞داییش ، شهید شده بود، لباس او را پوشیده بود و با آن میجنگید، حتی آن طرف اروند، مدتی هم از من و او کسی خبری نداشت، آن روز ها در خانه،همه  گمان کردند علی هم شهید شده ، همه مشغول مصیبت محمود ، اما در فکر علی ؛ شاید هم عده ای خودشان را برای شهادتش آماده کرده بودند..... ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ 💞دیدند از دور، از سرکوچه ،آرام آرام می آید، اما از آمدنش عجیب تر، لباسش بود! می شد حدس زد که کلی ترکش با خودش آورده، زخمی شده بود . 💞پیراهن سفیدش همه را به شک انداخت، فکر کردند او نمی داند، خواستند یک طور متوجه اش کنند، که خودش گفت: می دانم( دایی) محمود شهید شده... گفتند:اگر می دانی؛ چرا سفید پوشیدی؟ گفت:«شهید (شدن) عزا ندارد» می گفت:«اگر شهید شدم،کاری نکنید که مردم فکر کنند پشیمان شده اید،همه که دوست نیستند. ۲۱ 🌷 🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞در جریان محاصرۀ سوسنگرد توسط دشمن، دکتر چمران مجروح ویکی از محافظینشان در کنارشان به شهادت رسیده بود، شهید چمران هم مجروح و بی هوش روی زمین افتاده بودند. در فاصلۀ 50 تا 60 متری از دشمن. تعدادی از همرزمان او با خبر شدند که شهید چمران و محافظش در 60 متری دشمن روی زمین افتاده اند. چه کسی آنها را میاورد؟ آن کس خواهد رفت که خودش را فراموش کند. ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ 💞خلیل به همرزمانش میگوید ، من رفتم شما فقط دشمن را به رگبار ببندید که نتواند مرا بگیرد و جلویش را سد کنید تا من بتوانم فرار کنم. اگر دشمن مرا به گلوله بست و به شهادت رسیدم، مهم نیست ، در فاصلۀ 60 متری دشمن که به راستی پرنده ا گر پر بزند، با یک گلوله سرنگون می شد این سرباز اسلام ، خزیده جلو می رود. ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ 💞دکتر چمران را روی کولش می اندازد و باز خزیده در زیر گبار دشمن، ایشان را به عقب می آورد؛ وقتی دکتر چمران متوجه این جریان شد، از ایشان دعوت کرد که به استانداری که در آن زمان مقر سپاه بود، بیاید و در آنجا کلت شخصی خود را تقدیم شهید خلیل فاتح می نماید. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞روز قبل شهادت رو به دوستش حسین میگوید ؛ اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه ؛ من بهش میگم شهادت سوسولی ...شهادت سوسولی فایده نداره ... 💞حسین به او میگوید : خوب چه فرقی میکنه ؛ اینم شهادت است دیگر ... 💞محسن میگه : میدانی آخه به این حال بری پیش آقا ابوالفضل بگی من یک تیر خوردم فایده ندارد... حسین گفت خوب حالا یعنی چی... 💞محسن گفت: یعنی یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود آدم رو خواستند آن دنیا به حضرت ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم ... 💞به روز نکشید ؛ زیر منطقه ازگله بمو یک گلوله آمد صاف روی سقف ماشین ؛ محسن حاجی بابا به همراه 2نفر دیگر از فرماندهان محور  (شوندی و بیابانی)به شهادت میرسند ؛ ... ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💞شدت حادثه طوری بوده که پیکر شهید هزار تکه میشود ... جنازه را جمع کرده به تهران میفرستند برای تدفین ... مدتی بعد که باقیمانده ماشین را میآورند به محل قرارگاه فرماندهی ایشان ؛ یک تکه دست از پیکر شهید را در آن پیدا میکنند ؛در ادامه  از پدر شهید اجازه میخواهند که ان را در همان منطقه جنگی تدفین کنند 💞و اینطور میشود ایشان در دو نقطه سنگ یادبود دارد ... تهران و منطقه سر پل ذهاب در کرمانشاه ... 📎فرماندهٔ عملیات سپاه غرب کشور 🌷🌷🌷 ولادت : ۱۳۳۶ تهران شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۲ روستای عظیمیه ، سرپل ذهاب(عملیات شناسایی) @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا... 💞به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت 💞اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثرومتندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه شد، مغـازه اش را ڪرد تعاون وحــدت اسلامـی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد... ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞مهربان و خوش رفتار بود و تواضع خاصی در اعمال و رفتارش مشاهده می شد. خانواده را به تقوا و پرهیزكاری دعوت می نمود. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💞ساده زیستن را دوست می داشت و از محرمات دوری می كرد. با كسانی كه علیه انقلاب سخن می گفتند و كارهای غیر اخلاقی انجام می دادند به شدت برخورد می كرد. به افراد محروم و مستمند تا حد امكان كمك می نمود، چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ اخلاقی. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 📎فرماندهٔ گردان ادوات لشگر ۳۲انصارالحسین 🌷🌷🌷 ولادت : ۱۳۴۲/۳/۵ ملایر ، همدان شهادت : ۱۳۶۶/۲/۲۹ خرمشهر @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞لحظاتی قبل از شهادت یعنی قبل از آخرین جا به جایی، وقتی فرمانده دستور داد که باید محل را تخلیه و به محل دیگری نقل مکان کنید شهید شیردل مشغول جمع کردن وسایل که شامل تجهیزات مهمی بود، شد. 💞انقدر این کار را با حساسیت انجام می‌داد که اصلا متوجه زمان و موقعیت حساس نبود. انقدر موضوع بیت المال برای او اهمیت داشت که حتی از کوچکترین تجهیزات هم نمی‎گذشت دقت و حساسیت شهید در جمع کردن وسایل وقت زیادی از ما گرفت و باعث شد ما آخرین ماشینی باشیم که محل را ترک کرده و به بقیه نیروها ملحق شویم. 💞شهید شیردل پشت فرمان مشغول رانندگی بود که از ناحیه پهلو مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ✍فرماندهٔ شهید: 💞شب قبل از شهادت با من تماس تلفنی گرفت. در این تماس که آخرین تماس ما بود صحبت‌های زیادی در موضوعات مختلف کردیم. یکی از مواردی که چیزهایی که شهید از من خواست این بود که اگر شهید شد در مورد نحوه شهادتم حرفی به خانواده نزن از اینکه چطور به شهادت رسیدم صحبت نکن و فقط از رشادت‌هایم بگو. 💞شهید شیردل واقعا دل نترسی داشت که توانسته بود ۱۰ روز در محاصره باشد و کوچکترین ترس و تردیدی نسبت به راهی که انتخاب کرده را به دلش راه ندهد. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
📎دلنوشتهٔ شهید آوینی بر سر مزار شهید فلاحت پور ⭐️عجب از ما واماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم . این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد واگر چنین است از ما مرده تر کیست؟ شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران حیات می بخشند. پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم». 🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم ⭐️یادم هست یک روز ناصر از من سؤال کرد؛ «مادر دوست داری من چگونه شهید شوم؟» گفتم: نمی دانم، تو چه طور دوست داری شهید شوی گفت: «مادر من دوست دارم فوری شهید نشوم، چند ساعت در خون و درد بغلتم و ناراحتی و سختی جانبازان را نیز درک کنم» اتفاقاً به این آرزو و مراد خود دست یافت و با حدود یازده ترکش خمپاره مجروح شد که او را برای درمان به یکی از بیمارستان های صحرایی منتقل کردند و به گفته شهید بزرگوار سیدرضا مهدوی قبل از شهادت ذکر یا حجه بن الحسن العسکری بر لب داشته است.   ⭐️بعد از شعله ور شدن آتش جنگ تحمیلی، ناصر همیشه بدون زیرانداز و تشک روی زمین  می خوابید هنگامی که از او می پرسیدیم؛ چرا این کار را انجام می دهی پاسخ می داد: «زمانی که جوانان ما در جبهه ها با اشرار و کفار می جنگند و در سخت ترین شرایط هیچ خواب و استراحتی ندارند چگونه راضی شویم در جای گرم و نرم و با خیال راحت استراحت کنیم.»   ⭐️ناصر در دل یکی از شبها مشغول خواندن نماز شب بود و با اشک و ناله از درگاه خداوند طلب مغفرت می کرد. از صدای او بیدار شدم و ازش پرسیدم : ناصر چرا این قدر گریه و زاری می کنی، مگر تو چه کار کرده ای؟ مگر چقدر از عمر تو گذشته است؟ درجوابم گفت: «سراسر عمر ما انسانها، سرشار از گناهان کبیره و صغیره است. شاید من از گناهانم بی خبر باشم و اگر من استغاثه می کنم و پیامبران را واسطه قرار می دهم به خاطر این است که خداوند از گناهان ما بگذرد و ما را به درجات تکامل و عرفان برساند.» 📎مسئول تبلیغات لشگر ۴۱ ثارالله 🌷 ولادت : ۱۳۳۸/۱۱/۹ کرمان شهادت : ۱۳۶۱/۳/۳ خرمشهر
✒️مکتب عشق به روایت قلم ⭐️پدربزرگت به من گفت به مردم محبت کن و دروغ نگو و با آن ها صادق باش؛ آن ها محبت تو را احساس می کنند و تو قلب آن ها را تسخیر می کنی و من هم این را به تو می گویم: در تمام لحظات زندگیت با دروغ گفتن مبارزه کن و صداقت را سرلوحه کارت قرار ده؛ امیدوارم روزهای خوبی را در این دنیا سپری کنی. ⭐️نوشته هایم را برایت در میان این کتاب با ارزش نوشتم که فرستاده خداوند است؛ برای شناخت خداوند نشانه های بسیار واضح و روشنی وجود دارد و هرگز سراغ چیزهای عجیب و غریب نرو! ✨در این کتاب پندها و نصایح فراوانی وجود دارد و خداوند به زبانی ساده با همه بندگانش حرف زده است و هر وقت دلت از این دنیا گرفت به سراغش بیا و با خداوند حرف بزن". 📎وصیتی برای فرزند 🌷 ولادت : ۱۳۵۸ تنکابن ، مازندران شهادت : ۱۳۹۵/۳/۴ همدان ، نقص فنی، سقوط هواپیما @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞سردار شهید شهبان نصیری در وصیت خود خطاب به نوه اش این چنین می نویسد: «فکر کردم در این زمان بسیار کوتاه چه بنویسم تا چراغ راهت باشد و همیشه راهنمای وجودت. 💞سعی کن دروغ نگویی که دروغ گناه بسیار بزرگی است. 💞اگر حق را شناختی هیچوقت از مسیر آن خارج نشو 💞ساده و سالم زندگی کن، هر کاره‌ای که هستی مهم نیست، چه رفتگر زحمتکش شهرداری باشی و چه متخصص سوخت موشک، 💞اشتباهاتت را هرچند کوچک بپذیر و جبران کن که ساخته شوی.» 📎رزمندهٔ دیروز ، مدافع امروز 🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞قرار بود در منطقه فلوجه پلی احداث کنند، چون ایشان در معماری و عمران سررشته‌ای داشت گفت: مسئولیت آن با من، می‌خواهم اثری از خودم به یادگار بگذارم. یک شب تا صبح کار کردند بعد برای نماز صبح و استراحت به محل استقرار خود برگشتند. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💞 بعد از چند ساعت دوباره به محل احداث پل رفتند. ساعت ۷ یا ۸ صبح به وقت ایران بود که دلم شور افتاد. به دخترم فاطمه گفتم: با بابا تماس بگیر ببین چه کار میکنه؟ تماس گرفت گفت: خوبم الان هم می‌خواهیم ادامه کار احداث پل را شروع کنیم. شما تلفن را قطع کن من ۱۰ دقیقه دیگر تماس می‌گیرم. الان ۳ سال از آن ۱۰ دقیقه گذشته است. ظاهراً آن یکی، دو ساعتی که این‌ها برای نماز و استراحت رفته بودند، داعشی‌ها زیر ماشین‌آلات آن‌ها مواد منفجره کار گذاشته بودند. 💞 این‌ها هم بی‌خبر تا ماشین را روشن می‌کنند منفجر می‌شود. یعنی دو سه دقیقه قبل از شهادت من دلم شور افتاد، تماس گرفتیم و او داشت به سمت ماشین می‌رفت تا روشنش کند. دقیقاً ششم خردادماه بود سراسر زندگی حاج سعید به جهاد و مبارزه گذشت ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💞همیشه طوری سخن می‌گفت که انگار جنگی نیست و همه چی آرام است. اصلاً نمی‌گفت: جایی که هستیم خطرناک است یا الان عملیات داریم، اما عکس‌هایی که می‌فرستاد بیشتر کنار تانک، نفربر و مهمات جنگی بود. می‌گفتیم این عکس‌ها چیه می‌فرستی، می‌گفت: یک روزی شاید لازم بشه. 🌷 🌷🌷 @khategherrmez
