خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
مرحوم علیرضا صفایی حائری امام جمعه محبوب میناب برادر مرحوم استاد علی صفایی حائری رضوان الله تعالی عل
از یک دوست:
✨«مرد بحرانهای سخت
سال هشتاد 0⃣8⃣3⃣1⃣
دو نفری سوار پیکان آشیخ علیرضا صفایی (امام جمعه محبوب میناب و برادر مرحوم استاد علی صفایی حائری رضوان الله تعالی علیهما)
شدیم و رفتیم بستک.
مسیر طولانی بود و خسته کننده.
مردم بستک به ایشان علاقه خاصی داشتند. روزها، ساعتی را با هم به پیاده روی توی خیابانها میپرداختیم و ایشان با مردم به حال و احوال میپرداخت. در آغوششان میگرفت و از مشکلات شان میپرسید. با آنها گرم میگرفت و ساعتها حرف میزد:
پدرت چطور است؟
مشکل برادرت به کجا رسید؟ دخترت را عروس کردی یا نه؟ سربازی پسرت تمام شد یا نه؟
یکی دو روز که گذشت میدیم گویی همه اهالی شهر او را میشناسند و او نیز همه را با تمام گیر و گورهایی که دارند.
او در خانه نمینشست که سراغش بیایند. میزد بیرون و دم دکانها مینشست، در خانه ها را میزد. اگر از کسی بی خبر بود تماس میگرفت و...
چیزی که خیلی برایم جالب آمد اینکه بیشتر کسانی که به سراغش میآمدند و سراغشان میرفت از اهل تسنن بودند.
روزی به شوخی به ایشان عرض کردم: شیخ، این مردم را چیز خور کردهای؟
اگر دعایی، وردی، چیزی بلدی به ما هم یاد بده که سخت محتاجم.
شیخ لبخند ملیحی زد و گفت: «روز اولی که مرا فرستادند اینجا یک شهر بحران زده بود. شیخ ناپخته ای را به رسم احترام به نماز جمعه دعوت کرده بودند که پیش از خطبه ها صحبت کند. او هم نه زیر گذاشته بود و نه رو، از حضرت زهرا س و ظلمهایی که بر ایشان رفته و لعن و نفرین خدا و ملائکه به مسببین گفته بود. دردسرت ندهم، با هلیکوپتر از شهر فراری اش دادند.
در این اوضاع بحرانی مرا فرستادند تا شهر را آرام کنم.
صحبت و موعظه در این شرایط کار را بدتر نکند بهتر هم نمیشود. تا سه ماه کارم همین بود. توی خیابانها راه میرفتم و ...»
گفتم: ولی فکر جانتان را نمیکردید؟
گفت: «جوانی جلویم را گرفت و گفت: شیخ، توی خیابان اینجوری راه نرو می کشنت.
گفتم: نمیکشند.
با تعجب پرسید: چرا با این اعتماد میگویی نمیکشند؟
گفتم: چون جوانمردهای دلسوزی مثل تو هوایم را دارند. با وجود امثال تو کسی غلط میکنند مرا بکشد.
اشک شوق چشم جوانک را پر کرد و گفت: راست میگویی. غلط میکند کسی به شما آسیب بزند. مادرش را به عزایش مینشانم...
اما این هم پایان ماجرا نبود، پس از اتمام ایام تبلیغ، اهل تسنن برای حقیر پاکتی فرستادند و از حضور و تبلیغ بنده تشکر کردند.»
او اینچنین مصداق کونوا دعاۂ الناس بغیر السنتکم بود.
اهل تسنن جنوب به راستی او را پدر خود میدانستند. این یک شعار نبود. این را به چشم دیدم...»
روحش شاد🌷
هدایت شده از یک دوست
پدرم اواخر عمر شده بود عین بچه ها! بهانه میگرفت و حوصله کسی را نداشت.
از مسجد که می امد عمامه اش را می انداخت گوشه ای و می رفت توی اتاق در را روی خودش می بست.
