eitaa logo
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
651 دنبال‌کننده
565 عکس
324 ویدیو
102 فایل
دل آدمي بزرگتر از اين زندگيست و اين راز تنهايي اوست... یاد مربی موحد، مجاهد، سردار جبهه تربیت و سازندگی، فقیه صاحب مکتب تربیتی، صفای اهل صفا، سالک خالص، ستاره آسمان گمنامی، سمبل اندیشه‌های ناب، بی‌تاب بوتراب و تطهیر شده با جاری قرآن...
مشاهده در ایتا
دانلود
✨تمام آتش‌های بزرگ از یک جرقه شروع می‌شود و تمام کارهای بزرگ بین ۲ آدم کوچک شکل می‌گیرد این‌طور نیست که در وسعت آسمان‌ها تصمیمش گرفته‌شده باشد بلکه بر روی زمین ۲ نفر تصمیم گرفتند تا این کار بزرگ را انجام دهد کارهای بزرگ همیشه از جاهای کوچک شروع می‌شود آتش‌های بزرگ از یک شراره منشا می‌گیرد ولی ما در جمع‌ها به اندازه ی شراره و یک‌دانه کبریت هم نیستیم تابه‌حال چه روشنی ایجاد کرده‌ایم؟ ✨درس ما بی‌حساب بحث ما بی‌حساب رفت‌وآمدهای ما بی‌حساب و معاشرت‌های ما بی‌حساب است بعد هم یک ذکری می‌گوییم و تمام می‌شود. هر بحثی به این شکل کنیم همه‌اش ضایع شده‌است یا حداقل بی‌استفاده تلنبار می‌شود خیال می‌کنیم یک ساعت کار کرده‌ایم درحالی‌که یک ساعت غافل بوده‌ایم این است که ذکر ما غفلت است. امام حسین علیه‌السلام: (خدایا من که در دانشم نادانم چگونه در نادانی ام نادان نباشم؟) 📚جمع ها و حاصل جمع ها استاد صفائی حائری(رحمة الله علیه)
هدایت شده از گرافکر
یه بانک دو هزارتایی از عکسنوشته ها و سیصدتا کلیپ تصویری مربوط به آثار استاد صفایی دستمون هست. لازم داریم که اینا عنوان گذاری بشن تا توی سایت گرافکر بیاد. کسی آمادگیش رو داره که کمکمون بکنه و این 2300 تا رو بدیم خدمتش؟ به زودی سایت جدید و متفاوت گرافکر رونمایی خواهد شد و فعالیت‌ها از سر گرفته میشن ان‌شاءالله. 🌿 @GeraFekr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌پیشنهاد ویژه ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔈 مرحوم استاد 📖 جمعها و حاصل‌جمع‌ها 2 و تربیت اسلامی 🌷🇮🇷🌷
هدایت شده از طرح «عریف»
✨در واقع مقدار و گسترش انفاق به مقدار نعمت و امكانات آدمى مربوط نيست، كه به و و او باز مى‌گردد كه به و گرفتار نگردد، كه « لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. . .» 📕تطهیر با جاری قرآن - 2، صفحه 330
هدایت شده از مرسی تی وی 🌿🌺
عشق و علاقه، پایداری می‌آفریند. در واقع، صبورى به اندازه‏ عشق است. آدمى به اندازه‌‏اى كه چيزى را مى‌‏خواهد، بر آن پايدار مى‌‏‌ماند و در راه آن سختی‌‏ها را تحمّل مى‌‏نمايد و براى آن مقدّمه مى‌‏سازد و زمينه فراهم مى‌‏آورد. 📚 از نامه های بلوغ | نوشته‌ی @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ﮺تربیت حذفی﮺ 🎙 عین‌صاد استاد صفایی 🛒 برای سفارش کتاب‌های استاد به einsad.ir مراجعه کنید ╭✤ @Einsad ✤╮
⬅️خصوصیات یک معلم خوب: ♦️تواضع علمی و اخلاقی ♦️شهامت ♦️معلم مؤمن  بی حال و کسل نیست . ♦️ دارای صبر و حوصله است. ♦️ إعمال غرض نمی کند . ♦️ صرفاً به بیدار کردن دانش آموز می اندیشد ♦️او هرگز از مطالعه و خواندن ، فارغ نیست . ♦️ مسائل را سرسری نمی بیند. ♦️  آزاد اندیش است . ♦️حق را پایمال نمی کند. 📒📒کتاب تربیت کودک.عین،صاد