✒مکتب عشق به روایت قلم 💞وقتی در عملیات والفجر 2 در منطقه کردستان وارد عمل شدیم، توانستیم بخشی از ارتفاعات را از عراق پس بگیریم. در فصل زمستان و در حالی که هوا به شدت سرد و برف روی زمین بود باید خودمان را برای مرحله دوم عملیات آماده می‌کردیم. 💞سنگرهای ارتش عراق که به دست ما افتاده بود، بخاری داشت و گرم بود. ما ناچار بودیم برای برنامه‌ریزی و مرور نقشه‌ها و مشورت برای چگونگی عملیات در مرحله دوم در این سنگرها جلسه داشته باشیم، در حالی که سایر نیروهای بسیجی و یا سرباز بیرون از سنگرها و در آن هوای سرد روی زیراندازهای پلاستیکی و در کیسه خواب‌ها خوابیده بودند 💞تا حدود ساعت 12 شب هماهنگی‌ها انجام شد. شهید بسطامی که فرمانده گردان بود، رو به ما کرد و گفت: برویم بیرون و استراحت کنیم. گفتیم کجا؟ گفت: کنار همان بچه‌های بسیجی که باید فردا عملیات کنند. بعد کوله‌پشتی و کیسه خوابش را برداشت و آن فضای گرم و مطبوع داخل سنگر را ترک کرد و در هوای فوق‌العاده سرد، کنار بچه‌ها خوابید سایر دوستان هم همین کار را کردند ✍به روایت سردار نعمان غلامی 💞خدایا تو را عاجزانه شکر می­کنم، هم چنان که صاحب غار حرا را بر انگیختی و بر جان بت­های جان دار و بی جان انداختی؛ بنیاد کفر برکندی و طرح اسلام در انداختی. خدایا تو را شکر و سپاس که حسینمان دادی کربلایمان دادی معلم شهادت را بر کلاس کربلا مبعوث کردی که درس عشق و ایثارمان آموزد ریشه­ٔ بندگی غیر خدا را سوزد و چراغ آزادگی بر افروزد 📎فرماندهٔ اطلاعات و عمليات تيپ يكم اميرالمومنين(ع) لشكر4بعثت 🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم ✨زمانی که مادر حشمت برای خواستگاری به منزل ما آمد من در تهران و خانواده حشمت در شهرستان ساکن بودند. به علت دوری مسافت و غربت تصميم گرفتم جواب منفی بدهم. ✨اما همان شب خوابی ديدم که مرا منصرف کرد؛ در خواب جمعيت عظيمی را ديدم که با پرچم های سبز و قرمز به دست در حالی که فرياد يا محمد و يا حسين می دادند در حرکت بودند. سوال کردم اينان کيستند ؟ جواب دادند اين ها کاروان محمد (ص) هستند. ✨خيلی خوشحال شدم چرا که با شروع جنگ هميشه غبطه می خوردم چرا نمی توانم به جبهه بروم. اما ناگهان يکی از بين جمعيت فرياد زد تو که سرباز ما را قبول نداری از ما نيستی. روز بعد قبل از دادن جواب به خانواده حشمت برای يکی ازدوستانم خوابم را تعريف کردم و او پيشنهاد استخاره داد. ✨متوسل به قرآن شدم و اين آيه آمد : ازدواج و تقوا را پيشه کنيد تا رستگارشوید. جواب مثبت دادم و با مهريه ای شامل يک جلد کلام اللّه مجيد و يک جلد نهج البلاغه به عقد ايشان در آمدم. روز عقد بعد از صرف ناهار، حشمت ميهمانان را که از آمل آمده بودند، به ملاقات امام خمينی (ره) برد. آيت اللّه جوادی آملی در سخنرانی روز نيمه شعبان همان سال درباره ازدواج او چنين گفت : بعضی می گويندنمی شود زندگی علی (ع) را پياده کرد ولی من امروز به عينه ديدم که بخشی از زندگی علی (ع) پياده شده است. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم ⭐️یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت بالاسرش و بیدارش کرد گفت : چیه سیدخواب بد دیدى ؟؟زد زیرگریه هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ⭐️حالا بى‌بى چى گفت بهت؟؟ باگریه گفت : بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چی شده بى بى جان ؟؟ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ⭐️ایشون فرمودن : پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شما شلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده...سه روزبعد سیدمصطفى حسینى که خواب حضرت زینب رو دیده بودشهیدشد. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞وقتی به جبهه رفت دیگرفارغ از زندگی و خانواده بود و می گفت: ای کاش من درجاهای دیگرمسئولیت نداشتم؛ آنگاه اصلاً به تهران نمی رفتم وهمیشه اینجا می ماندم. درابتدای ورود به جبهه دراولین نشست با فرماندهان و مسئولین فرهنگی جبهه گفت: آمده ام شاگردی شما را بکنم و کفش پای شما باشم. من احســـــاس می کنم شایسته این افتخار بزرگی که نصیبم کرده اند نیستم. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 🌼گمنامی را دوست داشت. در وصیت نامه اش به این نکته صریح اشاره کرده بود که: ⇜مرا غریبانه تحویل بگیرید ⇜غریبانه تشییع کنید ⇜و غریبانه در بهشت معصومه(س) قطعه 31 به خاک بسپارید 🌼برای گمنام ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود؛ وصیت کرده بود که چیزی روی قبرش ننویسیم فقط بنویسیم: پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق‌تعالی... 💞سادگی و بی‌ریایی از ویژگی‌های بارز شهید احمد مکیان بود ... 💞چهره‌ی خیلی معمولی ولی نورانی داشت. لباساش تقریبا کهنه و ساده بود ... خیلی مهربون بود. باطنی سرشار از نورانیت و معنویت داشت. ✨خواب مادر شهید 💞درد فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم می‌افزود؛ تا این‌که شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم. 💞آن خانم علت بی‌تابی را جویا شد و خطاب به من گفت: فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد و در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد. از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم ✨پرکاری و پر تحرکی ایشان از مهمترین خصوصیاتش بود . شبها، مخصوصاً شبهای جمعه را به سرکشی از رزمنده ها و انجام دعا و مناجات با پروردگار مشغول بود. هیچ وقت در او ترس را ندیدم و این به خاطر توسل و توکلی بود که به خدا داشت. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌸در عملیات کربلای 5 موقع عقب نشینی نیروهای ایران در یک کانال مشغول دفاع بودند که نیروهای عراقی همزمان وارد کانال شدند و یکی از نیروهای عراقی با شهید درگیر شد و بر روی کمر شهید نشست. 🌸شهید ناامید شد و کار خود را تمام شده دید در همین حین ناگهان عکس فرزند بزرگش امین از جیبش بر روی خاک افتاد وقتی چشم شهید به عکس فرزند و لبخندش افتاد، ناگهان نوری از امید در دلش روشن شد طوری که قدرت شهید چند برابر شد و در حالی که نیروی عراقی بر روی کمر ش نشسته بود، شهید او را به حالت سینه خیز به جلو برد و خود را به آرپی جی آماده و گلوله گذاری شده ای که در فاصله نزدیک به آنها داخل کانال افتاده بود رساند و آنرا کشید و از حال رفت و بیهوش شد. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌸کمتر از یک ساعت بعد که به هوش آمد مشاهده کرد که جنازه سوخته عراقی روی بدن ایشان است و متوجه شد آتش عقب آرپی جی او را سوزانده، آنگاه از تاریکی هوا استفاده کرده و خود را به نیروهای ایرانی رساند. ✍به روایت همرزم شهید 🌷 🌷🌷 ولادت : ۱۳۳۹/۲/۱۰ کردکوی ، گلستان شهادت : ۱۳۶۷/۳/۱۹ فاو @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم ⭐️برای رفتن به سوریه از هوافضای سپاه ماموریت گرفت و منتقل شد به نیروی قدس ؛ کلام شهید حاج احمد آقا کاظمی را می گفت و تکرار می کرد و تکیه کلامش شده بود و مثل حاج احمد می گفت: خدایا در نیروی هوایی ما نتوانستیم به شهادت برسیم، در نیروی زمینی این را رزق و روزی ما کن. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم ⭐️۱۲ سال از زندگی مشترک با آقا روح‌الله، خرید مایحتاج خانه با من بود. کارش طوری بود که فرصتی برای خرید و بازار نداشت. اما در هفته‌های مانده به روز شهادتش، شده بود مسئول خرید مایحتاج خانه. 