eitaa logo
●تلنگر●
129 دنبال‌کننده
196 عکس
244 ویدیو
4 فایل
●بسم الله الرحمن الرحیم● ■رمان خاطرات من در دانشگاه و ناحله■ ♡ کانالی برای تبادل خاطرات و نکات مهمی که لازمه هر دختر و پسر نوجوونه♡ ~ ارتباط با نویسنده: @Khani1401s
مشاهده در ایتا
دانلود
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ واسه کشور شما، واسه کشور شما کلی برانداز اومده 🔹 کار هنری عالی از مجید و امید عزیز🔺😂😂
38.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نسخه دوم نماهنگ "سلام بر ابراهیم" خواننده: حسین کریمی پناه 🔺شخصا این نسخه ی دومی رو چندین بار تماشا کردم و هردفعه بیشتر از قبل به دلم نشسته. 🔺در نشر نماهنگ همراهمون باشید. ❤️🙏🏻سپاس از حمایت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس یزد که ما رو در ساخت این نماهنگ بسیار همراهی کردند. اجرتون با شهید هادی🙏🏻🖤 📥دانلود آهنگ "سلام بر ابراهیم" از سایتهای معتبر و کانال👇🏻 🔴 لینک ایتا: https://eitaa.com/joinchat/120652039Cf7370c3efa
همسنگࢪۍ ها به عشق مادࢪسادات يه هول بديد بشيم 400...🌸🌿 @gharebtoos
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق قبل و بعد از 1:20 سیزدهم دی ماه ۹۸ حاج قاسم بعد از شهادت، منتشر شد...
●تلنگر●
#قسمت_هشتاد_و_یک چاره ای هم نداشتم میخواستم زودتر این روزای کسل کننده بگذره. روزا پشت هم به کندی میگ
به قیافم تو آینه نگاه کردم آماده بودم چادرم رو سرم کردم ولبه های روسری مشکیم رو هم صاف کردم بوی خوش ادکلنم اتاق و پر کرده بود بس که با فاصله زدم. گوشیم رو برداشتم. این بار مانتو قهوه ایم جیب نداشت و مجبور شدم گوشیم رو دستم‌نگه دارم به مامان هم گفتم کجا میخوام برم و ازش خداحافظی کردم. امروز بهتر از روزای قبل بودم‌ نصف مسیر رو پیاده رفتم. هم پاهام درد گرفته بودو هم دیر شد واسه همین ترجیح دادم بر خلاف میلم تاکسی بگیرم. داشتم به این فکر میکردمم چی میشد حداقل برای یه مدت کوتاه همه غم هام محو میشد وقتی رسیدیم کرایه رودادم و پیاده شدم با شوق رفتم طرف ریحانه نشست بود کنار قبر پدرش وسرش رو پاهاش بود متوجه حضورم نبود کنارش نشستم و دستم رو گذاشتم رو شونه اش که سریع برگشت سمتم با دیدنم یه لبخندی زد و گفت: + سلام با کی اومدیی؟ _سلام بر تو ای دختر زیبای من .با پاهایم آمده ام +خداروشکر که خل شدی دوباره خندیدم و محکم بوسیدمش ک صداش بلند شد با دستم رو سنگ قبر زدم و فاتحه خوندم. یهو یاد چیزی افتادم وزدم رو صورتم و گفتم ای وای میخواستم گل بخرم‌ بزارم رو مزار شهدا +خب حالا اشکالی نداره دفعه بعد بخر _اخه شاید همیشه بابا اینا اینطوری نباشن باید از فرصتام استفاده کنم اینجا گل فروشی نزدیک نداره؟ +داره ولی خیلی نزدیک نیستا. _اشکالی نداره میرم زود میام. چیزی نگفت و با لبخند بدرقه ام کرد میخواستم فقط امروز رو به چیزای بد فکر نکنم قدم هام رو تند کردم و با راهنمایی این و اون گل فروشی روپیداکردم هرچی گل سرخ رنگ به چشمم خورد رو برداشتم حساب کردم و با همون لبخند که از لبام یه لحظه ام‌کنار نمیرفت برگشتم به یکی از بزرگترین آرزهام رسیده بودم حق داشتم خوشحال باشم دلم میخواست به همه ی دنیا شیرینی بدم از دور ریحانه رو دیدم که یه کتابی دستشه و داره میخونه وقتی نزدیک تر شدم فهمیدم قرآنه با تعجب نگام کرد و گفت : +فاطمهه کل مسیر رو دوییدی؟ _نهه چطور؟ +خیلی زود رسیدی خندیدم و دوباره نشستم کنارش گوشیم رو گذاشتم کنارش و چندتا شاخه گل تو دوتا دستم گرفتم بلند شدم ک گفت : +کجا؟ _میرم اینارو بزارم رو سنگ قبر شهدا. توهم بقیه رو بزار . +آها باشه یه چند صفحه مونده تموم شه میام از ریحانه دور شدم و رسیدم به اولین شهید. به عکسش نگاه کردم و بعدگل رو گذاشتم رو مزارش. وقتی به چهره هایی که جوون بود میرسیدم تاریخ تولد و شهادتشون رو نگاه میکردم تا بفهمم چند سالشونه. گلای تو دستم تموم شده بود به اطرافم نگاه کردم تا ببینم ریحانه اومده یا نه. وقتی کسی رو ندیدم رفتم سمت قبر پدرش غروب شده بود و هوا به تاریکی میرفت باید عجله میکردم خیلی کند بودم وقتی نزدیک شدم متوجه حضور یه مردی کنار ریحانه شدم به خیال اینکه روح الله ست جلو رفتم سرش پایین بود الان که نزدیک تر شده بودم فهمیدم هیکل و موهاش هیچ شباهتی به روح الله نداره. چند قدم رفتم‌جلو سرش رو که بالا آورد احساس کردم یه لحظه پاهام بی حس شد. داشتم میافتادم ولی تونستم خودم رو واسه حفظ آبرومم که شده نگه دارم . با یه لبخند که تضاد زیادی با چشمای خستش داشت و تمام سعیش ،رو پنهان کردنش بود نگام کرد چقدر دلم میخواست یه بار دیگه لبخند رو روی صورت ماهش ببینم فکر میکردم توهم زدم .خیلی هل شده بودم. چرا میخندید؟ تمام تلاشام رو دوباره بر باد دادم غرور الکی وقار الکی خانومی الکی وخلاصه هرچی که تا الان واسه یاد گرفتنش خودمو هلاک کرده بودگ همه از یادم رفت سرش رو انداخت پایین و سلام کرد با صدای سلامش به خودم اومدم و مثل خودش جواب دادم. ریحانه شرمنده گفت : +فاطمه جون ببخشید دیر کردم محمد یهویی پیداش شد حواسم پرت شد. جایی که بودم باعث قوت قلبم بود از چندتا شهید گمنامی که تازه رو قبرشون گل گذاشته بودم والتماسشون کردم که منو به آرزوم برسونن خواستم بهم ارامش بدن .صدای تالپ تولوپ قلبم اجازه نمیداد فکر کنم بعد از چند دقیقه تونستم مثل قبل آروم شم گفتم : _اشکالی نداره بیا بریم بقیش رو بزاریم. +باشه راستی گوشیت زنگ خورد. _عه ندیدی کی بود؟ +مادرت بود ولی جواب ندادم. خواستم بگم باشه بعد بهش زنگ میزنم که صدای آرامشبخشی که گذاشته بودم رو آهنگ زنگم مانع شد‌. گوشیم رو سنگ قبر بود سریع برداشتمش و جواب دادم _سلام +سلام فاطمه جون من دارم میرم بیمارستان .بیام‌دنبالت؟ _الان؟ +اره دیگه شب شدا بابات خوشش نمیاد زیاد بیرون بمونی نگام به گلا افتاد وگفتم: _آخه الان که... دلم میخواست بیشتر بمونم من تازه محمد رو دیده بودم نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم. ولی چاره ای نداشتم: +باشه بیا +چند دقیقه دیگه میرسم فعلاخداحافظ ناراحت گوشیم رو قطع کردم دوباره توجه ام به محمد جلب شد حس کردم داشت چیزی به ریحانه میگفت و با دیدن من ادامه نداد. ریحانه گفت: +چیشد فاطمه جون میخوان بیان دنبالت ؟ با لب و لوچه ای اویزون گفتم : _اره
●تلنگر●
#قسمت_هشتاد_و_چهار به کوچه نگاه کردم و گفتم: +دستتون دردنکنه همین جا نگه داریدنزدیکه میرم خودم. بدون
انقدر صاف و ساده بود که تحت تاثیرش قرار گرفتم و برای چند دیقه شدم محمد چند ساله پیش نفهمیدم چرا شیطنتم گل کرده بود یه مداحی دیگه که خودم خونده بودم و پلی کردم برام عجیب بود چطور نفهمیده اینارو من خوندم سرعتم روکم کردم تا جایی که ضایع نباشه منتطر بودم ببینم چه واکنشی نشون میده چند لحظه گذشت و کاری نکرد داشتم به عقلش شک میکردم که با سوالی که از ریحانه پرسید دوباره خندم گرفت عذاب وجدان گرفته بودم دلم نمیخواست تا مدتها بخودم اجازه خندیدن بدم ولی وجود این دختر باعث میشد بی اراده خندم بگیره ترسیدم ریحانه سوتی بده واسه عوض شدن بحث با اینکه میدونستم ازش پرسیدم از کدوم سمت باید برم میخواست خودش بره توجهی به حرفش نکردم و رسوندمش جلو خونشون پیاده شدن ریحانه اومد و نشست رو صندلی کنارم دوباره صدای ضعیفش به گوشم خورد از اینکه دقتم روش زیاد شده بود کلافه شدم بدون نگاه کردن بهش خداحافظی کردم و حرکت کردم سمت خونمون یخورده از مسیر روکه رفتیم ریحانه برگشت سمتم و صدام‌کرد: +محمد _جان +مشکوک میزنیا _چطور؟ عجیب نگام میکرد +محمد _جان برگشتم سمتش تا ببینم چرا سکوت کرد با نگاهی که پر از سوال بود خیره بود بهم میدونستم چی تو ذهنش میگذره که گفت هیچی و نگاهش و برگردوند انگار که چیزی یادش اومده بود دوباره برگشت سمتم: +اگه بازم ازم پرسیدچی بگم بهش ؟نگم تو خوندی؟ اصلا چرا باید صدای تو باشه رو گوشیش؟ من خوشم نمیاد خب . اه. بی اراده لبخمد زدم وجوابی ندادم داشتم به این فکر میکردم که چرا حالم بهتراز قبل شده؟ شاید بخاطر این بود که از پیش بابا برمیگشتم ولی من که همیشه بعد از اینکه از مزار مامان و بابا برمیگشتم دلم بیشتر میگرفت شاید بخاطر شهدا بود ولی تهرانم که پیش شهدا بودم! شاید از این خوشحال بودم که یکی که مثل ما نبود داره هم شکلمون میشه! جوابی برای سوالم پیدا نکرده بودم از این همه فکر سرم درد گرفته بود. ترجیح دادم فعلا به چیزی فکر نکنم که ریحانه دوباره گفت: +محمد با تواما اگه پرسید بازم چی بگم؟ نگاهم به جاده بود بعد یه مکث طولانی بهش نگاه کردم و گفتم: _خب راستش روبگو ریحانه یه لبخند شیطون زد به قیافه بامزش خندیدم و لپش و کشیدم _ قرار بود روح الله امشب بیاد خونه ی ما. ریحانه آبگوشت بار گذاشته بود. میخواستم یخورده استراحت کنم که دوباره برگردم تهران. ناخودآگاه پرسیدم _ریحانه دوستت چیزی نگفت دیگه؟ +نه چی بگه؟ _چه میدونم. نپرسید مداحش کیه؟ +نه نپرسید. _عجب. تشکرهم نکرد از اینکه رسوندیمش؟ +جلو خودت گفت دیگه چی بگه؟ _اها.دیگه چیزی نگفت؟ +اه چقد سوال میپرسی. نه نگفت دیگه‌.اصن گفته باشه هم به تو چه. جریان چیه؟؟مشکوک میزنی محمد!؟ اتفاقی افتاده؟ _ن. چ اتفاقی +چ میدونم والله _ب کارت برس بزار بخوابم +وا. چش غره داد و رفت تو آشپزخونه. سرم درد گرفته بود دوباره. یه استامینیوفن خوردم و چشامو بستم تا بخوابم. _ فاطمه: ریحانه اینا واسه چهلم باباش مراسم داشتن زنگ زده بودو منم دعوت کرد. ولی ما دقیقا همون روز قرار بود واسه یه سفرِ یکی دو روزه با خاله جون سمیه اینا بریم کوه. دلم نمیخواست باهاشون برم. قطعا اگه منوبااین حجاب میدیدن مسخرم میکردن وسوال پیچ. طبق قولم هم نمیتونستم چادر نزارم چون میشد پیمان شکنی با کسی که خیلی کارش درسته. لباسام رو جمع کردم و ریختم تو ساک. مامان اینا تقریبا اماده شده بودن. چادرم رو سرم کردم و نشستم تو ماشین. چند دقیقه بعد بابا و مامان با وسایلا اومدن و نشستن. بابا استارت زدورفت از خونه بیرون. دیتای موبایلمو روشن کردم و رفتم اینستاگرام. اینکه اسم اون مداح چی بود خیلی ذهنمو درگیر کرده بود. نمیدونم چرا ولی حس میکردم آشناست برام‌ اینستاگرامو بستم و رفتم تلگرام. هنوز پیام های محسن زو حذف نکرده بودم‌ رفتم پی ویش و گفتم _سلام انگار منتظر بود یکی بهش پیام بده. فورا سین کرد و گفت +و علیکم. شما؟ _خسته نباشین. من همونیم که گفتم برام اون اهنگ و بفرستید +اهنگ؟منظورتون مداحیه؟ بله امرتون؟ از سوتی خفنی که داده بودم حرصم گرف. اه. ازین خراب تر نمیشد یعنی. _میشه بپرسم مداح اون مداحی کیه؟ +فکر نمیکنم بشناسید. از بچه های هیئتمون. بیشتر کنجکاو شدم‌ _میشه اسمش رو بگید؟ سین نکرد حدود نیم ساعت گذشت.همش تو فکر این بودم که کی میتونه باشه! بعد از چهل دیقه پیام داد _حاج محمد دهقان فرد با این حرفش انگار رو صورتم آب داغ ریختن‌ یهو همه ی وجودم آتیش گرفت محکم زدم وسط پیشونیم و بلند گفتم _وای بدبخت شدم بابا از تو آینه نگام کرد +چیشد؟ _هیچی یخورده نگام کرد و بعد ازم چشم برداشت قلبم داشت از سینم میزد بیرون. چرا من باید همیشه بدبخت باشم؟ چرا همیشه خودم همه چیو خراب میکنم؟ مگه داریم آدم بدشانس تراز من‌ .لابد با اون حرفام وای محمد از من متنفر تر شده وای خدای من من چقدر بدبختم اخه آبروم رفت حتی تو چشم هاشم نمیتونم دیگه نگاه کنم.
هدایت شده از ●تلنگر●
Baray_artin.mp3
18.68M
دردی‌که‌نوشته‌باعشق ... ایلیا مشرفی '🎤 ✌️🏿 @khaterat1401 روی "پیوستن"بزنید😌🌱
میشه یه بیوگرافی بدی؟ __ سلام. ساجده خانوم هستم ۲۹ دی تولدمه😌🦋 ۱۹ سالگیم تموم میشه🌸 ______ سلام.رشتتون چیه و کدوم دانشگاهید و در مرود رشته توضیح میدید لطفا؟ _____ سلام. از اونجایی که من عاشق شیمی هستم، و از بچگی آرزوم بود شیمیدان بشم... توی انتخاب رشته سعی کردم رشته هایی بزنم که پایه اون شیمی باشه. فکر میکردم مهندسی شیمی ، شیمیه ولی نبود و برپایه فیزیک هست😐😂 و رشته مهندسی نساجی پایه شیمی داره توی دانشگاه ما. پس مهندسی نساجی زدم و قبول شدم . دانشگاهمم دانشگاه گیلان هست. شهر رشت. اینو حتما تاکید کنم که دوستان: توی انتخاب رشته دانشگاه، یادتون باشه دانشجوهای روزانه دراولویت هرچیزی هستن و هزینه ای بابت کلاسها پرداخت نمیکنن و خوابگاه فقط به روزانه ها داده میشه. پس حتما با اگاهی بر این موضوع انتخاب رشته کنید. حالا این که مهندسی نساجی چی هست؟ مقطع کارشناسی چهار گرایش داره... گرایش شیمی گرایش الیاف گرایش تکنولوژی گرایش پوشاک ما توی این رشته جدا از دروس عمومی که همه رشته ها باید پاس کنن و دروس پایه که تمام مهندسی ها باید تو دانشکده پاس کنن، انواع آزمایشگاه هارو داریم و علم تئوری و عملی تولید رنگ و بافت های مختلف پارچه و انواع پلیمرها و تولید نخ و انواع پارکت ها و فرش و همکاری با مهندسی پزشکی سر پروژه های مختلف مثل ساخت قلب مصنوعی و ... رو یادمیگیریم. پس همونطور که تا الان عرض کردم، مهندسی نساجی با صنعت نساجی متفاوته. زمینه کاری هم متفاوته. کسی که علاقه به کار در صنعت نساجی داره، اونجا فعالیت میکنه. کسی که کار تو شرکت های تولید رنگ رو علاقه داره یا مسئولیت کنترل کیفیت در این شرکت رو داره، اونجا مشغول میشه‌. کسی که علاقه به تولید نخ و پارچه داره اونجا فعالیت میکنه و ... صنعت نساجی دومین صنعت بزرگ جهانه بعد از نفت. پس مهندسی نساجی هم قطعا اگر استعداد و علم درستش رو داشته باشید بعد از توکل به خدا، میتونه شغل و زمینه تحصیلی خوبی باشه پس نکته مهم دیگه: در انتخاب رشته، خوب تحقیق کنید و به اسمای مشهور و دهن پر کن توجه نکنید! به شخصه خیلی مورد تمسخر و تحقیر قرار گرفتم بخاطر رشتم! اذهان عمومی خیلی ناآگاهه و ما بسته به جایگاه خودمون در جامعه باید بدرخشیم و بقیه رو آگاه کنیم🦋 با آرزوی موفقیت همگی❤️🌱 @khaterat1401
بعضی وقتا از شدت مظلومیتم برای خودم روضه میگیرم
بعضی وقتا از شدت ناراحتی میام حرف بزنم... میبینم بغضم انقد زیاده که بهتره سکوت کنم
حذف اون موقعی که فک کردی تو سختی سمت دوستت میری بغلت میکنه، بی خبر از این که ذره ای برات ارزش قائل نیست!
تاحالا دوستی داشتی که همه جا واقعا دوستت بمونه؟ +خوشبحالت @khaterat1401
کاش یه روزی واقعا آدما نمک به حرومیشون تموم بشه🚶🏻‍♀
تاحالا شده رو به آسمون نصفه شب گریه کنی و از رد اشکات بسوزی؟ بعد دلت برای حال الانت بسوزه هی بیشتر گریه کنی؟ +نه؟ +خوشبحالت
آدما گاهی میشکنن... میشکوننشون! گاهی گریه میکنن از شوق و گاهی از غم... این شبا هم میگذره و روز روشن میرسه. پس میگذرونم به امید صبحی که در پیشه.
●تلنگر●
آدما گاهی میشکنن... میشکوننشون! گاهی گریه میکنن از شوق و گاهی از غم... این شبا هم میگذره و روز روشن
خودم جونم بیا بریم عروسک خرگوش کوچولوتو بغل بکن و به آرزوهای کوچیک و بزرگت فکر کن و با خیال آغوش مامان بخواب:)
الان میفهمم چرا تا ابد بچه خواهیم بود (چون همیشه به محبت و حمایت پدر مادر نیاز داریم) بغل گرم پدر و مادر رو کجا و بغل چه کسی تو این ۸۰ میلیون ادمِ کشور میشه پیدا کرد؟
مردم نازنین ایران😍 همیشه درهرکاری جهادی وانقلابی وامیدواریم مسئولین قدراین مردم شریف وباغیرت روبیشتربدونن🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️📣📣📣📣📣📣📣خییییییییلی مهم حتتتتتتتتما ببینید و. نشر دهید 🔹️ خود را در ثواب نشر این ویدئو سهیم کنید 🔸صحبت های قابل تأمل حاج_مهدی_رسولی حضرت آقا دنبال شیر زن هستن برای نجات کشور!!! خانمایی که عشق امام زمانو در قلبتون دارین و دوست دارین امام زمان ازتون راضی باشن فقط بخاطر خدا و امام زمان.... این بحرانو دریابید و الان که آینده تاریخ شیعه به تصمیم شما وابسته است مجاهدت فرزندآوری کنید 😭
هدایت شده از ●تلنگر●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️📣📣📣📣📣📣📣خییییییییلی مهم حتتتتتتتتما ببینید و. نشر دهید 🔹️ خود را در ثواب نشر این ویدئو سهیم کنید 🔸صحبت های قابل تأمل حاج_مهدی_رسولی حضرت آقا دنبال شیر زن هستن برای نجات کشور!!! خانمایی که عشق امام زمانو در قلبتون دارین و دوست دارین امام زمان ازتون راضی باشن فقط بخاطر خدا و امام زمان.... این بحرانو دریابید و الان که آینده تاریخ شیعه به تصمیم شما وابسته است مجاهدت فرزندآوری کنید 😭
ساجده خانی.mp3
2.72M
دلنوشته ای از جنس مطالبه... 🦋🌸@khaterat1401🌸🦋
هدایت شده از ●تلنگر●
ساجده خانی.mp3
2.72M
دلنوشته ای از جنس مطالبه... 🦋🌸@khaterat1401🌸🦋
به کپشن توجه شود. "جوک نیست! واقعا همچین جاهلانی وجود دارن!"