سنگ راه نشوید/ استاد علی صفایی چند نکته از سخنان مرحوم علی صفایی درباره تعامل با دیگران . ☘️در معاشرت ها باید از برخوردهای بی حاصل و یا زیان بار کم کنی و به سازندگی و بازدهی بپردازی. ☘️در معاشرت ها سعی کن که یا بهره بگیری و بیاموزی، یا بهره برسانی و تربیت کنی، خالی و بی بار حرکت ننمایی. ☘️باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد وخاک بلند نکنی. سعی کن تا به گونه ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را میگیرد و تو را رها نمی سازد. ☘️حجاب تنها مخصوص زن نیست که مردها هم باید حساب شده حرکت کنند و گرد و خاک بالا نیاورند و دل ها را به خود گره نزنند. که هرکس در سر راه دل ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت. ☘️حجاب یعنی همان دقت در برخورد که آلوده نشوی و آلوده نسازی، که اسیر نشوی و اسیر ننمایی.
از جای دیگری باید شروع کرد! براى تربیت این انسان، باید از جاى دیگرى شروع کرد. باید آگاهى داد و براى آگاهى دادن، باید خدا را در دل‏ها بزرگ کرد که آدمى به اندازه معبودها و محبوب‏هایش حرکت خواهد کرد. اسلام از اینجا شروع مى‏ کند. حال سؤال این است که چه وقت خدا در دل‏ها بزرگ مى ‏شود؟ آدمى هنگامى که به حقارت خود معتقد است، چگونه مى ‏تواند عظیمى را انتخاب کند؟! مادام که بینش انسان دگرگون نشده باشد و خود را چیز دیگرى ندیده باشد، مادام که خود را نشناخته باشد، از بت‏هایش جدا نمى ‏شود. اگر او را از یک بت جدا کنند، به بت دیگرى مى ‏چسبانند. اگر الجزایر از فرانسه جدا شود، به جاى دیگر بسته مى ‏شود. اگر از یک نوع استثمار رها شود، در یک نوع استثمار دیگر مى ‏افتد؛ که: «فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ الَّا الضَّلَال»؛ بعد از حق، جز ضلال و سر در گمى چیز دیگرى نیست. وقتى خدا در دل تو بزرگ شد، لباس اطاعت غیر او از تن تو بیرون خواهد آمد: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّر» و لباس تقوا را به تن خواهى کرد. این لباسى است که او براى تو نازل کرده و خاصیتش این است که بدى‏ هاى تو را تبدیل مى ‏کند و عیب‏هاى تو را مى ‏پوشاند. شیاطین، تو را از این لباس جدا مى‏ کنند تا بدى ‏هایت را نشان دهند، ولى خداى تو، بدى ‏هاى تو را با آن لباس تبدیل مى ‏کند. استاد علی صفایی حائری حرکت، ص 257. عین صاد دات آی آر
تماميت مردانگى.. مرحوم صفایی نقل میکنه: ‏ يكى از دوستان بزرگوار كه از جمع بنى هندل درخشيده بودند و مردانگى را آبرودار بودند، هميشه براى من آموزنده بوده است. او پس از مرگ تصادفى دوستش، مى‏خواست كه زندگى آن‏ها را بچرخاند و می خواست كه با عزت آن‏ها را حمايت نمايد. پس از مراسم با شكستگى و شرمندگى به خانواده‏ى مصيبت زده‏ى دوستش ابراز داشت كه مى‏خواهم به شما چيزى بگويم و ناچارم از شما چيزى بخواهم. فلانى مبالغ زيادى به من وام داده بود و حتى از من سند و شاهدى هم نگرفته بود و حالا كه رفته بار من سنگين شده و در برابر وارث او وامدارم. خواهش می کنم كه مرا مراعات كنيد و به اقساط ماهيانه از من بگيريد؛ چون گرفتارم و توان پرداخت يك‏جا را ندارم. آن خانواده با عزت و حتى غرور، اين ماهيانه را به خيال مطالبه دريافت كرد و تا آخر از راز كار واقف نشد. اين‏گونه نوشيدن رنج‏ها و تلخى‏ها است كه تماميت مردانگى را به فتوت و جوان‏مردى پيوند میزند.