🌸اخلاق و رفتارش عالی بود، اما عالی‌تر شد. آن‌قدر که یک‌بار به آقا روح‌الله گفتم خیلی نور بالا می‌زنی، بوی شهادت می‌دهی. با ذوق و خنده می‌گفت: «جدی میگی؟» مدام از من می‌پرسید «خواب شهادتم را ندیدی؟» 🌸در حالی‌که یک‌بار خواب شهادتش را دیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم، دلم نمی‌آمد برایش تعریف کنم. امکان نداشت خنده بر لب نداشته باشد، حتی وقتی که ناراحت بود می‌خندید. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞به «حاج علی» معروف بود، سن وسال زیادی نداشت اما عملیات‌های زیادی شرکت کرده بود. او یکی از بازماندگان عملیات کربلای چهار بود. یکی از معدود غواصانی که از این عملیات زنده بازگشت تا در عملیات کربلای پنج نقش فرماندگی گروهان پدافند کننده را در خط مقدم ایفا کند. پیش از او یکی از برادرانش در مقابل چشم‌های او در خون غلتید و به شهادت رسید و پس از او نیز برادر دیگرش جای علی را گرفت. 💞اسمش برای حج درامده بود و پولشم واریز کرده بود ؛ اما دلش به رفتن نبود .آن شب آتش دشمن زیاد بود. در خط مقدم قدم می‌زدیم که باز حرفم را تکرار کردم: «علی! بیا برو مرخصی. برو آماده حج شو!» بعد سر به سرش گذاشتم که: «مطمئن باش تو به حج می‌روی آن وقت اینجا عملیات شروع می‌شود. تو هم وقتی از حج برمی‌گردی می‌بینی عملیات تمام شده و ما هم شهید شدیم و…» علی آن شب جدی بود، گفت: «به خدا قسم! اگر احساس کنم عملیاتی در پیش هست به حج نمی‌روم. آنجا زیارت خانه خداست ولی اینجا خدا را می‌شود دید اگر…». 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💎وصیت نامه شهید ⭐️پدر و مادر عزیزم،من شما را بخاطر خدا دوست داشتم و امیدوارم شما هم همین عقیده را داشته باشید و دوستی خدا را بر دوستی فرزندتان مقدم دارید و با صبر و توکل بر خدا شکرگذار نعمتی که نصیبتان شده باشید... ✨وصیتم پیروی از ولایت فقیه “امام خمینی” و عمل به وصایای شهداست امیدوارم کسانی که حقی برگردن این حقیر دارند به بزرگی خودشان در راه رضای خداببخشند و حلالم نمایند. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 💞‌نمازهایت را عاشقانه بـــــخوان ... حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری ؛ ‌ قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری ... ‌ آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی ڪه در تمام عـــــمر داری تکرارشان می کنی ... ‌ 📎اگر نماز شب نخوانیم ،ورشکست می‌شویم 💞وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می‌شد، همسرش طاقت نمی‌آورد، می‌گفت: بس است دیگر، استراحت کن خسته شدی. و مصطفی جواب می‌داد: ⭐️تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست می‌شود، باید سود دربیاورد که زندگیش بگذرد ما اگر قرار باشد نمازشب نخوانیم ورشکست می‌شویم ✨اما همسرش که خیلی شب‌ها از گریه‌های مصطفی بیدار می‌شد کوتاه نمی‌آمد، می‌گفت: اگر اینها که این قدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه می‌کنید، مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک توفیق است. ⭐️آن وقت گریه مصطفی هق هق می‌شد می‌گفت: آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکن... ‌ 🌷 🌷🌷 @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 🌼خدايا تو خودت كمك كن، الهي من با تمام وجود ادراكت مي‌كنم و اين سخن زيبايت را خوب درك مي‌كنم كه «يُحبُّوه و يُحبُّونَه»، خدايا تو خود مي‌داني كه اين بنده حقير به تو عشق مي‌ورزد و هميشه به ياد تو بوده و هستم، زيرا اميد من و تكيه گاه من توئي و غير از تو كس ديگري ندارم . ⭐️خدايا اي كاش من هفتاد بار زنده مي‌شدم و دوباره در سنگر تكه تكه مي‌شدم، مگر نه اينكه هميشه در زيارت وارث مي‌خوانيم كه: «يا لَيتَنا كُنـّا مَعكم فأفوزَ فوزاً عظيماً» ✨حالا آماده‌ام ,خدايا مي‌خواهم به فیض عظيم شهادت برسم، كمكم كن اي مولاي من. ⭐️عزيزان قدر امام را مي‌دانيد , بهتر بدانيد، نكند كاري كنيد نفريني كه حضرت علي(ع) به امت خود كرد، امام هم به شما بكند، عزيزان خوب دقت كنيد يكسري ياران امام را از ما گرفتند ولي شما قدر امام را بدانيد، چون حضرت علي(ع) درجواب بي مهري هاي يارانش, به خدا گفت كه خدايا نعمت حاکم صالح را از اين امت بگير و خدا هم نعمت را گرفت و ذلت را براي آنها جايگزين كرد. ⭐️پس مواظب باشيد اي عزيزان روز قيامت هم دركارهست، اي كساني كه چوب لاي چرخ انقلاب مي‌گذاريد و پشت پا به اهل بيت امام حسين(ع) مي‌زنيد و اهل بيت را رها كرده‌ايد. واي به حالمان, اگر نامه اعمالمان را به دست چپ بدهند، راستي اگر بدهند چه كنيم؟ 🔰وصیت نامه شهید 📎فرماندهٔ طرح و عملیات لشگر۳۲انصارالحسین 🌷🌷🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۱/۶ ملایر ، همدان شهادت : ۱۳۶۷/۴/۱ ماووت @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم ⭐️سخنان امام را به جان و دل بخرید و هر چه ایشان فرمودند انجام دهید که همان مصلحت اسلام است.  🌼از ملت بزرگ ایران می خواهم جبهه را سرلوحه کار خودشان قرار دهند و از نظر مالی و نیرو حمایت کنند. ✨اگر امروز از کمک به جبهه حمایت نکنید و قصور کنید آن چنان ضربه مُهلکی خواهیم خورد که نسل های آینده به ما خواهند خندید و باعث ضعف و نابودی اسلام خواهد شد. ⭐️از مردم! می خواهم رعایت حال یتیمان و فرزندان شهیدان را بنمایند و به منافقین اجازه ندهند که در جامعه ، خود را نشان دهند و استادانی چون بهشتی ها، مطهری ها و ... را از ما بگیرند. امید است همگی رستگار شویم و دنیای آخرت را داشته باشیم. 🌷🌷🌷 ولادت : ۱۳۴۵/۳/۱ آران و بیدگل ، اصفهان شهادت : ۱۳۶۶/۴/۳ سردشت ، عملیات نصر۴ @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 🔰فرمانده ای از جنس جهاد 🌺در جزیره مجنون راننده آمبولانس بودم دستور رسید همه برگردند هرچه سعی کردم راضی نشد میگفت: هیچ وقت چنین کاری نمی کنم چه طور این بچه ها را اینجا بگذارم. در حمله شیمیایی دشمن دوبار باموتور سیکلت به قلب خط مقدم زد و با همرزم مجروحش بازگشت و سومین بار دیگر از اوخبری نشد و رفت که رفت تا آنکه سالها بعد در عملیات تفحص چندتکه از استخوانهایش کشف شد و برای عزیزانش فرستاده شد .... 🌸می گفت: یادتون باشه یک بُعدی نباشید. بهتره دکترِ پاسدار یا مهندسِ پاسدار باشید تا اینکه بخواید فقط پاسدار باشید. نگذارید ایران بعد از پیروزی از قلمرو علمی عقب بمونه. 🌺حاج بهرام مدیر کاروان حج بود. چند مرتبه از زیر گیت بازرسی رد شد و هر دفعه دستگاه بوق کشید. مسئول مربوطه اومد و حکم کرد تمام لباس هاشو دربیاره. اما باز هم… 🌸گفت: این جنایت صدام شماست، به خاطر ترکش های تو پشتمه، همونجا بود که بهش لقب "مرد آهنین" دادند! 🌸در حج خونین سال 66، 48 ساعت خبری ازش نداشتیم. وقتی برگشت متوجه شدیم در مراسم برائت از مشرکین با شرطه‌های عربستان درگیر و بازداشت شده، بخاطر دوندگی‌هاش برای حجاج، کف پاهاش پینه بسته بود و به سختی راه میرفت، با این حال ضعف بهش غلبه نکرده بود و بیمارستان‌هارو می‌گشت تا زائرای زخمی و آسیب دیده رو پیدا کنه. 📎فرماندهٔ گردان صاحب‌الزمان جهادسازندگی گیلان 🌷🌷🌷 ولادت : ۱۳۳۷/۱۰/۱ بندرانزلی ، گیلان شهادت : ۱۳۶۷/۴/۴ جزیرهٔ مجنون @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم و اما.. ⭐️ما باید هرچه سریع تر رشد فرهنگی را در سطح عموم ملت بالا ببریم چرا که یک خطـــر اساسی ما را تهدید می کند وآن نسلی است ک باید در آینده تداوم انقلاب بدست او انجام گیرد.. ⭐️و امروز خیلی از گروه های منحرف آن را بازیچه ی خودشان قرار داده اند و افکارشان مسموم می کنند و این نسل را آماده میکنند که برای دوره های بعد بتوانند انقلاب را به جهت خودشان برگردانند. 🌷🌷🌷 @khategherrmez