شیخ علیرضا با خنده ادامه داد: محمد و موسی پاچه شلوارشان را میکردند توی جورابشان و کف حیاط آتش میسوزاندند. همین که پدرم می امد تو میگفت: شما پدرسوخته ها اینجا چه میکنید. بروید، بروید خانه هایتان. مگر شما خانه ندارید؟
به معنای واقعی بی حوصله بود. با خودش حرف میزد، بی خود و بیجهت میگریست...
یک روز از مسجد بر میگشتیم. با داداش علی پشت سر ایشان راه می امدیم. معلوم نبود چه میگوید. باز هم داشت با خودش حرف می زد. حسابی نکرانش بودیم. نزدیکی های شهربانی ایستاد. ما هم ایستادیم. لحظاتی مکث کرد و رویش را به سوی ما برگرداند. گریه کرده بود. صورتش خیس بود. توی صورتهامان مح شد و گفت: بابا! أأرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار؟
خدا یکی است. زود و راحت راضی میشود. هیچ وقت به فکر راضی کردن مردم نباشید. هم زیاد هستند و هم پرتوقع. راضی نمیشوند...
گویا ما طرف صحبتش نبودیم فقط. همه ی دنیا میتوانست طرف این سوال باشد. بی انکه انتظار جوابی از ما بکشد رویش را برگرداند و به راهش ادامه داد.
نگرانیم بی مورد بود. این او بود که نگران ما بود. نگران همه آنها که به جای واحد قهار، به فکر رضایت دیگران بودند...
شیخ علیرضا به گوشه ای خیره ماند و پس از سکوتی نه چندان کوتاه آهی کشید و ادامه داد: ان وقتها جوان بودم. حال پدرم را نمیفهمیدم. بی حوصلگی هایش را. نگرانی هایش را. الان دقیقا شده ام همان وقت پدرم. حالا او را خوب میفهمم. خیلی خوب...
هدایت شده از یک دوست
ساعت را که نگاه کردم متوجه شدم صحبتها بیش از یک ساعت و پنجاه دقیقه طول کشیده بی انکه متوجه شویم.
شیخ علیرضا تازه سر ذوق امده بود. گفتم ببخشید، امروز حسابی خسته تان کردم.
خندید و گفت: نه، تازه سر حال شده ام. امروز یاد کذشته ها را برایم زنده کردی: پدرم، داداش علی. هر چه دارم از این دو دارم. بندر خمیر که بودم بنده خدایی پرسید: شما با مرحوم آشیخ علی صفایی نسبتی دارید. گفتم: هذا اخی، قد من الله علینا انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین. واقعا خدا بر من منت نهاده.
نگاهش را به من دوخت و با نگاه و لحنی پدرانه و مهربان گفت: خوشا به حالت سید. کار خوب را تو میکنی. ازت ممنونم.
با شرمندگی گفتم: شرمنده نفرمایید. من جز انجام وظیفه نمیکنم. شما، برادر و پدرتان بر همگی ما حق حیات دارید. وگرنه ما کجا و کار خوب کجا؟
با شتاب از جا برخاست و گفت: میخواهم هدیه ای به ت بدهم. چه میخواهی؟
و بدون اینکه منتظر پاسخم بماند سراغ کتابخانه اش رفت و شروع به سیر و سیاحت کرد. انگشت اشاره اش را روی کتابها کشید و کشید تا رسید به تحف العقول. از کتابخانه کشید بیرون گرد و خاک از سر روی کتاب زدود، تورقی کرد و گفت: این خوب است؟
شرمنده از این همه چوب کاری گفتم، از این بهتر نمیشود.
کتاب را داد دستم و این بار با لحنی مهربان تر از پیش گفت: سید جان، ازت ممنونم.
اشک توی چشمانم جمع شد. نمی دانستم چه بگویم. اگر قرار بود کسی تشکر کند من بودم نه او...
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
یاد مردی از تبار محسنین
مردی که سختی ها را بر راحتی ها و خوبی ها را بر خوشی ها و دورها را بر نزدیک ها، ترجیح داد و برگزید. انتخابی که براحتی بهره هر کسی نمی شود و هر کسی توفیق آن را پیدا نمی کند.
