یه روز نگاه کردم تو چشمای #حاجابراهیم ، گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن 😊،
گفتم چشمای تو خیلی زیبان و #خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره
مطمئنم حاجی تو وقتی #شهید بشی سرت جدا می شه #چشماتو خدا می بره.😞
همسر #حاجابراهیمهمت می گه چشمای ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود
یکی بخاطر اینکه این چشم ها هیچوقت به #گناه باز نشد
دوم اینکه هر وقت خونه بود سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه خدا چه #اشکی می ریزن
گفتم من مطمئنم این چشما رو خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه
آخرش هم تو عملیات خیبر از بالای دهانش و لبهاش سرش رفت چشما رو خدا با قابش برداشت و برد.😔
#شهیدمحمدابراهیمهمت
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
آخرين نفري که از عمليات برميگشت خودش بود.
يک #کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره.
حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگين.
تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت.
گفتيم«اگه شهيد ميشدي…؟»😣
گفت«اين #بيتالمال بود.»
#بیتالمال
#شهیدحاجاحمدمتوسلیان
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹نماز حین عملیات
وقتی در عملیات کربلای 3 در خلیج فارس دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم و من نگران و متحیر، ستون در حال حرکت را در داخل آب کنترل میکردم دیدم که یکی از بچهها سرش را بدون حرکت داخل آب قرار داده است بیشتر نگران شدم😓 و شانهاش را گرفتم و تکان دادم،
سرش را بلند کردم با نگرانی و تعجّب پرسیدم: چی شده؟ چرا تکان نمیخوری؟
خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت: مشغول #نمازشب بودم.
اطمینان و آرامش این جوان بسیجی زبانم را بند آورده بود.
گفتم: اشکالی ندارد ادامه بده التماس دعا.
صبح رویِ اسکله الامیه اولین #شهید بود که به دیدار معشوق نائل آمد.❤️
او شهید #غلامرضااکبری بود.
#نمازشب
📚کتاب نماز شهدا صفحه 17، مؤلف: محمدرضا کلانتری سرچشمه
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
#امامرضا علیه السلام:
کسیکه #غدیرراگرامی بدارد
#خداوند خطاهای کوچک و بزرگ اورامیبخشد واگر ازدنیابرود در زمره شهداخواهد بود...❤️
🌸من هم در غدیر شریکم🌸
در#عیدغدیرمیخواهیم کتاب نذری بدهیم:
شماره کارت(نرجس شکوریانفرد)
6104337870530027
به نقل از همرزم:
✍من با مـــحـــــمدرضا خیلی دوست👨❤️👨 بودم.
لذا باهم عهد بستیم هرکدام زودتر #شــهـــیــد شدیم ، به خواب دیگری آمده و از آن دنــــیا برای هم بگوییم.
یک شب پس از شهـــــادت اورا به خواب دیدم و گفتم : (خوب محمد آقا! آن طرف چه خبر؟)
گفت:
همین قدر برایت بگویم که اگر می دانستم این طرف چه خبر است ، شب هارا نمیخوابیدم و روزها را روزه میگرفتم😞
همه در روز #قـــیامـــت به خاطر لحظاتی که به یاد خـــــــدا نبوده اند ، حسرت می خورند.😢
📚منبع: کتاب خاطرات و زندگینامه
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹غیبــــت
مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آمادهی آمادهس.
توی یکی از همین مهمونیها، منم مثل بقیه شــــروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها.
وقتی از مجلس برمیگشتیم، مـــــحمد گفت: «میدونی #غیــــــبت کردی! حالا باید بریم درِ خــونهشون تا بگی پـــــشتِ سرش چی گفتی».😢
گفتم: « اینطوری که پاک آبــــروم میره».
با خنده گفت: «تو که از بنــــــــدهی خـــــدا اینقدر میترسی، چرا از خــــــودِ خــــــدا نمیترسی؟!» 😔
همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنوندهی غیبت.