✒️,مکتب عشق به روایت قلم 🔰اگر زن نگیری از جبهه اخراجت می‌کنیم ⭐️یک بار آمد خانه و به پدرش گفت: بابا گفتند باید زن بگیری، وگرنه از جبهه بیرونت می‌کنیم. البته این موضوع را با شوخی مطرح می‌کرد. پدرش گفت: اگر کسی را مد نظر داری بگو برویم خواستگاری. علی اصغر گفت: نه فقط می‌خواهم بسیجی باشد. 🌴من هم در مسجد محل دختر خانمی را دیده بودم که از رفتارش خوشم آمد. پرس‌و‌جو کردم و آدرس خانه‌شان را گرفتم و رفتیم خواستگاری. الحمدالله قسمت شد و هر دو قبول کردند. ⭐️مراسم ازدواجشان خیلی ساده برگزار شد. علی اصغر و خانمش به خواست پسر من، هیچ کدام از فامیل را دعوت نکردند. او می‌گفت می‌خواهم فقط از بچه‌های لشگر در مراسمم ‌باشند. ⭐️همین هم شد. هر چه گفتم، مادر زشته فامیل ناراحت می‌شوند، گوشش بدهکار نبود و می‌گفت، ما در کوچه‌مان تازه شهید داده‌ایم و خانواده‌اش عزادار هستند، آن وقت ما در این موقعیت مراسم شادی بگیریم؟ خانمش هم با او هم عقیده بود. پس از آن هم رفتند مشهد و برایم سوغاتی یک پارچه پیراهنی آوردند. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 📎فرمانده گردان شهادت لشگر ۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 🌷🌷 ولادت : ۱۳۴۳/۶/۱۰ کرج ، البرز شهادت : ۱۳۶۵/۴/۱۰ مهران ، عملیات کربلای۱ @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم ⭐️فردی با تقوا، مؤمن، شجاع و فروتن بود اهل توکل و توسل بود و همواره به اهل بیت توسل جست. و به معصومین (ع) ارادت می ورزید اهل نوافل و تهجد و شب بیداری بود. مادرش می گوید:(علی همیشه در انبار کاه گلی می خوابید هر چه به او اسرار می کردم که در اتاق بخوابد، قبول نمی کرد و می گفت : تن را نباید به جای نرم و راحت عادت داد. 💞یک شب رفتم سراغش و دیدم چراغ گرد سوز روشن است و او به نماز شب ایستاده است یک بار هم هنگام نماز شب روی سجاده به خواب رفته بود و چراغ دود کرده بود و او از حال رفته بود که سریع او را بیرون آوردند و پس از چند دقیقه حالش جا آمد. 💞او مصداق بارز آیه (اشداء علی الکفار و رحماء بینهم) بود و به افراد مؤمن و متعهد علاقه داشت و از افراد بی قید و لاابالی بی زاری می جست. عاشق امام بود و با تمام وجود خود را مرید او می دانست. 💞به مناجات (شعبانیه) و (دعای کمیل) علاقه وافر داشت و همواره فرازهایی از آنها را از حفظ زمزمه می کرد. به اصل (امر به معروف و نهی از منکر) عمل می کرد. روزی یکی از زنان همسایه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد، علی خیلی ناراحت شد و از من می خواست که به او تذکر دهم گفتم که من خجالت می کشم ، خودش جلو رفت و با زبان ملایم و مؤدبانه در حالی که چشمش را به زمین دوخته بود به آن زن تذکر داد. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 📎قائم‌مقام لشگر ویژهٔ شهدا 🌷q🌷🌷 ولادت : ۱۳۳۹ قم شهادت : ۱۳۶۳/۴/۱۲ محور نقده _ مهاباد @khategherrmez
✒️مکتب عشق به روایت قلم 🌴پسر بزرگم محمدرضا که شهید شد در تدارک مراسمش بودیم که خبر شهادت ابراهیم را به ما دادند . این دو برادر 9ماه همدیگر را ندیدند. هر وقت ابراهیم می آمد محمدرضا می رفت و یا برعکس . ابراهیم همیشه می گفت  کور شوم و یتیمی فرزند برادرم (محمدرضا ) را نبینم که بالاخره همین طور هم شد و 11 روز بعد از شهادت محمد رضا، ابراهیم هم شهید و یتیمی یاسر برادرزاده اش را ندید. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷🌷🌷 ولادت : ۱۳۴۷/۶/۱ آمل ، مازندران شهادت : ۱۳۶۴/۴/۱۴ مریوان ، کردستان @khategherrmez