کسی که توانست مصداق ِ كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْنا، شود و دل اهل بیت را شاد گرداند. سالها در بین برادران اهل سنت به عنوان امام جمعه چنان زیست که اهالی بندر خمیر در بدرقه اش غصه دار شدند و گریستند و اهل سنت میناب مورد استقبالش قراردادند و اینگونه بودن آنگونه بود که وقتی از برادر بزرگوارش عبد صالح و شیعه علی در عصر حاضر پرسیدم بهترین برخورد با اهل سنت چیست، فرمودند: «محبت کردن به آنها و با محبت برخورد کردن».
اهل تسامح و تساهل بودن در برخورد و سفت و سخت بودن در اعتقاد درسی بود که از پدر و برادر آموخته بود.
به راستی و درستی زندگی و مرگش به ویژه در بین اهل سنت تأویل کلام نورانی علی بود که فرمود: «خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُم»،
زندگی پر تلاطم ایشان در دریای مواج و ناآرام دنیا باعث گشت تا دعای «احْمِلْنَا فِي سُفُنِ نَجَاتِك»، پدر و برادر و خویش مستجاب گردد و در پی رهایی از دنیا بر کشتی نجات اهل بیت سوار گردد و در ساحل امن آخرت مأوی گزیند و آرام بگیرد.
روحش شاد و همیشه در کنار پدر و برادر، مهمان خوان علی باد و و خدای رحمان فقدانش را در این دنیای فانی برای مادر دل سوخته و همسر همراه و فرزندان در راه، و برادران و خواهران دلتنگش به صبر جمیل و اجر جزیل و وسعت در وجود، جبران نماید که او جبّار و بسیار جبران کننده ست وَ عِنْدَه مِمَّا فَاتَ خَلَف. که هر چه را از انسان فوت شود برایش جبران می کند و خلف و جانشینی می گذارد و چه خلفی بهتر از رنگ باختن دنیای پر زرق و برق و مهیای ملحق شدن و بر ادامه راه تصمیم محکم گرفتن.
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
📌حجت الاسلام سیفایی-مدیر کل ادیان و مذاهب سازمان تبلیغات اسلامی
🔻اولین باری که رفتم #بندر_خمیر از اینکه مردم و علمای #اهل_سنت انقدر مخلصانه به یک امام جمعه #شیعه محبت می کنند و احترام می گذارند تعجب کردم، چون تا به حال چنین چیزی ندیده بودم. از دوستان اهل سنتم پرسیدم ایشان چه کسی هستند؟ گفتند ایشان حاج آقای
صفایی_حائری امام جمعه شیعیان هستند...
آن چیزی که در رفتار اهل سنت بندر خمیر نمود داشت این بود که ایشان را پدر خودشان می دیدند و می دانستند، نه یک نماینده حاکمیت... ایشان با مردم واقعا پدرانه همجوشی داشتند. مثلا خودشان به نانوایی می رفتند و با اقشار مختلف مردم ارتباط و رفت و آمد داشتند و رفتار پدرانه ای که از اهل بیت(ع) آموخته بودند را به زیبایی اجرا میکردند و هیچ تفاوتی بین شیعه و سنی در برخوردهایشان دیده نمیشد. بعدها که به #سیریک رفتم، دیدم که مردم سیریک با یک حسرتی از آقای صفایی حائری یاد می کنند و بسیار حسرت می خوردند که چقدر حیف شد که از این شهرستان رفتند. باری که با چند تن از علما و بزرگان سیریک راجع به ایشان صحبت میکردم، گفتند؛ در هنگام بدرقه ایشان از شهرستان سیریک، مردم و علمای اهل سنت با اشک ایشان را بدرقه می کردند. یک وقتی که با یکی از علمای مشهور اهل سنت آنجا صحبت میکردم، با بغض از آقای صفایی یاد میکردند...
این اواخر که ایشان در بیمارستان قم بستری بودند، دوستان اهل سنت ما از بندر خمیر با بنده تماس میگرفتند و دائماً جویای احوال ایشان بودند و از بنده خواهش می کردند که احوال ایشان را به آنها گزارش دهم، چراکه بسیار نگران حال ایشان بودند...
بنده هر آنچه از مردم اهل سنت بندرخمیر دیدم، باور کردن و پذیرفتن حس پدری و بزرگواری ایشان برای مردم بود. علمای اهل سنت هم اصلاً با ایشان به عنوان یک عالم شیعه و نماینده حاکمیت حالت رقابت نداشتند...
