-صَلَّىاللهُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِالله-
با لطف و عنایت الهی و ائمه اطهار علیهمالسلام، موکب نورالزهرا سلاماللهعلیها استان گیلان در سال ۱۴۰۱ توفیق پیدا کرد تا قطعه زمینی به ارزش بیش از ۷میلیارد تومن در شهر کربلا خریداری کنه که مبلغ مورد نظر تماماً توسط خیرین پرداخت شد. مرحلهی ساخت حسینیهی بزرگ شهدای گیلان در چهارطبقه از ماه پیش در شهر کربلا آغاز شده و الحمدلله هزینهی خرید میلگرد کفِ حسینیه توسط خیرین پرداخت شده و در حال حاضر گروههای آرماتور بند در حال فعالیت هستن. امسال هم برای پذیرایی از زائران عزیز حضرت اباعبدالله علیهالسلام، بتنریزی کفِ حسینیه باید تا دو هفتهی آینده انجام بشه. برای بتنریزی کف، نیاز به ۳میلیارد تومن وجه نقد هست که ۲میلیاردش جمعآوری شده و باید تا یکی دو هفتهی آینده بقیهی مبلغ پرداخت بشه.
شما عزیزان اگه قصد دارید در این کار خیر سهیم باشید میتونید کمکهای خودتون رو، هر مقداری که هست به شماره حساب زیر واریز کنید.
البته برای تهیهی اقلام مورد نیاز برای پذیرایی از زائران اربعین هم میتونید کمک کنید و بعد از واریز اعلام کنید که اون مبلغ تو کدوم قسمت هزینه بشه.🌱
حساب جاری موکب
شماره کارت
5892107044907882شماره حساب
3100033133157شماره شبا
IR050150000003100033133157- بزنید رو شماره کپی میشه. #موکب_نورالزهرا_سلاماللهعلیها #کربلا #اربعین ➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️ ایتا https://eitaa.com/mokeb_norozahra
با فشار خون بالا اومده بود موکب درمانی. بعد از چند دقیقه کاهش سطح هوشیاری داد. تماسها با هلالاحمر و اورژانس عراق فایدهای نداشت. یا نمیاومدن یا اصلاً جواب نمیدادن!
جلوی موکب یه افسر عراقی سوار بر موتور پلیس در حال رد شدن بود که با فریادها و سوت بچهها نگه داشت، تا اومدیم بهش بگیم یه بیسیم بزنه برا درخواست کمک گاز رو گرفت و در رفت!
ماشین هلالاحمر هم که داشت آژیرکشان از دور میاومد با یه جاخالی از کنارمون رد شد.
اتلاف وقت فایدهای نداشت، بچهها با ماشین رفتن دنبال اورژانس، یکی از مامورای امنیتی عراقی با بیسیم هماهنگیها رو با اورژانس انجام داد!
قرار شد تا عمود۶ با ماشین ببریم! اگه ترافیک اجازه داد تا عمود۹ و محل استقرار اورژانس، اگر هم نه با برانکارد!
خلاصه یه ماشین عراقی پیدا شد. زائر رو با برانکارد و کپسول اکسیژنی که حداکثر نیم ساعت قابل استفاده بود گذاشتیم پشت ماشین؛ با یه مترجم و چندتا از بچهها راه افتادیم.
با فریادهای حاجی حاجی! المستشفی، مریض مریض! تا حدودی راه برامون باز شد! ورودی خیابون زینب کبری(س) اجازهی ادامهی مسیر نمیدادن!
به زور به مامورا تونستیم ثابت کنیم که مریض بدحال داریم، خودش اومد نبض رو گرفت و باورش شد. راه رو باز کرد. ماشین راه افتاد، بعد از چند دقیقه گیرکردن تو ترافیک رسیدیم به عمود۹، متاسفانه خبری از اورژانس نبود!
باید به مسیر ادامه میدادیم! یکی از بچههای ایرانی گفت باید جلوتر دور بزنیم تا از کوچه پس کوچهها برسیم به بیمارستان امام زینالعابدین کربلا.
قبل از دور برگردون مامور عراقی که وضعیت ما رو فهمیده بود، با سرعت رفت جلو تا راه رو برامون باز کنه! مسیر باز شد. رسیدیم به یه جادهی فرعی! با فریادهای ما و کمک نیروهای امنیتی عراقی راه برای عبورمون باز میشد.