یک شیخ معمولی عليرضا داوودنژاد: دوستي از يك انتشاراتي دو اتاق گرفت تا فيلم نياز را آن‌جا توليد كنيم. نصرت‎‎ا...، مسئول انتشاراتي، گاهي كنار پنجره بيرون را نگاه مي‌كرد و سوزناك و با محبت مي‌گفت: شيخ، شيخ... و من تعجب مي‌كردم. روزي پرسيدم: این شيخ کیست؟ گفت: مراد ماست و خيلي دوست‌داشتني و عميق. روزي ديگر پرسیدم: مي‌توانم ببينمش. گفت: ما هر از گاهي مي‌رويم ديدنش، خواستي بيا برويم قم. گفتم: قم؟ مگر ملاست؟ بله آخوند است (قبلش فكر مي‌كردم شايد از اين خانقاهي‌ها باشد). در يك محله فقيرنشين قم، به در باز خانه‌اي رسيديم، قالي كهنه آويزان جلوي در را كنار زديم وارد دو اتاق تودرتو شديم كه در آن گله گله آدم دورتادور و وسط و كنار آن نشسته بودند و بحث مي‌كردند، شوخي مي‌كردند و مي‌خنديدند، يكي چاي مي‌آورد، مي‌خورند و...(قبلش فكر مي‌كردم جايي مي‌رويم كه همه مي‌نشينند و شيخ با تشريفاتي وارد مي‌شود، بعد از او سؤال مي‌پرسند يا او حرف مي‌زند و همه گوش مي‌كنند يا...) منتظر بودم تا شيخ را ببينم كه سفره آوردند و غذا و كسي غذا آورد و بين جمعيت تقسيم كرد؛ همونکه به بچه‌ها سرويس مي‌داد. بعد از غذا سفره را جمع كرد و برد. من از نصرت‌ا... پرسيدم: پس شيخ كجاست؟ گفت: همين بود كه ظرف‌ها را برد. گفتم: همين كه... گفت: آره. با تعجب يك‌بار ديگر رفتارهاي مردي را كه حالا فهميده بودم شيخ است مرور كردم، يك آدم معمولي كه هيچ حالت خاصي نداشت غير از صميميت، مهرباني و بي‌تكلفي.