بنده که در جلسات خصوصی با مرحوم صفایی حائری مینشستم،ایشان را در خلوت هم بسیار تقریبی و اخلاق مدار میدیدم. برخلاف بعضیها که در ارتباط رودررو با اهل سنت تقریبی هستند، اما پشت سرشان به گونه ای دیگر، ایشان در جمع های شیعه و جمع های خصوصی هم بسیار با احترام و بزرگی از اهلسنت یاد میکردند و وقتی درباره مردم اهل سنت صحبت می کردند، گویا داشتند از فرزندان خودشان صحبت می کردند و اینکه انقدر مردم اهل سنت ایشان را پدرانه دوست داشتند به خاطر این صداقت در گفتار و عمل ایشان بود.
ایشان الگوی حضور یک روحانی شیعه در مناطق اهل سنت بودند... روحشان شاد
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
سلام علیکم ! حاج علیرضا درست کپی برابر اصل مرحوم پدرش رضوان الله تعالی علیه بود ، این ویدیویی را که دیشب یکی از دوستان فرستاده است الان نگاه کردم (دیروز کلا اینترنت نداشتم). انگار مرحوم حاج شیخ عباس صحبت می کند و می خندد. یادم هست ذیحجه سال 1357 بود ، با مرحوم پدرم رحمت الله در منزل ایشان (مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس )رفته بودیم . تعارف کرد برویم تو نرفتیم . دست پدرم را در دست گرفته بود ورها نمی کرد ، آن سال پس از 26 سفر پی در پی حج تمتع موفق به رفتن نشده بود .جمله ای گفت که هنوز طنین صدایش پس از 42 سال در گوشم هست ، به پدرم گفت :" آقا محمود خسته شده ام دعا کن بروم ".پدرم خندید ، ولی ایشان باز تکرار کرد :"از جدت بخواه که از خدا بخواهد مرا پیش خودش ببرد".
خدا رحمت کند آن مرحوم را کتاب های مربوط به رسول الله ص و علی ع و امام حسین ع را از خودش گرفتم ، یکی دو بار هم شب ها بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد نو پای منبرش نشسته بودم ، بخشی از همین c.dصوتی که موسسه دارد.
مرحوم حاج علیرضا ره با مرحوم پدرم خیلی شوخی می کرد . خداوند این پدر بزرگوار و این پسر را بنابر خواسته اشان آمرزیده و برده باشد.
عمق تاثیرگذاری آن مرحوم در منطقه؛ زمانی بیشتر روشن می شود که خبر بی بی سی خبر رحلت ایشان را می زند تا دارودسته خودشون با کامنت های جهت دار به دنبال تخریب ایشان حرکت کنند اما غافل از اینکه حق پنهان نمیماند و همانطور که دوستان اشاره کردند حتی اهل سنت نیز شیفته ایشان بودند، فرزندشان نقل می کردند در همین چند روزی که در بیمارستان بودند یکی از اهالی سنی مذهب تماس گرفته بود بسیار نگران حال ایشان که شماره حساب دهید الان ۱۰۰میلیون تومان بحساب بریزم تا در بهترین بیمارستان تهران درمان شود و نمونه های دیگر، کورباد چشم بدخواهان نظام و روحانیت تاثیرگذار شیعی
شادی روح ایشان و پدر و برادر بزرگوارشون صلوات
🌷🌱🤲
امام جمعه میناب بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت - ایسنا
https://www.isna.ir/news/99051107878/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D9%85%D8%B9%D9%87-%D9%85%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%84%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%A7-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA
🏴 *پیام حضرت آیت الله نعیم آبادی نماینده سابق ولی فقیه در استان و امام جمعه بندرعباس درپی ارتحال حجت الاسلام والمسلمین صفائی حائری امام جمعه فقید میناب*
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تعالي: (وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا)
خبر ارتحال روحانی وارسته، مجاهد، متخلق و صدیق گرامی جناب حجة الإسلام و المسلمين حاج شيخ علیرضا صفایی حائری طاب ثراه موجب تألم، تأسف، اندوه و غم فراوان گشت.
