eitaa logo
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
651 دنبال‌کننده
565 عکس
324 ویدیو
102 فایل
دل آدمي بزرگتر از اين زندگيست و اين راز تنهايي اوست... یاد مربی موحد، مجاهد، سردار جبهه تربیت و سازندگی، فقیه صاحب مکتب تربیتی، صفای اهل صفا، سالک خالص، ستاره آسمان گمنامی، سمبل اندیشه‌های ناب، بی‌تاب بوتراب و تطهیر شده با جاری قرآن...
مشاهده در ایتا
دانلود
مرحوم آیت الله حاج عباس صفایی حائری در کتاب تاریخ سید الشهداء علیه السلام صفحه ۵۸۴ نوشته اند: «بیست سال پیش از این از زیارت جلوگیری می نمودند من از قم با سیدی از رفقا به عزم زیارت به سمت صالح آباد- اندیمشک فعلی- رفتیم از اندیمشک تا اهواز با قطار حرکت کردیم در خرمشهر سخت‌گیری می‌نمودند و هر ماشین یا کشتی که وارد خرمشهر می‌شد به وسیله مأمورین شهربانی مسافرین را دقیقاً بازرسی می‌کردند و کسی که برای زیارت آمده بود محروم می شد شاید قریب ده روز در اهواز ماندیم و این مسافرخانه هایی که امروز دایر است نبود و در یک قهوه خانه توقف داشتیم تا آنکه به فکرم رسید که نزد یکی از شیوخ بنی طرف که قبلاً به قم تبعید شده بود و از آنجا به اهواز و تحت نظر هم بود بروم چون به او مراجعه کردم و مرا شناخت قول مساعد داد در منزل او بودم نیمه های شب از تکلم و سخن گفتن خود بیدار شدم دیدم زبان من به اختیار من نیست و بی اختیار این جمله را می گویم« از راه محمره برو راه محمره خوب است» چون مکرر گفتم و خوب گوش کردم زبان من از کار افتاد از جا برخاستم و دیدم باران می آید این باران خیلی طولانی شد و آن راه مسدود شد چون دیگر اتومبیل نمی توانست برود از منزل شیخ بیرون آمدم و وسیله حرکت با کشتی فراهم شد و با همه مشکلات که در جلو بود راه برای ما باز می شد تا با خوشی به مقصد رسیدیم»
هدایت شده از گرافکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ویژگی آثار و اندیشه استاد از زبان دکتر 📝 «عین-صاد» تسلط فوق‌العاده‌ای به ادبیات روایی داشت. از هر ۵۰ واژه در آثار ایشان، ۳۰ کلمهٔ آن ترجمه‌ی واژگان روایی می‌باشد. 📺 برنامه‌ی دیدنیِ "سوره"، شبکه ۴، ۱۹ مهرماه ۱۳۹۹، فصل سوم با موضوع «محمد رسول‌الله ص» 🌿 @GeraFekr
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 آخوندی چه فایده‌ای دارد؟ 📝 پاسخ مرحوم علی صفایی حائری به ناامیدان سیاه‌نما 🔻 هنگامی که من وارد حوزه شده بودم، افرادی که دلسوزی می‌کردند و استعداد مرا می‌شناختند، می‌گفتند: «پسرم! آخر آخوندی چه فایده‌ای دارد؟ اصلا آخوندی دوره‌اش گذشته»! و گاهی می‌گفتند: «بين آخوندها چقدر بد هستند و چه کارها که نکرده‌اند!» و شروع می‌کردند دادِ سخن دادن در این زمینه‌ها. 