مشکل ما در نازایی ماست... مشكل، مشكل كارآيى باطل و تهاجم باطل نيست، مشكل ما در عقم و نازايى خودماست. ميكروب و دشمن موضوع كار ما و محرّك انگيزه‏ى ما، باعث بيدارى ما مى‏تواندباشد. براى كسانى‏كه زاينده هستند، اين‏ها مشكل نيست. ما از ميكروب، اميد طبابت نداريم، ولى طبيبان ما خود حامل ميكروب‏ها و منشاء بيمارى‏ها هستند. اين درد ماست كه ما خود درد ولىّ هستيم. اميرالمؤمنين با درد مى‏نالد: «اريدُ ان اداوى بِكُم وانتُم دائى كناقش الشَوكة بالشوكة». من مى‏خواهم با شما مداواكنم و درمان كنم در حالى‏كه خود شما درد من و گرفتارى من هستيد. وارثان عاشورا، ص: 273
جملات ناب نکته مهم و اساسی این است که اگر آدمی به تمامی امکانات هم برسد، رنج فردا را با خود دارد. در دنیای متحول و با توجه به وقوف و خودآگاهی انسان وسعتی برای او نخواهد بود و امنی را نخواهد داشت؛ که در متن بهارش، ترس زمستان و پاییز را همراه دارد و در متن خوشی هایش، فردای رنجور و دیروز گرفتار را شاهد است و حزن از گذشته و خوف از آینده را با خود دارد. استاد علی صفایی حائری(کتاب شرحی بر دعاهای روزانه حضرت زهرا_ص40) انشارات لیلة القدر (مرکز نشر آثار )
لازمه شتاب آن‏ها که سرعت بیشترى دارند و شور زیادترى، ناچار تنها مى ‏مانند و دیگران را پشت سرمى ‏گذارند. این‏ها در این تنهایى نباید از دیگران بنالند و بدبین شوند و نباید از راه باز گردند و وحشت کنند، که على مى ‏گفت در راه حق از تنهایى و کمبود همراه هراسى نداشته باش: لاتَسْتَوْحِشُوا فى‏ طَریقِ الْهُدى‏ لِقِلَّةِ اهْلِها. مسئولیت و سازندگى، ص250
هدایت شده از چشمه جاری
✅👈 جنگجویان کوهستان 🔶 جنگجویان کوهستان، نام سریال ژاپنی بود که آن زمان از تلویزیون پخش می شد. شخصیت های جذابی داشت. «لین چان» قهرمان داستان بود. در همان شب ها برنامه ای هم در منزل یکی از دوستان برگزار شد که بنا بود استاد صفایی رحمة الله علیه سخنرانی کنند. 🔶 برخی از دوستان بچه هایشان را همراه خود به جلسه آورده بودند. تا پیش از شروع جلسه، بچه ها با شور و شوق تلویزیون را روشن کردند و مشغول دیدن سریال شدند. کم کم دوستان جمع شدند و زمان آن رسید که تلویزیون خاموش شود و حاج شیخ صحبت خود را شروع کنند. 🔶 یکی از رفقا بلند شد تا تلویزیون را خاموش کند. استاد خیلی سریع گفت: تلویزیون را خاموش نکن، بگذار بچه ها فیلم را نگاه کنند. شاگردان و رفقا که بعضی از راه دور آمده بودند تا پای صحبت های حاج شیخ بنشینند، نسبت به این تصمیم اعتراض کردند. 🔶 حاج شیخ با آرامش گفت: شما که می دانستید امشب فیلمی دارد که مورد علاقه بچه هایتان هست، نباید آنها را می آوردید، حالا که هم آوردید، نباید تلویزیون را روشن می کردید، حالا هم که روشن کردید، دیگر نباید آنها را از دیدن فیلم مورد علاقه شان محروم کنید، نهایت این است که ما صبر می کنیم تا فیلم تمام بشود، یا گفتگو را به وقت دیگری موکول می کنیم. 📚 رد پای نور، ج 3 ص 30 🆔 کانال👈 چشمه جاری
هدایت شده از چشمه جاری