سالیان فراوانی بود که حضور پر برکت و مشحون از خدمات عالمانه آن فقید سعید در مناطق مختلفی از استان هرمزگان او را به یکی از چهره های مؤثر در ترویج معارف اسلامی و تربیت دینی و اخلاقی، مبدل کرده بود.
زیست اخلاقی، زاهدانه، بی تکلّف و همراه با مهربانی با مردم و شفقت بر خلق، محبوبیت معناداری برای او در قلوب مردم اعم از شیعه و سنی بر جای نهاده است.
صفایی حائری در محامد اخلاق و جاذبه رفتاری بی شک در شمار برجستگان بود.
سلوک او در سالهای حضورش در مناطق مختلف استان هرمزگان، نمودار برداشت صحیح او از کلمه وحدت و وحدت کلمه بود و به همین سبب در میان شیعی و سنی علاقه مندان زیادی داشت.
اینجانب این فقدان حزن انگیز را به حوزه های علمیه، جامعه روحانيون و مردم شریف استان هرمزگان، به ویژه اهالی محترم بستک، سیریک، بندر خمیر و میناب و علی الخصوص بیت معزز آن فقید سعید تسلیت گفته، برای او از خدای تعالی غفران و رضوان و هم نشینی با صالحان و صدّيقان و برای بازماندگان او أجر و صبر مسألت می نمایم.
غلامعلی نعیم آبادی
۱۳۹۹/۵/۱۲
هدایت شده از یک دوست
انتظار...
انتظار آماده باش است. زمینه سازی و آمادگی برای رسیدن به مطلوب.
انتظار پر کردن خانه های ضعف خویش و تقیه سنگر گرفتن در خانه های ضعف دشمن است.
بی جهت نیست که انتظار فرج بالاترین اعمال است...
از فرصتی که در زندان برایم باز شده بود بیشتر به خودم می اندیشیدم. به عمری که سپری کرده ام و دلخوشی هایم. تاریخ خودم را مرور میکردم و به حاصلش می اندیشیدم. به انتظار! انتظار چیزی که می تواند باشد و باید باشد.
آیا من آنچه میتوانستم باشم هستم؟ آیا منجی روی من حسابی باز میکند؟ آدم یک مهمان را هم دعوت میکند معنی نمی دهد بی تدارک سفره و پذیرایی چشم به در بدوزد و بگوید منتظر مهمان عزیزی هستم. دائم در تکاپوست. انتظار یک حالت نیست، عمل است و آمادگی.
آیا من آمادگی پذیرایی از منجی را دارم؟...
پلکهایم روی خطوط انتظار سنگین شد و خوابم برد. بهتر است بگویم بیدار شدم. محشری به پا شده بود. تیتر اول تمامی خبرگزاری ها:
«منجی ظهور کرد!»
قیامت را به چشم میدیدم. محشر کبرایی بود. همه مات و مبهوت. صف کشی ها شده بود. جای درنگ نبود. باید کاری میکردم. دلم نمیخواست جا بمانم. خودم را رساندم. در میان جمعیت به دنبال آشنایی میگشتم تا راهم دهند.
شعاعی از نور نزدیک میشد. منجی بود. آقای صفایی دوش به دوشش می امد. از خوشحالی بال در آوردم. هروله کنان جمعیت را کنار زدم و خودم را رساندم. او میتوانست شفیعم شود. تا مرا دید در آغوشم گرفت و از حال و احوالم پرسید.
گفتم: کاری کن که مرا هم در صف یاران حضرت راه بدهند.
آبی که زیر پوستش دویده بود خشکید. سرش را زیر انداخت و گفت: نمیشود.
مستاصل پرسیدم: نمیشود؟ چرا؟
سرش را بلند کرد و با نگاهی مهربان گفت: برو، هر وقت محمود پنجاه و شش شدی برگرد...
با اضطراب از خواب پریدم. قلبم گروپ گروپ میزد. عرق از سر و رویم میریخت. برگه های انتظار زیر صورتم نم برداشته بود. محمود پنجاه و شش دائم توی مغزم زنگ میخورد.
