💎✨شهدا زنده اند ونزد خداوند روزی می خورند وبر احوال ما واقفند 👇
✅خاطره ای از زبان همسر شهید
🔹 اولین سال بعد از #شهادت شوهرم زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست. یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی نا آرام گفت: عروس گلم، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده؟ گفتم: نه، هیچی 🌷✨
🔸خیلی اصرار کرد. آخرش دید که من کوتاه نمیآیم، گفت: بهت قول داده زمستون که میاد اولین برف که رو زمین میشینه چی برات بخره؟چشمهایم پر از اشک شد، گریهام گرفت، گفت: دیدی یک چیزی هست، بگو ببینم چی بهت قول داده؟
🔹گفتم: شوخی میکرد و میگفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه میخرم. این دفعه آقا جون گریهاش گرفت، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه میکرد؛ گفت: دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت: به خانومم قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم. حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش...🌷✨
#شهیدناصرکاظمی
#شهدازندهاند
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
#شهیدحسینغلامکبیری از بسیجیان ناحیه مقاومت بسیج ری بود که در شامگاه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ توسط خودروی پراید یکی از فتنه گران زیر گرفته شد و به درجه رفیع #شهادت نایل آمد.
#اولینشهیدفتته۸۸
#شهیدحسینغلامکبیری
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
✨آن اطراف شهیدی نبود که پیکرش را بیاورند و او به تشییعش نرفته باشد . برای #شهدا از دل و جان مایه می گذاشت .
دراخر تشییع خودش هم دیدنی بود . در قطعه 55 همسایه# شهدا شد
✨همه اش می گفت : من آخر #شهید می شوم . می خندیدم . می گفت : حالا نگاه کن . اگر آخرش شهید نشدم ❗️😊
به مادرش هم این را گفته بود
#اولینشهیدفتنه۸۸
#شهیدحسینغلامکبیری
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
چند روز که صداشو نمیشنیدم دلم میگرفت پر مشغله بود یعنی خودش دورشو شلوغ کرده بود هدفاشو تایم بندی میکرد. یه بار از اداره با من #تماس گرفته بود، صحبتمون به درازا کشید، میشناختمش که وسواس داره، با خودم گفتم یادآوری کنم بهش که از اداره زنگ میزنه، بهم گفت نگران نباش؛ یه صندوق گذاشتم اینجا تلفنای شخصی رو حساب میکنم بیشتر از معمولش هم تو صندوق میذارم.😊
#شهیدهادیباغبانی
#بیتالمال
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
یه روز که اومدم خونه چشماش سرخ شده بود.
نگاه کردم دیدم کتاب گناهانکبیره #شهیددستغیب تو دستاش گرفته
بهش گفتم: گریه کردی❓
یه نگاهی به من کرد و گفت :
راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی میشه❓
مدتی بعد برای گروه خودشون یه صندوق درست کرده بود و به دوستاش گفته بود:
هر کس #غیبت بکنه 50 تومان بندازه توی صندوق باید جریمه بدید تا #گناه تکرار نشه
#غیبت
#شهیدمحمدحسنفایده
به نقل از همسر شهید
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹کمونیست گریه انداز
با شكنجه نتوانستند چيزي از زبانش بكشند. با يك كمونيست همسلولش كردند.
او هم فهميده بود عبدالله حساس است. تا آب ميآوردند يا غذا، اول ميخورد كه عبدالله نتواند بخورد. نماز خواندن و قرآن خواندنِ عبدالله را مسخره ميكرد.
شب جمعه بود.
دلش بدجوري گرفته😭 بود. شروع كرد به دعاي #كميل خواندن. تا رسيد به اين جمله «خدايا اگر در قيامت بين من و دوستانت جدايي اندازي و بين من و دشمنانت جمع كني، چه خواهد شد»😔🔹 نتوانست خودش را نگه دارد. افتاد به سجده. خيلي گريه كرد.
سرش را كه بلند كرد، ديد همسلوليش سرش را گذاشته كف سلول و زار ميزند.😭
#شهیدعبداللهمیثمی
📚 قصه سادگی ها
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
مادر شهــــــــــید:
دلم می خواهد آن راننده پرایدی که نصف شب بچه بسیجی ها را زیر می گرفت ببینم . همان که حسینم را #شهید کرد .
کاری اش ندارم به خدا❗️ فقط می خواهم بپرسم دلت آمد پسر به این قشنگی را از مادرش بگیری ❓❗️😔😔
#شهیدحسینغلامکبیری
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔸حکایت مین منور
شب عملیات وقتی پای یکی از بچه ها به سیم منور گیر کرد ،
همه جا مثل روز☀️ ، روشن شد .
اول کلاه آهنی اش را روی مین انداخت ، مثل کاغذ سوخت …
عملیات داشت لو می رفت …
چیزی پیدا نکرد دستش را گذاشت روی مین ،
بوی گوشت سوخته تمام منطقه را گرفت ...😭
اما هنوز همه جا روشن بود ، سر آخر خودش را انداخت روی مین ...
چند سال پیش ، #راهیاننور ، تو منطقه میشداغ ، هنگام رزم شبانه
وقتی مین منوّری روشن شد ، #مادرشهیدی غش کرد .
وقتی به هوش آمد ، هی زیر لب می گفت :
مادر جان … حالا فهمیدم چطور #شهید شدی …😭
#مادرانشهدا
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹اولین داوطلب باز کردن معــــبر بود
چند قــــدم دویـــد سمت میدان مین و وایستاد
همه فکر کردیــــــم ترســــــیده 😰
یکی گفت خب طفلــــک ۱۴سالشه فقط
برگشت سمت ما و پوتین هاش رو در اورد و تحویل داد و گفت: ایـــنا نو هستند
و بعد با پای برهنه دوید سمت میدان مین
#بیتالمال
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
زمانی که #شهیدمهندسمهدیباکری ، شهردار ارومیه بود روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد ، در بعضی نقاط سیل آمده است .
مهدی گروه های امدادی 🚑را اعزام کرد وخود هم به کمک سیل زدگان شتافت . در کنار خانه ای ، #پیرزنی به شیون نشسته بود ، آب وارد خانه اش شده بود و کف اتاقها را گرفته بود ، در میان جمعیت ،چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می کرد ،
پیرزن به مهدی گفت : «خدا عوضت بدهد ، مادر ، خیر ببینی ، نمی دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست ، ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» . . . ....
و مهدی فقط لبخند😊 می زد .
#شهیدمهدیباکری
#مسئولیت
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28
🔹نماز جماعت
بهمان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .»
تعجب😳 کرده بودیم.
سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد.
غروب 🌅نشده ، رسیدیم گیلان غرب.
جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش.
نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم .
گفت « کجا با این عجله ❓ می خواستیم به #نمازجماعت برسیم که رسیدیم خداروشکر😊»
#شهیدمهدیباکری
#نمازجماعت
🌷 کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28