🔹 و هنگامی که خطابه طولانی آنها تمام می‌شد، می‌گفتم: «این حرف‌ها را قبول دارم و بهتر از شما هم می‌دانم و چون اینها را دانسته‌ام مجبور شدم که در این راه بیایم. اگر به اندازه احتیاج، آخوند و روحانی داشتیم، که به من احتياج نبود. اما حالا شما هم باید بیایید تا این زمینه پر شود و به اندازه احتیاج و نیاز اجتماع، فقیه در دین تهیه شود و آنگاه به کارهای دیگر بپردازیم، چون اجتماعی که مغز و قلبش گرفتار است، فکر و روحش عليل است، نمی‌توان برایش لباس قشنگ و وسایل قشنگ و مدرن و تکنیک پیشرفته درست کرد؛ چون این تکنیک پیشرفته با این فکر مسموم و قلب آلوده، جز به نابودی و هلاکت ما خدمت نمی‌کنند، جز تیغ دادن در کف زنگی مست نیست!» 🔻 و در اینجا بود که همان خطابه‌سرایان زبردست، با بیچارگی می‌گفتند: «آخر ما کار داریم و بار داریم و فلان داریم و بهمان داریم». 🔹 و من می‌گفتم: «وقتی که انسان کارهای زیادی پیش رو دارد، باید به ترتيب الأهم فالأهم شروع کند و با ملاک اهمیت جلو بیاید. مگر این تربیت‌ها و آدم‌سازی‌ها و درمان دردها، بیکاری است؟! این بزرگترین نیاز و بزرگترین احتياج و در نتیجه بالاترین کار است.» «آخر آدم‌هایی که از درون پوک و فاسد شده‌اند، طبیب و مهندس می‌خواهند چه کار؟! یا مربی می‌خواهند و یا جلّاد. و تازه این‌قدر داوطلب در آن طرف هست که هر سال پشت دیوار کنکور روی هم کپک می‌زنند و گند می‌گیرند. پس برای این طرف هم باید کاری کرد و با این توجه شروع به کار کرد، که همه فاسد و بد هستند و همانطور که می‌گویید فلان و بهمان هستند. 🔻 و در اینجا بود که می‌گفتند: «آخر این کارها هم نتیجه ندارد. این همه آخوند، مگر چه کرده‌اند؟!» 🔹 و در اینجا بود که مشتشان باز می‌شد، می‌گفتم: «تا به حال می‌گفتید همه بد هستند و فلان و بیسار هستند. خب، از بدها چه توقع دارید و چه کاری می‌خواهید؟!» و می‌گفتم: «بر فرض اینها کاری نکرده باشند، این وسیله‌ی تبرئه‌ی شما نمی‌شود و دلیل نشدنِ کار نمی شود. شما دست‌ها را بالا بزنید و مریض‌ها را درمان کنید و از غرق شده‌ها دستگیری نمایید و لااقل دارو و درمان را در دسترس بگذارید تا هر کس بخواهد نجات بیابد و هرکس نخواست و از روی نخوت و عناد درمان پذیرفت، با حجت تمام جان بکند و بمیرد.» 📗 روحانیت و حوزه، صص۱۷۵-۱۷۷ @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 تو که پدرت روشنفکر بود، چرا گذاشت آخوند بشی؟! 📝 پاسخی به ناامیدان سیاه‌نمای حوزوی که دنبال بی‌انگیزه کردن طلاب هستند 🖋 مرحوم علی صفایی حائری 🔹 در حدود سال ۴۵ بود، من در صحن نو در یکی از مقبره‌ها درسی داشتم که حدود ساعت ده با یک استاد خصوصی می خواندم. من روبه‌روی مقبره، کنار میله‌هایی که بر سر قبرها می‌گذاشتند نشسته و منتظر بودم تا استاد بیاید و درسم را بگوید. آن طرف‌تر هم چند نفر از مرده‌خورها و مقبره‌چی‌ها نشسته بودند و کنار آفتاب گرم و مطبوع، صحبتشان گرم و سرد و گُم بود. 