مگر محمود آن زمان چگونه بود؟
کتاب انتظار را بستم و دفتر آن سالها را ورق زدم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، رنگ و لعاب پیکان صفری که خریده بودم. تلفن زنگ خورد. آشیخ علی بود. گفت: عبدالهادی تصادف کرده و فراری است. طرفش توی بیمارستان بستری شده. سریع خودت را میرسانی خیابان آذربایجان، خودت را معرفی کن، ماشینت را تحویلشان بده، سی هزارتومان هم به عنوان خسارت پرداخت کن، رضایتشان را بگیر و برگرد.
گفتم: امر دیگری نیست؟
شیخ گفت: چرا، احتمالا کتکت هم بزنند. آمادگی فحش خوردن هم داشته باش. خبرش را بده.
گوشی را گذاشتم و راه افتادم. عشقم این بود که با پیکان صفرم شیخ را ببرم مشهد، ببرم تفریح. ولی او این را ازم خواسته بود. گاهی آدم باید پا روی دلش بگذارد.
به بیمارستان که رسیدم، تا خودم را معرفی کردم گارد گرفتند. سوییچ را بالا آوردم و گفتم: آقا، دعوا نداریم که! من مامورم و معذور. باید این ماشین همراه با هزینه های بیمارستان را خدمتتان تقدیم و رفع زحمت کنم.
حسابی جا خوردند.
القصه پیکان جوانان را دادم، یک پیر فرتوت تصادفی تحویل گرفتم و برگشتم.
البته با همان ماشین هم شیخ را مشهد بردم و هم تفریح.
شیخ راست میگفت. من محمود پنجاه و شش نیستم. خیلی عوض شده ام. دلبستگی هایم عوض شده. توقعم از خودم رنگ باخته! پایین آمده به جای ابنکه بالاتر برود. آن زمان از همه چیزم میگذشتم خودم را بدهکار هم میدانستم. الان چه؟! نقطه ضعفهایم را شناخته ام؟ آنها را پر کرده ام؟ آمادگی دعوت کردن منجی را دارم؟ نه! آدمی هر سنش بیشتر میشود سایه ارزوهایش بلندتر میشود. امام زمان چگونه به ما دل خوش کند و دعوت نامه هایمان؟ ای کاش میشد برگشت. کاش محمود 56 زنده شود. کاش بیدار شود.
خدایا! آن زمان هم هر چه بوده تو بوده ای. این را میدانم که تو به خوشنودی امام زمان راضی هستی نه شیطان. اگر روزی دل امام زمانم را خوشحال میکردم، جز لطف تو نبوده وگرنه من چکاره ام!
امروز هم ازت میخواهم راضی به خوشحالی شیطان نشوی. من دوستت دارم. خودت خوب میدانی که راست میگویم. تو هم دوستم داشته باش. نه محمود پنجاه و شش، مرا محمود خودت کن!
آمین
هدایت شده از یک دوست
داستان بالا، بخشی از مصاحبه حقیر با جناب آقای علیزاده طباطبایی است که ایشان با روی باز و علی رغم خستگی چهار ساعت روبروی دوربین نشستند و بی هیچ گلایه ای از گرما و دستورات عوامل فیلمبرداری، از خاطرات خود با استاد گفتند.
خداوند به ایشان و تمامی دوستان، خیر دنیا و آخرت عنایت بفرماید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
″صراط″:
سلام
جدیدا داره کارهای خوبی برای مرحوم استاد انجام میشه
مثل این کلیپ
اما در این کلیپ قبل از ثانیه ی ۴۰، یک کلمه اشتباه تایپ شده
مرحوم استاد می فرمایند مادامی که تو در این حد «هادف» باشی و هدف داشته باشی
اما به اشتباه نوشته شده «حادث»
هدایت شده از یک دوست
با سلام خدمت برادر عزیز جناب علیزاده
در موردی که فرمودید نکته ای از مرحوم استاد به ذهنم رسید که شاید راهگشا باشد.
ایشان در مورد اختلافی که با یکی از رفقا پیدا کرده بود نه اینکه طرح دعوا نکند، بلکه با شدت برخورد میکرد اما برخوردشان از روی عداوت نبود، بلکه مهر و دلسوزی به حال کسی که حقی از ایشان خورده بود موج میزد.
