eitaa logo
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
1.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: "نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد...... هدف ما ارائه و ترویج فرهنگ ارزش های دفاع مقدس می باشد با این نیت اقدام به راه اندازی کانال خاطرات فراموش شده نموده ایم ارتباط با ادمین کانال @Alireza_enayati1346
مشاهده در ایتا
دانلود
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️بشنوید از مرام و مسلک شهید باکری با یک راننده ✅ این کلیپ زیبا رو از دست ندید♥️ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
♦️آقا مهدی کسی نبود که با کت و شلوار شیک بیاید دستش را به کمرش بزند و دستور بدهد.با یک لباس معمولی آمد پیش ما و گفت: «شماها را امروز فرستاده‌اند؟» ♦️فکر کردیم از خودمان است. یکی به او گفت: «آره، آن بیل را بردار بیار اینجا مشغول شو!» او هم به روی خودش نیاورد.رفت بیل را برداشت‌و شروع کرد به کار. ♦️دو سه نفر آمدند گفتند: آقای شهردار شما چرا؟ گفت: من و آنها ندارد ،کار نباید زمین بماند. ما هم از خجالت رفتیم بیل را از او بگیریم، نگذاشت. گفت: شماها خیلی زحمت میکشید. من افتخار میکنم بیل دستم بگیرم. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
از بزرگی‌‌شان همین بس که دیدن تصویرشان هم ما را آرام می‌کند... کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم» انگار دنیا روی سـرم خراب شده بود پـــرسیدم: «واسه چی؟» گــفت:چــرا مــواظب نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! همه‌ش امانته! گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟ دستش را باز کرد تا حبّه قند خاکی تـوی دستش بود دم در چادر تدارڪات پیدا ڪرده بود! کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
بعد از عملیات خیبر، فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (علیه‌السلام). وقتی مهدی باکری برگشت برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده‌ای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟». چیزی نمی‌گفت. به جان امام (ره) که قسمش دادم، گفت: «فقط یک چیز...»، گفتم: «چه؟»، گفت: «دیگر نمی‌توانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (علیه‌السلام) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت می‌شد، می‌گفت که برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (علیه‌السلام) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش. ✍ راوی:مصطفی مولوی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
مبادا،این‌دنیا‌را‌آنقدر‌جدی‌بگیری که‌آخرتت‌را‌فراموش‌کنی دنیا‌به‌مثل‌شیشه‌ای‌می ماند‌که یکدفعه‌میبینی‌از‌دستت‌افتاد‌و‌شکست کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
♦️با هم رفتیم ارومیه، شب توی راه بودیم. از سحر منتظر بودیم ماشین بایستد،نماز صبح بخوانیم. میخواست به قهوه خانه‌ای جایی برسد. جاده بود و بیابان. تا می‌رسیدیم به خوی نماز قضا می شد. ♦️مهدی جوش می زد. آخر بلند شد و به راننده گفت همان جا نگه دارد. کتش را پشت و رو کرد که من روی آن بایستم و خودش روی خاک ها نماز خواند. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
دانش‌آموز بود. از مدرسه برگشته بود به خانه که نگاهم به او افتاد. شدت سرما تمام گونه‌ها و دست‌هایش را سرخ و کبود کرده بود. پدرش همان شب تصمیم گرفت برایش یک پالتو بخرد.دو روز بعد مهدی با پالتوی نو و زیبا به مدرسه رفت. اما غروب که از مدرسه برگشت با عصبانیت پالتو را به گوشه اتاق پرت کرد. همه تعجب کرده بودیم. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «چطور راضی شوم پالتو بپوشم وقتی دوستم از شدت سرما به خودش می‌لرزد...» ✍ راوی:مادر شهید کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
«خداوند از مؤمن ادای تکلیف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را. (فقط اخلاص)، و با دید تکلیفی به وظیفه توجه کردن.» کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم. سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! ـ بله، آقا مهدی می شود. دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد. ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد. ـ الله بنده سی! («بنده خدا»، تکیه کلام شهید باکری) پس چرا کفران نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟ بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت. برگرفته از کتاب: «خداحافظ سردار»، ✍ راوی:رحمان رحمان زاده کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
همان اول انقلاب دادستان اروميه شده بود من و حميد را فرستاد برويم يکی از ساواکی‌ها ‌ها را بگيريم پيرمرد عصا به دستی در را باز کرد گفت: پسرم خونه نيست. گزارش که مي داديم چند بار از حال پيرمرد پرسيد مےخواست مطمئن شود که نترسيده است...♥! کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan