eitaa logo
●تلنگر●
127 دنبال‌کننده
195 عکس
246 ویدیو
4 فایل
●بسم الله الرحمن الرحیم● ■رمان خاطرات من در دانشگاه و ناحله■ ♡ کانالی برای تبادل خاطرات و نکات مهمی که لازمه هر دختر و پسر نوجوونه♡ ~ ارتباط با نویسنده: @Khani1401s
مشاهده در ایتا
دانلود
●تلنگر●
#خاطرات_من_در_دانشگاه نویسنده: ساجده خانی 🌼دوران_نونهالی🌼 دوران سختی بود! ۱۰ سالم بود... دختری که
نویسنده: ساجده خانی 🌸دوران نوجوانی🌸 روزها پی در پی اومدن و رفتن. سیکلم رو با معدل ۲۰ کسب کردم و تصمیم گرفتم برم دبیرستان شاهد. بخاطر معدلم و ظاهرم و طرز برخوردم ، منو پذیرفتن. از ۱۵ سالگی وارد بسیج مسجد محلمون شدم و کلاس حلقه صالحین ثبت نام کردم... هفته ای یک بار کلاس داشتیم و من هفته رو به شوق پنجشنبه ها غروب ، میگذروندم. عجیب بود ! هم برای من هم برای بچه ها و هم استادم. من اطلاعاتی داشتم که نمیدونستم دقیقا از کجا میدونستم و فن بیان خیلی خوبی نسبت به سنم داشتم. من شخصیتی از خودم رو میدیدم که تا به اون روز ندیده بودم! مصمم،جدی و پر از شوق! روز به روز پیشرفت و اطلاعات و مباحثه های بیشتری بین ما و بچه ها صورت میگرفت. تفکراتی پیدا کردم و به اصطلاح صیقل داده شدم. چند ماه که گذشت بشدت علاقه پیدا کردم من هم بتونم مربی حلقه صالحین بشم. اما من نه تحصیلی در حوزه داشتم و نه سن مناسبی! ولی دلم میخواست آرزوم رو برای خودم یه گوشه قلبم نگهدارم. حدودا یک سال ونیم بعد از فعالیتم در بسیج، در یکی از جشنهای مسجد، یکی از مسئولها صدام زدن و به من پیشنهادی دادن که ... "دوماه بعد" امروز اولین روزی هست که قراره به عنوان سرحلقه صالحین بچه ها پا به مسجد بگذارم. سرشار از ذوق و شوق. پر از دغدغه! خدا به من فرصتی داده تا دقیقا با بچه هایی درارتباط باشم که دوران ۱۰ سالگی من رو میگذرونن. با همون لطافت ها و با همون روحیه. هرروز با خودم تکرار میکردم که الان وقتشه زندگی و روان شاگرداتو درست بسازی و جوری باشی که اگه ازار میبینن هرجا، تو براشون خنثی کنی! همیشه انرژی مثبت باش ساجده! دوسال گذشت و من تواناییش رو داشتم که در زمینه های مختلف با بچه ها در ارتباط باشم و امروز که برای خداحافظی اومدم... با خودم گفتم چقدر خوبه که وقتی دارم از این جمع و این مسجد میرم... همه دوستم دارن و خاطرات قشنگی رو ساختیم... چقدر خوبه ۲ سال از دوران بحران هویت بچه ها... ۲سال از دورانی که برای من درد بود رو تونستم برای بچه ها تبدیل به دوران ارام و با کمترین استرس ، کنم. از ته دلم خوشحال بودم و به نظرم ماموریتم رو درست انجام داده بودم. با بدرقه بچه ها و بقیه دوستانم، از جمعشون خارج شدم ... و اماده برای شروع مرحله جدیدی از زندگیم و دانشگاه... پایان