🔹 در این اثنا یک نفر پیرمرد آمد که به من اسمش رسیده بود و می‌گفتند خیلی حرّاف و متلک‌پران و خوشمزه است. از راه که آمد مقبره‌چی‌ها برایش بلند شدند و او هم کنارشان نشست و فاتحه‌ای خواند و بعد شروع کرد به دیدزدن اطراف. نگاهش که به من افتاد -با آن قیافه و با آن سن و با آن کتاب- چشم‌هایش را جمع کرد و دقت كرد و با تحقیر از مقبره‌چی‌ها پرسید: «این دیگه کیه؟» ❓یکی از آنها مرا می‌شناخت و پدرم را هم می‌شناخت، معرفی کرد و او با آشنایی نخوت زده‌ای رو به من کرد و گفت: «تو که پدرت روشنفکر بود، چرا گذاشت آخوند بشی؟!» 🔹 مقبره‌چی‌ها گوش بودند و بعضی‌هاشان لبخند می‌زدند و پیرمرد هم رویی ترش می‌کرد، سینه‌ای صاف می‌کرد و منتظر جواب بود. من هم خیلی آرام و بی‌توجه مقداری نگاهش کردم و بعد با نیشخندی ازش پرسیدم: «مگر آخوندی چه عیبی داره؟!» من این سؤال را طرح کردم تا حرف‌هایش را بزند و شکمش را خالی کند و او هم منتظر همین فرصت بود، ماشینش را روشن کرد وگاز داد، که «ای بابا اینکه دیگه مثل کفر ابلیس می‌مونه! حالا از من می پرسی چه عیبی دارد!» و شروع کرد، که «شبش این طور است و روزش این طور و درسش این طور و بحثش این طور، طلبگی‌اش فلان و روضه‌خوانی‌اش بهمان و تبلیغش بیسار و آقایی‌اش چنین و مرجعیتش چنان!» و به قدری مسلط بود که برای من هم تعجب‌آور بود. و بعد فهمیدم قبلا آخوند بوده و بیرون آمده و این تسلطش از همانجا آب می‌خورد و در نتیجه، تعجبم رفت. 🔹 آن روز در من حال عجیبی گذاشته بودند. او با طنز و شوخی و مسخره، حرف هایش را خوب قالب می کرد و شرح می‌داد و از حضار تحسین می‌طلبید و از من هم تسلیم. اما من داشتم با مورچه‌ها ور می‌رفتم و بی‌اعتنا به تمام خوشمزگی‌هایش گنجشکها را نگاه می‌کردم و اطراف را می‌پاییدم و اصلا به او نگاه هم نمی‌کردم. و او که می‌دید مخاطبش این طور خودسر و بازیگوش و بی‌اعتناست، به دیگران می‌پرداخت و از آنها تصدیق می‌خواست و عاقبت نگاهش در چشم من افتاد و کنجکاو شد که حالم را بررسی کند. نگاه من تیز و مسخره بود. 🔹 خیلی آرام گفتم: «شما خوب بود از من می‌پرسیدید که برای چه آخوند شده‌ام، اگر می‌گفتم نون و آب و شب و روز و فلان و بهمان، خب، راهنمایی‌ام می‌کردید؛ که آقا بفرمایید اون طرف، این در بسته است و بازم که بشه، این خبرها نیست. باید شب چطور بخوابی و روز چطور راه بری و دنبال ... بیفتی و...». و شروع کردم حرف‌هایی را که زده بود با مسخرگی قطار کردن. او کلافه شده بود و سرفه می‌کرد و گردنش را می‌خاراند و آخر طاقتش طاق شد و گفت: «بفرمایید شما ...آقا می‌خواهید چه کار کنید؟ چرا آخوند شدید؟!» 🔹 من هم با بی‌پرواییِ تندی که از چنان بچه آرامی بعید می‌نمود، گفتم: «من آخوند شدم تا یک مشت آدم احمق؛ مثل تو را که هنوز به نون و آب و ... و شکمشون فکر می‌کنند، بیارم بالا!» و ساکت شدم. و اون بیچاره داشت سر می‌خورد و می‌گفت: «توی بچه می‌خواهی منو بالا بیاری؟! این همه آخوند هست، هرجا نگاه می‌کنی، خدا بده برکت». 