😂
سلااااام، یک بار که بچه بودم کلاس هشتم فکر کنم پدرم داشت بهم رانندگی یاد میداد تقریبا ساعت یازده شب بود... پدرم هم وقتی می خواد یه چیزی یاد بده خیلی عصبانی میشه یعنی مجبوری یاد بگیری چاره ای نداری😐وسط کوچه یه ستون بود این طرف و اون طرفش راه بود، من می خواستم از چپ برم پدرم گفت از راست برو من هم هل شدم به شدت کوبیدم به ستون🥺پدرم هم یه نگاه غضبنااااکی انداخت بهم سکته داشتم می کردم ولی چیزی نگفت بیچاره😅
#سوتی 🌻
#خاطرات 🌾
#تجربیات 💐
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید .. 🦋💛🦋
😂
سلام، یادم هست بچگی شنیده بودم که نباید موز رو بندازی رو زمین نکنه کسی روش لیز بخوره، حالا من وقتی موز می خوردم عصرها پوستش رو می بردم می انداختم توی کوچه منتظر می نشستم کسی بیاد از روش رد بشه بیفته من بخندم از بس هم کسی نمیومدم خودم از روش میومدم می رفتم، حالا مگه می افتادم، نه.این هم یکی از خاطرات بچگی یه بچه مثبت همیشه شاگرد اول😁😂😂😂
#سوتی 🌻
#خاطرات 🌾
#تجربیات 💐
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید .. 🦋💛🦋
😂
یه بار بدجور هوس آناناس کردم خونه مادر بزرگم بودم آناناس هم گذاشته بودن تو فریزر خلاصه مامانم گفت یخ هست نمیشه بخوری از اونجا که من هم هول بودم زبونم رو چسبوندم بهش چشمتون روز بد نبینه چسبیده بود و کنده نمیشد لعنتی دیگه بردنم بیمارستان و زبونم رو کندن، یه بارم دیدم لوبیا چه خوشگله اومدم بوش کنم کردمش تو دماغم😂😂گیر کرده بود بیرون نمیومد دیگه با لوله بیرون آوردنش😂😂😂
#سوتی 🌻
#خاطرات 🌾
#تجربیات 💐
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید .. 🦋
😂
سلام
من بچه که بودم حدودا ۴,۵ساله ،یه خاله دارم یه سال ازم کوچیک تر هست،یه خاله هم دارم که ۵ سال ازم بزرگترهست،
خلاصه ما هر وقت بازی می کردیم این خاله بزرگه میرفت به چاقوی میوه خوری رب گوجه فرنگی میمالید،بعد می ذاشت زیر بغلش 😂
بعدش الکی خودش رو می انداخت زمین😐😂
(مثلاً بقیه فکر کنن خود کشی
کرده،زبونم لال)
ماهم میرفتیم پیشش الکی گریه می کردیم که مامانم و مامان بزرگم فکر کنن خالم مرده😂هععی چه دوران خوبی بود😭😂
#سوتی 🌻
#خاطرات 🌾
#تجربیات 💐
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید .. 🦋💛🦋
.
این چه سَمیه که تا چشمت به دوربین
مدار بستهی مغازهها میفته
ناخوداگاه حرکاتت هم مشکوک میشه؟ 🤦🏻♀
😂😂😂
#سوتی 🌻
#خاطرات 🌾
#تجربیات 💐
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید .. 🦋💛🦋
یه دوست چینی داشتم مریض شد.
براى عیادتش رفتم بیمارستان کنار تختش واسادم…
بهم گفت: چینگ چونگ چَن چووون
و جون داد بدبخت😔
براى ترجمه این جمله رفتم چین.
اونجا از یه مرد چینی معنیش رو پرسیدم.
بهم گفت: یعنی پاتو از رو شیلنگ اکسیژن وردار 😂😂😂😂😁😃😃😃
#سوتی 🌻
#خاطرات 🌾
#تجربیات 💐
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید .. 🦋💛🦋
حیف نون و رفیقش میرن از طلا فروشی دزدی
دوستش با طلا ها فرار میکنه
حیف نون صندلی میزاره تو مغازه میشینه
بعد پلیس میاد دستگیرش میکنه ازش میپرسه چرا تو فرار نکردی
میگه ما از اول توافق کردیم
طلاها مال اون،
مغازه مال من 😂😂
#سوتی 🌻
#خاطرات 🌾
#تجربیات 💐
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید .. 🦋💛🦋