درجهی کپسول اکسیژن رو پایینتر آوردیم تا وسط راه جامون نذاره، آخراش بود! بعد از نیمساعت رسیدیم به یه مسیر که متاسفانه ترافیک اجازهی هیچ حرکتی نمیداد، ماشینای عراقی کنار میکشیدن ولی خب راننده نمیتونست رد شه. تصمیم گرفتیم با برانکارد ادامهی مسیر رو طی کنیم! نمیدونستیم چقدر تا بیمارستان مونده فقط مهم رسوندن این زائر به اورژانس بیمارستان بود. راه افتادیم! فریادهای یاالله یاالله تا حدودی راه رو برامون باز میکرد، مردم و نیروهای امنیتی هم با همراهی مسیر رو باز میکردن! یه جا به ناچار باید از وسط چندتا موکب که رو بلوار میانی خیابون بودن رد میشدیم؛ وسایلاشون رو میزدن کنار! یه تانکر آب تقریباً خالی تو مسیر بود که یه جَوون عراقی با چندتا حرکت هُلش داد سمت خیابون تا مسیر ما باز شه! از وسط سینهزنی موکبها رد میشدیم، گرما داشت خفهمون میکرد! یهو زائر شروع کرد به لرزیدن، فریاد زد نفس! نفس! نمیتونم نفس بکشم! تا بیمارستان یه یکی دو کیلومتری مونده بود! ماسک اکسیژن رو از صورتش برداشتین تا تموم شدن کپسول باعث مسمومیت نشه!
نمیدونم چجوری ولی فقط داشتیم مسیر رو با سرعت میرفتیم! فریادهای مریضی که یه ساعت تو حالت نیمهبیداری بود و اصلاً حرف نمیزد بیشتر شد که من خوب شدم، حالم خوبه! ابوالفضل شفام داد. توجهی به این حرفها نداشتیم و با سرعت میرفتیم. تو بازار منتهی به بیمارستان فقط فریاد میکشیدیم که حاجی، حاجی! مریض! المستشفی! یه عراقی جلومون رو گرفت و بهمون فهمون که بعیده تا بیمارستان برسید، خیلی دوره ولی خب چارهای نبود. بعد از ۲۰۰-۳۰۰متر دیگه ضربان قلب و تشنگی اجازه نمیداد ادامه بدیم ولی میرفتیم! یه جا یه نوجوون عراقی گاری به دست رو دیدیم و زائر رو با برانکارد گذاشتیم رو گاری! دیگه توانایی دوییدن نداشتم، زدم کنار تا چندتا آب واسه بچهها بردارم. خودمو رسوندم بهشون. چند قطره ریختم تو گلوم تا خشکی و سرفه برطرف شه، بقیه رو هم ریختم رو سر یکی از خادما تا یکم زنده شه. چشمای زائر کاملاً باز بود و بهت زده آسمون رو نگاه میکرد. دو نفر جلو راه افتادیم و با فریاد مردم رو به کنار هُل میدادیم تا مسیر باز شه، بچهها یکی یکی داشتن از نفس میافتادن! بیمارستان انگار از ما دورتر و دورتر میشد! بالاخره از دور تابلوی بزرگ روی سقف بیمارستان رو دیدیم. روحیه گرفتیم، باسرعت بیشتری حرکت کردیم.
بالاخره رسیدیم به ورودی بیمارستان. کادرش یه تخت آوردن تا زائر رو انتقال بدیم به اورژانس. هموطن جزیره قشمی ما رسید به داخل اورژانس و ما پهن رو کف حیاط بیمارستان!
بیستدقیقهای گذشت که دکتر کرمانشاهی ما اومد گفت خدا رو شکر به محرکها واکنش نشون داده و احتمالاً سکته نبوده.
نمیدونم بچهها چجوری این چندکیلومتر رو دوییدن ولی این رو میدونم که بیدار شدن و فریادهای اون خانومی که تو ماشین به زور بیدارش میکردیم تا نره تو کُما توهم نبوده! شاید حضرت عباس به اشکهای شوهرش رحم کرد.
"من خوب شدم! حالم خوبه! ابوالفضل شفام داد."
#اربعین۱۴۰۳
•چهل روز میشود که شدم جبرئیل تو
ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو
•چهل روز میشود که بدون تواَم حسین
حالا پی نتیجه خون تواَم حسین
•مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند
در پیش من تمام به زانو درآمدند
•آثار مرگ در بدنم هست یا حسین
پس روز اربعین منم هست یا حسین
•چهل روز پیش بود همینجا سرت شکست
اینجا دل من و پدر و مادرت شکست
•چهل روز پیش بود به گودال رفتی و
از پشت نیزه خوردی و از حال رفتی و
•از تل زینبیه رسیدم که وای وای
بالا سرت نشستم و دیدم که وای وای
•نیزه ز جای جای تن تو در آمده
حتی لباسهای تن تو درآمده
•جمعیتی که بود به گودال جا نشد
یک ضربه و دو ضربه ولی سر جدا نشد
•دیدم کسی حسین مرا نحر میکند
آقای عالمین مرا نحر میکند
•من را ببخش دست به گیسوی تو زدند
من را ببخش چکمه به پهلوی تو زدند
•فرصت نشد ز خاک بگیرم سر تو را
فرصت نشد درآورم انگشتر تو را
•میخواستم ببوسمت امّا مرا زدند
ناراحتم کنار تو با پا مرا زدند
•بین من و تو فاصله ها سد شدند، آه
با اسب از روی بدنت رد شدند آه
•در کوفه بود که بال و پرم شکست
نزدیک خانه پدریم سرم شکست
•وای از عبور کردن مثل غلامها
وای از نگاههای سر پشت بامها
•تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم
-علیاکبر لطیفیان
#اربعین 🏴