💠 بچه توانایی بود، نمی دانم با چه واسطه ای با استاد صفایی رحمة الله علیه آشنا شده بود که با آب و تاب در حال بحث با ایشان بود. 💠 استاد پس از اینکه گفتگویی با وی کرد، او را تشویق می کرد و جلوی دوستان به او می گفت: معلوم است که اهل مطالعه هم که هستی، من پاسخ شما را می دهم، ولی تو هم هر چه به ذهنت می رسد را بنویس، جمع آوری کن، تا من بخوانم و بعد هم با هم گفتگو کنیم. 💠 یک روز که در جمع دوستان نشسته بودیم، نوجوان با دفتری در دست وارد شد و پس از سلام و احوالپرسی، دفتر را به حاج شیخ داد. 💠 استاد با وسواس و دقت شروع به خواندن آنها کرد. از قرار معلوم چند سؤال به همراه اشعاری که داشت را نوشته بود. نوجوان با دیدن شور و اشتیاق آقای صفایی که در خواندن به خرج می داد، سر از پا نمی شناخت. 💠 در نهایت حاج شیخ متنی در پاسخ او نوشت و قرار شد این تبادل اطلاعاتشان ادامه داشته باشد. وقتی احساس او را می دیدم که با دیدن آقای صفایی که مشغول خواندن متن وی و در حال نوشتن جواب است، انصافاً دوست داشتم به جای او می بودم. 📚 رد پای نور، ج 3 ص 78 🆔 کانال👈 چشمه جاری
هدایت شده از چشمه جاری
🎤👈 حجة الاسلام موسی صفایی 🔷 همراه پدرم، سوار ماشین یکی از رفقا از مشهد به سمت تربت می رفتیم. پدرم مشغول گفتگو با راننده بود که یک لحظه گوشم به صحبت ایشان تیز شد. 🔷 ایشان از خودشان، وقتی که هم سن من بودند حرف می زدند و می گفتند: من وقتی هم سن الان موسی بودم، سیصد ختم قرآن کرده بودم. 🔷 وقتی این حرف را شنیدم، تحریک شدم و با خودم فکر کردم: خب، چرا من این کار را نکنم؟! همین حرف ایشان کافی بود که من، خودم را با ایشان مقایسه کنم و حرکت های سازنده ای داشته باشم. 📚 رد پای نور، ج 3 ص 96 🆔 کانال👈 چشمه جاری
هدایت شده از چشمه جاری
💠 جام جهانی نود ایتالیا بچه های محله در تب و تاب پیگیری نتایج فوتبال بودند و هر کس به جمع آوری عکس بازیکنان تیم مورد علاقه ی خود مشغول بودند. من هم عاشق تیم آرژانتین بودم که در آن زمان «مارادونا» کاپیتانش بود. 💠 آن روزها داشتن عکس تمام بازیکنان، یک کلکسیون به حساب می آمد و بچه ها سر این قضیه با هم رقابت داشتند. یکی از عکس های جدید مارادونا تازه وارد بازار شده بود که اگر آن را به آلبومم اضافه می کردم، بی عیب و نقص ترین آلبوم، از آن من می شد. 💠 قیمت آن چهل تومان بود. پول نداشتم، اگر هم به پدرم می گفتم که این مبلغ را برای چه می خواهم، مطمئن بودم که نمی دهد. تنها چیزی به ذهنم رسید این بود که این مبلغ را از جیب پدرم تک بزنم و با خرید عکس مارادونا برای رسیدن به آرزویم، پیه یک تنبیه درست و حسابی را به دنده و پهلوی خودم بمالم. 💠 مبلغ پنجاه تومان از جیب پدرم برداشتم و منتظر عکس العمل پدرم ماندم. پدرم وقتی سر جیبش رفت و متوجه کسری بودجه اش شد، به من که گوشه ای نشسته بودم، نگاهی کرد و بدون اینکه چیزی بگوید، لباسش را پوشید و از منزل خارج شد. فهمیدم که ایشان قطعاً راهی منزل حاج آقای صفایی شده بود، تا با ایشان درباره ی برخوردی که می باید با من داشته باشد، مشورت کند. 💠 پس از مدتی انتظار، پدرم برگشت. دیدم نه تنها از تنبیه بدنی خبری نبود که هیچ، حتی برخلاف تمام معادلاتم، صدایم و بدون اینکه کم شدن پول جیبش را به رویم بیاورد، یک اسکناس بیست تومانی از جیب خود درآورد و گفت: بیا بابا، این بیست تومن رو بگیر، بگذار تو جیبت، خالی نباشه. از هفته ی بعد هم باید حواسم باشه که پول تو جیبی ات رو فراموش نکنم. 