🔹 و من با صلابت ماتم گرفته‌ای گفتم: «اگر یک غربال بزرگ بذارن توی این مدرسه و این آخوندها را که تو میگی، بریزن توش چقدرشون سالم می‌مونن؟!» به آرامی طنز آلودی گفت: «پنج نفر». گفتم: «خر مصب! (مذهب) پنج تا برای این جمعیت قم، این استان مرکز، این ایران بسه، تا برسه بقیه جاها؟!» ✅ و بعد گفتم: «من آمده‌ام که ششمی آن پنج تا بشوم و تو هم باید هفتمی آنها باشی و پسرت هم و استعدادهایی که می‌شناسی، به ترتیب باید این نیاز را برآورند و این احتياج را جوابگو باشند، نه اینکه از گود بیایی بیرون و کناری بنشینی و توی آفتاب گردنت را بخارانی و همه را تخطئه کنی و شب و روز آنها را به چوب بگیری و مرا هم بیرون بفرستی». ✅ راستی چاره‌ای جز این نیست که هرکس خود بار مسئولیت را به دوش بگیرد و به مقصد برساند. 📗 روحانیت و حوزه، صص۱۷۷-۱۸۰ 〰〰〰〰〰 📌 بیشتر بخوانید: https://eitaa.com/manahejj/3215 💬 پ.ن: طبعا فضای حوزه و روحانیت نسبت به قبل انقلاب (سال ۴۵) بسیار رشد داشته است و انتشار این نوشتار، صرفا جنبه پاسخ به توطئه «بی‌انگیزه کردن طلاب» را دارد. @Manahejj
هدایت شده از Mrm
با عرض سلام و وقت بخیر متاسفانه مطلع شدیم برادرِ آقای دکتر صابریان، به علت سکته مغزی در ICU بستری گردیده و وضعیت مناسبی ندارند. از همه دوستان تقاضا می کنیم جهت سلامتی و شفای همه بیماران و بویژه ایشان، حمد شفا تلاوت بفرمایند با صلوات بر محمد و آل محمد.
🔸درست است كه ريا در خون ما خانه دارد، ولى ما بايد خودمان را به كسى نشان بدهيم كه عظمت داشته باشد. ع .ص
عشق، يك ترس را مى‌برد و يك ترس را مى‌آورد...
معرفی_شخصیت_و_اندیشۀ_استاد_علی_صفایی.mp3
5.78M
۱ ❇️ معرفی شخصیت و اندیشۀ استاد صفایی ♻️ انسان از زمانی که به آزادی و اختیار خویش پی بُرد، دریافت که فرزندِ انتخاب‌های خویش است، نه محکومِ شرایط. ☘ @EinSadTehran 🌐 Einsadtehran.ir
تفسیرسوره همزه.wav
39.75M
بخشی از تفسیر سوره همزه استاد صفایی ره تقدیم شما👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی حاج اصغر زنجانی بر پیکر سالک الی الله حاج آقا فخر تهرانی با حضور آیات عظام استادی، موسوی تهرانی و استاد صفایی حائری رحمة الله علیه ۱۳۷۳۰۵۰۱
سلام علیکم شهید حسین ثروت دار ☝️، به فاصله چند ماه بعد از شهید اصغر ترک علی عسکری جمع شاگردان مرحوم حاج شیخ را ترک کرد . عقد بسته بود که شهید داشت ، در سردخانه بهشت معصومه ، پیکرش را دیدم ، نصف صورتش را تیر بار دشمن برده بود. در تشییع جنازه اش که قوچان بر گزار شد ، بنده ، آقای دکتر امیر قاسمی ، حجت الاسلام و المسلمین سعید بهمنی (که خود اصالتا قوچانی است ) شرکت داشتیم . این سال ها ، هم برخی وقت ها که هنگام بازگشت از مشهد از