یک بار که سر طرف داد میزد و میکفت راضی نیستم، نماز تو قبول نیست، من معامله را با بدعهدی تو فسخ کردم، مکانت غصبی است و ...
هنگامی که ان شخص رفت از انجا که ما به ان خانه رفت و امد داشتیم دیدیم که شیخ حالتش کاملا عادی و شاد و خندان شد. پرسیدم یعنی نمازهایی که ما هم در ان خانه خوانده ایم قبول نیست؟
ایشان خندید و گفت: این برخورد من با او به خاطر خودش بود. فقط میخواستم تحولی درش ایجاد بشود.
بعد در گفتگویی با ان شخص که ضبط هم کردم گفتم: تو که میدانی استاد طمعی به این چیزی که تو خودت را برای ان به اب و اتش میزنی ندارد. چرا اینگونه با ایشان حقیرانه برخورد میکنی؟ او فقط میخواهد تو را از حقارت دنیا در بیاورد. تو بزرگتر از دنیا باش انوقت خواهی دید که استاد از تو بزرگوارانه تر برخورد خواهد کرد.
کسی که نگاهش به دنیا این باشد و دوستی ها و دشمنی هایش به خاطر خدا باشد، نه اینکه عصبانی نشود، نه اینکه حق خودش را مطالبه نکند، نه اینکه در مقابل ظلم نایستد، نه همه این کارها را میکند اما نه به خاطر دنیا و حقی که ازش خورده شده، بلکه به خاطر خدا.
معیار که خدا بشود، مومن در هیچ حالی ذلیل نیست، حتی اگر از حق خودش بگذرد یا مطالبه کند! چراکه این حق را با حق بزرگتری معامله کرده و بهره ها دیده و بهره ها رسانده. بزرگ شده و دیگران را بزرگ کرده.
به نظر حقیر از این زاویه باید به این فرمایش استاد نگاه کرد نه تنگنای دنیا!
عظمت مصیبت حسین(علیه السلام).pdf
420.9K
👌این فایل، متن سخنرانی ۲۷ دقیقه ای استاد مرحوم #علی_صفایی_حائری است که در نرم افزار تحت عنوان تفسیر زیارت عاشوراء موجود است.
✨مصیبت امام
✨محرومیت عظیم به خاطر از دست دادن امام
✨انحراف مسیر ولایت را و... توضیح میدن
AudioCutter_1_445864547(3).mp3
1.47M
صحبت استاد میرباقری شب گذشته در باب نظر مرحوم استاد علی صفایی در برخورد با مکاتب و اهمیت معیار داشتن
مذکرهایت را بشناس- صفایی&هادیزاده -13990527.mp3
1.56M
✨مرحوم استاد صفایی: «هر کسی باید مُذکِّرهای خودش را بشناسد»!!
💫 چگونه بشناسم؟ از زبان استاد هادیزاده
چرا دوستان نسبت به هم ذکری ندارند؟
خاطراتی ناب 👌از مرحوم استاد
🌸🌷🌱🤲
هدایت شده از Abedi
سلام علیکم
کتابهای مرحوم استاد صفائی به صورت pdf در اینترنت موجود است. آیا استفاده و انتشار آن مجاز است یا خیر؟
هدایت شده از Mrm
سلام.
پیرو استعلام صورت گرفته از مرکز خدمات پشتیبانی موسسه فرهنگی نور (صاحب امتیاز نرم افزار آغاز در نهایت) به شماره تماس ۰۲۵۳۲۹۳۶۲۷۱ در تاریخ ۹۹/۳/۳ مشخص شد، برای کسانی که نرم افزار آغاز در نهایت را خریداری و نصب کرده اند، امکان استفاده از pdf کتب استاد، با هر روشی که به آن دست یابند بلامانع بوده ولی در اختیار قراردادن آنها برای کسانی که این نرم افزار را خریداری یا نصب نکرده اند، خالی از اشکال نیست.
دوستان به لحاظ مراعات مسائل شرعی در متن پیام ارسالی دقت فرمایند که برداشت اشتباه صورت نگیرد.
التماس دعا