💠 من که خود را مستحق توبیخ و تنبیه می دیدم، با این حرکت، در همان عالم کودکی شرمنده شدم. با شرمندگی سرم را پایین انداختم، اسکناس بیست تومانی را جلوی پدرم گرفتم و گفتم: ببخشید بابا، من دو برابر و نیم این مبلغ رو به شما بدهکارم، شما این بیست تومنی رو بردارید، هفته ی دیگه و هفته ی بعدش هم پول تو جیبی نمی خوام تا بِدِهیم صاف بشه. 💠 پدرم با محبت مرا در آغوش گرفت، پیشانی ام را بوسید و گفت: نه عزیزم، من بدهی شما رو بخشیدم. این پول رو بگیر ، فقط سعی کن درست خرج کردن رو یاد بگیری. 📚 رد پای نور، ج 3 ص 134 🆔 کانال👈 چشمه جاری
هدایت شده از چشمه جاری
🎤👈 هادی صفایی 🔷 دو تا از دوستان آقا جانم با پک های سنگینشان به سیگار فضای سنگینی از دود در اتاق درست کرده بودند. من که سه چهار سالم بیشتر نبود با تعجّب به دود غلیظی که از دهانشان بیرون می آمد، نگاه می کردم و با کنجکاوی به طرف یکی از آنها رفتم، دستم را دراز کردم و گفتم:«عمو سیگارت رو بده». 🔷 دوست پدرم از طرفی یکه خورده و از طرف دیگر نمی دانست چه باید بکند، مات و متحیر سکوت کرده بود و نمی دانست جواب این تقاضای مرا با چه زبانی بدهد. 🔷 آقا جانم با اشاره ی سرش گفت: بهش بده. او که اصلاً فکر نمی کرد آقا جانم جدّی بگوید و حتی تصورش این بود که ایشان دارند طعنه می زنند، با شرمندگی به سکوتش ادامه داد، که این بار ایشان با لحن محکم تری گفت: بهت می گم سیگارت رو بهش بده بکشه. 🔷 او سیگارش را با تردید به دستم داد و من به تقلید از آنها پک سنگینی به سیگار زدم، چشمتان روز بد نبیند، مادرم تا صبح از سرفه هایم خوابش نبرد و تا یکی دو روز با غرولند مادرِ بیچاره، بد و بیراهایی که نثارم می کرد تا همین الان حاضر نشده ام لب به هیچ نوع دخانیاتی بزنم. 📚 رد پای نور، ج 3 ص 145 🆔 کانال👈 چشمه جاری
🔷 با يكى از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بوديم، او به پياز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. 🔷 كودكى كه در آن‏جا بود مقدارى از آن‏ پياز را در دهان گذاشت، اشكش سرازير شد و زبانش سوخت و آن را رها كرد. 🔷 دوستم خنديد، خنده ‏اى پربار و پر از برداشت؛ كه عده ‏اى به خاطر جهتى از چيزهايى مى‏ گذرند اما عده ديگر، همان چيز را به همان خاطر مى ‏خواهند. 🔷 آن تيزى و تندى كه كودك را فرارى كرده، مرا به سوى خود كشانده است. 🔷 و سپس ادامه داد: در برابر سختى ‏ها و ناراحتى ‏ها عده ‏اى به همان خاطر كه ما فرار مى‏ كنيم به استقبال مى ‏روند و از سختى ‏ها بهره مى‏ گيرند. 🔷 همان دردها و فشارها كه ما را از پاى در مى ‏آورد، همان‏ها به عنوان پا، عامل حركت و پيشرفت و ورزيدگى عده‏ اى مى‏ شود. 📚 مسئولیت و سازندگی، ص 109
معرفی_کتاب کتاب حاضر از مجموعه «تطهیر با جاری قرآن» به بیان تفسیر سوره مسد پرداخته است. گزیده مطالب کتاب: ای سرپرست من، من به سوی تو آمده ام؛ هم برای دیدار و هم برای مهمانی و هم برای پناه،. پناه نه از دشمن و نه از بیگانه؛ پناه از جنایت خودم که بر خودم روا داشتم و پناه از این هیزم هایی که بر پشتم نکاه داشته ام، که من «حمالة الحطب» خویشم و برای سوختن خودم، اینها را به دوش کشیده ام. این تحلیلی از عذابی است که باید انسان از آن بترسد، و این آتشی است که راستی می سوزاند. تو نه از خدا و نه از بیگانه، که از خودت می سوزی.