#شهیدمحمدگرامی
#غیبت
📚کتــاب دل دریایی، ص70
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹تــــــو هیـــــچی نیــــستی❗️❗️
چشمشان که به مــــهدی افتاد، از خوشحالی😇 بال درآوردند.
دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانــــده آزاده، آمـــــادهایم آمـــــاده!»💪
هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید، امان نمیداد؛ شروع میکرد به بوســــیدن. 😘
مخمصهای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچههای بســـــــیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشـــــک 😭 به خودش نهیب میزد: «مــــهدی! خیال نکنی کســــی شدی که اینا اینقدر بهت اهمـــیت میدن، #توهـــــیچینـــیستی؛ تو خاک پای این بسیــــــجیهایی...».
#شهیدمهدیزینالدین
#تواضع
📚کتــاب 14 سردار، ص30-29
🔶امــام صـادق (علـــيه الســلام)
در آسمان دو #فرشته بر بندگان گماشته شدهاند. پس هر كس براى خدا #تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند.
الکـــافی، ج2، ص122
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹🔹لیست موضوع خاطرات شهدا🌷
همسنگران عزیز برای دسترسی سریعتر به هر خاطره روی موضوع مورد نظر بزنید و استفاده کنید😍
#نمازاولوقت
#کربلا
#نمازشب
#تواضع
#شهدازندههستند
#شبجمعه
#نمازشب
#غیبت
#احترامبهپدرومادر
#دوریازدنیا
#بیتالمال
#رضایخدا
#محاسبهنفس
#نمازصبح
#محرم
#نماز
🔹🔹اگه دنبال خاطره از هر کدوم از این شهدای عزیز هم هستید روی اسم مبارکشون بزنید و خودتون رو با خاطرشون مزین کنید🌷
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#شهیدمحمدگرامی
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
#شهیدحاجاحمدمتوسلیان
#شهیدعلیماهانی
#شهیدصیادشیرازی
#شهیدمهدیزینالدین
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
#شهیدمصطفیردانیپور
#شهیدمحمدرضاایستان
#شهیدجهادمغنیه
#شهیدمحمودرضابیضایی
#شهیدحامدجوانی
#شهیدشاهرخضرغام
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_جواد_اللهکرم
#شهید_علی_چیتسازیان
#شهید_نوید_صفری
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
May 11
🔹دفترچه سفید
دفترچهی کوچکی همیشه همراهش بود. خبعضی وقتها با عجله از جیبش در میآورد و علامتی در یکی از صفحات میگذاشت.
میگفت: «اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت میزنم».
برایم عجیب بود که #محمدرضا – اسوهی تقوا و اخلاق بچهها– آنقدر #گناه داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد.
چند روز قبل از #شهادتش به طور اتفاقی دفترچهاش را نگاه کردم. خوب که ورق زدم دیدم بیشترِ صفحاتِ دفتر، مثل قلبِ محمدرضا سفیدِ سفید است.
#شهیدمحمدرضاایستان
#محاسبهنفس
📚مجموعه رسم خوبان، کتــاب مبارزه با نفس، ص 36
🔶رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
از خود حساب بكشيد پيش از آن كه به حساب شما برسند واعمال خود را وزن كنيد پيش از آنكه آنها را بسنجند و براى روز قيامت خويشتن را آماده سازيد.📋
وســـائل الشــیعه، ج16، ص 99
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹به نقل از مادربزرگ شهید
دو هفته بعد از شهادت #جهاد، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر میزد و میآمد پیشم.
گفتم: جهاد، عزیز دلم🌸، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم. جهاد گفت: بازرسیها طول کشید، برای همین دیر آمدم.
در عالم خواب یادم نبود شهید شده، فکر کردم بازرسی های سوریه را می گوید. گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟
گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی #نماز ایستادم.
با تعجب گفتم بازرسی چی⁉️
گفت: بازرسی نماز
و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از #نمازصبح سؤال می شود.
نماز صبح.
تازه یادم آمد جهادم #شهید شده. پرسیدم: حساب قبر چی❓ گفت: #شهداحسابقبرندارند . حسابی در کار نیست.
ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم...❤️
#نمازصبح
#شهیدجهادمغنیه
⭕️تلنگر ،حواسمون به نمازهامون هست❓❓
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
سلام
دوست داری #قــــــرآن رو حفظ کنی اما فکر میکنی خیلی ســـــخته؟😖
فکر میکنی حافظت نمــــــیکشه؟😰
چجوریه که اگه بخوای، اینهمه مــــداحی و آهــــنگ رو حفظ میکنی و از بر میخونی
حالا که به #قـــــــــرآن میرسه .....😔😔
شنیدی آقا میگن حاضـــــــرم هر چی دارم رو بدم و حـــــــفظ قــــــرآن رو به دست بیارم 🌸
میدونســــــــــتی چقددد چیز با ارزشیه
شیوه حفظ موضـــــــــوعی شیوه ای که باهاش میتونی خیلی از آیات رو با موضوعش خیلی راحت حفظ کنی😍
پس یاعلـــــــــی بگو و عضــــــو شو😊
http://eitaa.com/joinchat/3133276173Cac04e72134
شهید #محمودرضابیضایی قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت 💕که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره #کوثر
بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت.🌸
شب یکی از عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثــــــر کوچولوت رو بشنوی؟؟؟
گفت: از کوثـــــــــــــــرم گــــــــــذشتم....❤️
#دوریازدنیا
#شهیدمحمودرضابیضایی
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
برای تهیه مهمات عملیات باید #حاجاحمد رو می دیدیم،
رفتیم اتاقش اما حاجی اونجا نبود.
یکی ازبچه ها گفت:فکرکنم بدونم کجاست.
ماروبُرد سمت دستشویی ها و دیدیم حاج احمد اونجاست.
داشت درنهایت #تواضع دستشویی هاروتمیزمیکرد.
خواستیم سطل اب رو ازش بگیرم که نگذاشت و گفت:
#فرمانده زمان جنگ برادرِ بزرگتره و دربقیه مواقع کوچیک ترازهمه.🌸
#شهیدحاجاحمدمتوسلیان
#تواضع
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
از 2_3 ماه مانده به #محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین. با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد.
هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه☕️ راه اندازی میکرد.
خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها .
معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت،🔹
تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده 😓نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی.
خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد.
معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد.🌹
میگفت هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (ع) بیشتر نگاهت میکند.
#شهیدامیرسیاوشی
#محرم
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام #محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.
با عشق و علاقه❤️ خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی #عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه😭 و حال عجیبی شروع به کار می کرد...
بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید #شکسته شوی تا بزرگ بشی"😔
و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"🌸
که بالاخره این طور هم شد.
#شهیدحامدجوانی
#محرم
🌷کانال خاطرات موضوعی شهدا👇
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
در وصیت نامش نوشته بود
( آرزو دارم همچون #حضرتعباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان #شهید بشوم. )
همه به نام #شهیدابوالفضلی میشناختنش
هم از ناحیه دوچشم و هم دودست مجروح شده بود و به علت ترکش های فراوان در بدنش ۴۵روز در کما بود و دراخر ارباب هم خریدارش شد🌷
👆نقاشی شهید از ارزوی خود
#شهیدحامدجوانی
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
نام : شاهرخ ضرغام
تاریخ تولد : ۱۳۲۸
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : هفدهم آذرماه 1359
محل شهادت : آبادان
اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد.
از همان دوران کودکی با آن جثه درشت خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد .
شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید.😣
در جوانی به سراغ کشتی رفت.
قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و...
اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد.😔 انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ...
پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا #دعا! اشک😭 می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد.
خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. 😞خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . دیگران به او می خندیدند. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده!
#شهیدشاهرخضرغام
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
ادامه..
زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد .🌸
بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط #خمینی (ره)
وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک 😭می ریخت و با دل و جان گوش می کرد.
می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.
همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی.🌷
از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمی شناخت. حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان وخوزستان و... هنوز در خاطره ها باقی است.
شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایشان فرمود: اینان ره صد ساله را یک #شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهائی را می بوسم و از خداوند می خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند.🔹
وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می زد داستان #حُر را بازگو می کرد خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُر قبل از همه به میدان #کربلا رفت و به #شهادت رسید، من هم باید جزء اولین ها باشم.
#شهیدشاهرخضرغام
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد.
رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک😇 همراه شد .
شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در ۱۷ آذر ۵۹ دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید ؛ حتی پیکرش پیدا نشد.😔
می گویند #مفقودالاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را، هیچ چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد.
اما یاد او #زنده است. نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او سرباز ولایت بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است برجریده عالم دوام ما❤️
#شهیدشاهرخضرغام
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🌷خاطرات موضوعی شهدا🌷
در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه
وَهُـــــوَ ٱلَّذِى يَـــــــقْبَلُ ٱلتَّــــــــوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِۦ وَيَعْفُوا۟ عَنِ ٱلسَّــــــــيِّـَٔاتِ وَيَعْــــــلَمُ مَا تَـــــفْعَلُونَ
او کسے است که تـــــــــ❤️ــــؤبه را از بنــــــدگانش میے پذیرد و بدیها را میےبخشد، و آنچه را انجام میےدهید میـےداند.💕
سوره الشورى - آیه ۲۵
#حرانقلاب
« چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی❓❓❓❓»
قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.
گفت:
«حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین عليه السلام بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:«به زودی به دیدارت خواهم آمد» یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:« چرا این روزها کمتر #زیارتعاشورا می خوانی❓»
همینجور که داشت حرف میزد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک😭. دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد #شهید شد.
امام حسین عليه السلام به عهدش وفا کرد...
راوی: حاج علی سیفی، همرزم شهید
#شهیدمحمدباقرمومنیراد
#زیارتعاشورا
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
جگـــــرم ســـــوختتتتت ،آب نیـــــست❓❓❓❓
#شهیدنعمتاللهملیحی
لا یــــــــوم کیــــــومک یــــــا اباعــــــبدالله😔😔😭😭
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
سردار حاج #قاسمسلیمانی خاطرهای را از شهید مدافح حرم «ذوالفقار حسن عزالدین» نقل کرده است:
نوجوان ۱۷ سالهای که اخیراً (در سوریه) #شهید شد، به مادرش میگوید با توجه به خوابی که دیدهام این آخرین ناهاری است که با هم میخوریم❗️
مادر با ناراحتی اجازه تعریف خواب را نمیدهد. اما او برای دوستانش اینگونه تعریف کرد: دو شب است که خواب میبینم روی سینهام نشستهاند تا سرم را از تنم جدا کنند❗️😰 من فریاد میزنم و آن وقت است که #امامحسین(ع) میآید و میگوید: نترس، درد ندارد...😓 عزیز من! سر تو را خواهند برید. همانطور که بر سر من در واقعه #کربلا گذشت.😭😭 اما دردی حس نخواهی کرد، چون #فرشتگان از هر طرف تو را در بر خواهند گرفت❗️
اما چند روز بعد از این ماجرا درگیری شدیدی بین نیروهای داعش و رزمندگان مقاومت در اطراف حرم شریف #حضرتزینب(س) رخ میدهد.
«ذوالفقار حسن عزالدین» همین رزمنده ۱۷ ساله حزبالله که از اهالی منطقه صور لبنان بود در این درگیری به شدت زخمی و بیهوش شده و به اسارت تکفیریها درمیآید.عزالدین بعد از به هوش آمدن، در حالی که درد زیادی را تحمل میکرد، با سؤالهای پیاپی تروریستها روبهرو میشود❗️
تروریست تکفیری پس از آن، سر از #بدن این مجاهد راه خدا جدا کرده و او را همانگونه که مولایش اباعبدالله(ع) بشارت داده بود، با سری بریده به شهادت میرسانند. 😔😔
🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28