مسیر شمال بر گشته ایم ، بر سر مزارش فاتحه ای خوانده ایم . شهید حسین.. چهارمین شهید از رفقا بود ، یک محمد علی نامی بود( فامیلی اش یادم رفته است )که سال سوم طلبگی اش بود که به واسطه گلوله مستقیم توپ فقط نصف پایینی بدنش باقی ماند ، شهید رضا چمانی هم بود ظاهرا شیرازی بود . از این دو بزرگوار هیچ نام و نشانی بنده و سایر رفقا در دست نداریم . کار بسیار قشنگی که خانواده همسر سابقش انجام دادند ، این بود که پس از گذشت دو سال از شهادت حسین ، وقتی برای دخترشان خواستگار آمد ، از قم رفتند قوچان ، از پدر و مادر حسین اجازه گرفتند . در حالی که به طور طبیعی و عادی به این اجازه نیازی نبود، دخترشان فقط چند ماهی عقد بسته حسین بود و هنوز زندگی مشترک را شروع نکرده بودند.
♦️معرفی شهید محمد حسین ثروتدار 🔹️تولد:۱۳۳۳ 🔹️شهادت:۱۳۶۶ 🔹️محل تولد:قوچان 🔹️مسئولیت:رزمنده مبلغ 🔹️محل شهادت:شلمچه 🌷🌷🌷 بخشی از زندگی نامه شهید: در اوایل انقلاب فعالیت چشمگیری در رابطه با پیشبرد انقلاب و در درگیری با منافقین و دیگر احزاب مخالف نظام داشت،ودر جبهه به عنوان روحانی رزمنده حضور داشت ودر عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. 📎با ما همراه باشید👇👇👇👇👇 🔺 آدرس صفحه اینستاگرامی: http://instagram.com/sh_737_q 🔺آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/joinchat/AAAAAEThvAjWJaw29ohzdw
هدایت شده از حیدری
خدارحمتشان کند دوسالی هم حجره بودیم وقتی خبرشهادتش رابه مرحوم استاددادم اشک درچشمانش حلقه زدوآثارغم واندودرچهره شان کاملا هویداشد، استادبسیارحسین رادوست داشت وانصافاازمخلصین وپاکان روزگاربود،خدایش مقامش رامتعالی گرداند
هدایت شده از راهنمایی رساله 🇵🇸
پایان نامه - برداشتهای قرآنی -استاد صفایی.pdf
539.5K
پایان نامه ای با موضوع برداشتهای قرآنی استاد صفایی از دانشگاه فردوسی مشهد
بیست و یکسال پیش بود که دیدم پدرم در اتاقک کارگاهش بلند بلند گریه می کند؛ پرسیدم چی شده؟ گفت: استادصفایی رفت! او به رسم هر ماه، در سفر زیارتی امام رضا علیه السلام دچار سانحه تصادف شده بود. خیلی زود یاد اولین برخوردم با ایشان افتادم؛ شبی در تهران مهمان منزل پدرم بودند؛ وقتی زنگ زدند من رفتم در را باز کنم تا از در وارد شدند سرم را بوسید و چه برخورد عجیبی داشت. شیخ علی صفایی، از آن مربیان دینی بود که بی ریا و بی ادا، بذر محبّت می کاشت و با دانش و منشِ مثال زدنی اش، ذرّه ذرّه رویشِ شاگردانش را دنبال می کرد. کتابهایش همه پرنیانی از علم و معنویت بود؛ یکی از اساتید بزرگ حوزه گفته بود عمق مطهری را با نثر شریعتی با هم داشت. از مزایای ایشان بهره مندیِ گسترده از گنجینه ی ادعیه ی معصومین علیهم السلام بود؛ چقدر با شرح دعایِ مکارم الاخلاقش، جانِ تازه گرفتم. می گفت طلبه نباید وابسته به شهریه و منبر باشد و خوب است که حرفه ای بیاموزد؛ در قم با همکاری پدرم کارگاهی برای کارِ طلبه ها و دانشجویان راه انداختند. دغدغه ی رفع مشکلات مردم را داشت و درب خانه اش تا پاسی از شب، به روی عموم مردم باز بود. وقتی وارد می شدی، اول می پرسید شام خورده ای؟ اگر می گفتی نه، می رفت غذایی برایت آماده می کرد. مشکلات اقتصادی و خانوادگی اطرفیانش خیلی ذهنش را درگیر می کرد و این حدیث امام رضا علیه السلام‌ ورد زبانش بود که " بهترین زندگی را کسی دارد که اوضاعِ مردم در حیات او بهتر شود" بی شک برای همیشه در خاطرِ مربیان خواهد ماند... به اهل کتاب و فرهنگ توصیه می کنم آثار ایشان را از دست ندهند: های_بلوغ رویش (درباره حضرت مهدی علیه السلام) مصطفی آذرخشی
شوق پرواز ... همه در بهت فرو رفتنه بودند کوچه را ، شهر را ، انگار گرد مرگ‌پاشیده بودند . پیکرت که رسید صدای شیون هق هق و آه های جگر سوز از هرطرفی به گوش میرسید درخانه هنگامه ی تغسیل درحرم به وقت نماز و لحظه وداع و خاکسپاری . همه از رفتنت محزون بودند . محزون !! یکی سنگ صبورش را از دست داده بود یکی تکیه گاهش را دیگری استادش یکی صندوق قرض الحسنه اش یکی مرادش را و یکی میانجی دعواهای خانوادگیش را . هرکس متاعی را از دست داده بود ؛ و هرچه آنرا قیمتی تر میدید ، به اندازه درک ازنایابی و تکرار ناپذیریش بیشتر و بیشتر میسوخت . و اینها همه نشان از خویش خواهی های ما داشت با رنگی از تکریم . هرکس برای خویش میگریست ، مهم نبود که تو رفتی ، مهم این بود که مارا با نیازهای جورواجورمان که فقط تو میتوانستی از عهده برآورده کردنش آنهم به خوبی بر بیایی تنها گذاشتی . در زندگی عادی مان هم همین است . ما برای محرومیتمان از خدماتی که روزی کسانی مثل پدر و مادر به ما میدادند و امروز به خاطر فقدانشان دیگر خدمتشان هم مستمر نیست بیشتر اشک میریزیم تا برای خود پدر و مادر . حزن ما برای چگونگی هاییست که شامل حال ما میشود و ما را در بر میگیرد ، نه برای چرایی هایی ها و فلسفه ی آن . کوه نورد هایی که عادت داشتیم بارمان را خدمه بدوش بگیرد و فقط زحمت حمل نام فاتح قله را برای تمام عمر یدک بکشیم . بچه های چند ساله ای که کمر مادر را با توقع بغل های همیشگی خود در ازای گریه نکردن و پا بر زمین نکوبیدن خم کرده بودیم . اما تو دیگر رها شده بودی .همچون بادبادکی سبک که قرقره را از دستان کودکی ربوده بود ، شتابان ، دور شدن ازاین خاک را به آغوش کشیدی . حق داشت آن رفیق صادق و نازک دلمان که نتواند لطافت تو را در محاصره ضمختی ها و فرسایش های متوالی و سو استفاده های مکررمان ببیند وبرایت آرزوی مرگ کند و تو ، گل از گلت بشکفد که راستی راستی حرف دلت را زده و با خنده ای ملیح حسن نیتش را پاسخ دهی . مگر نه اینکه دنیا سجن مومن است و تو خود بارها میگفتی تنگی دنیا عشق به مرگ را در من برمی افروزد . مگر نه اینکه پدر بارها وبارها داستان آن هندومرد مدرسه ی کربلا را مقدمه ای برای بیان شوق وافر خویش به مرگ کرده بود !! مگر نه اینکه اندکی قبل مرگ ، در حالی که غرق تماشای آسمان بودی آه عمیقی کشیدی و گفتی بچه ها ؛ مرگ خیلی زیباست !!! مگر نه اینکه دکتر پزشکی قانونی را تا صبح درگیر و مسحور و غرق سوال از جسم بی جان خودت کرده بودی !! و مگر نه اینکه روی سنگ غسالخانه تبسمی عمیق و معنا دار به لب داشتی !!! میدانم . خنده دار بودیم .آدمهایی که مرگ را پایان میپنداشتیم ، نه آغاز دویدن ها . حتی اگر تو خود هزاران بار شعرش را برایمان زمزمه کرده باشی . کاش کمی از تو یاد میگرفتیم .ازوداع توبا پیکرفرزند نوجوانت محمد . حاج شیخ ؛ براستی که تو را داشتن ، آنهم به قیمت اسارتت ، درین پوسته ی تخم مرغ تنگ و تاریک دنیا ، بس جفای بزرگی بود به روحی که لحظه ای درین کالبد محدود آرام و قرار نداشت . اینکه بعد آنهمه فریادها و اشک ها واقامه دلیل هاو اتمام حجت هایت،دقیقا امروزها به چه مشغولیم و چه میکنیم را ، بهتر است تک به تک از هرکداممان آنهم در کنج خلوتی بپرسی ، میدانی که حقیقتا اهل ریا کردن نیستیم . بگذریم که حرف بسیار و مجال اندک . میدانم حساب عمرت را خوب داری ،چه زود بیست و یک ساله شدی . راستی ؛ تو دیگر مانع نوشته هایت نیستی ، حداقل نه مثل آنروزها . تولدت مبارک پیرمرد تولدت مبارک ... * نویسنده متن ترجیح دادند متن بدون اسم منتشر شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسفیان: آمدنم بهر چه بود؟ ما را در بهترین ترکیب آفریده اند و در اسفل السافلین و پایین ترین قرار داده اند تا حرکت کنیم. به کدام سمت؟ به جهتی عالیتر از خود. بنابرین آمده ایم تا درخت گونه و گیاه وار سبز شویم؛ ریشه معرفت بکاریم و تنه و ساقه عشق و مسئولیت بدوانیم. نیامده ایم چون کرم ابریشم اطراف خود را زیاد کنیم؛ بر ثروت و قدرت وعلم خود بیفزاییم و در دام آنها هلاک شویم. بل آمده ایم تا خود را بزرگ کنیم و زیاد گردیم و بسط وجودی پیدا کنیم و با این وسعت وجودی دیوارهای محدودیت را فرو بریزیم و از اسارتها آزاد شویم و دنیای کم را زیاد کنیم و دنیای مرده را زنده گردانیم و آن را به محبت و عشق تبدیل نماییم . آنجا که با دنیایی که در دست داری یتیمی را سرشار می کنی و یا بزمی را به پا می کنی و با اطعام و بخششت محبت ایجاد می کنی یعنی دنیای مرده ای که نهایتا فلز طلاست حیات داده ای و از عشق لبریزش کرده ای. این است که کنز نمی کنی تا مدفون شود و بخل نمی ورزی تا بگندد. پس آمده ایم تا عارفانه و عاشقانه و زاهدانه از دنیا حیات و عشق را برداشت کنیم و مستانه به سیر خود ادامه دهیم و از ظلمت به نور خارج شویم و به سرعت نورعوالم را در نوردیم و برویم. چه شیرین آمدنی و چه زیبا رفتنی آنجا که استاد صفایی اینگونه برای ما می سراید: