eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
229 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ____ گودال پرواز اتفاقی توی ایتا تصویر را می‌بینم‌. انگشتم را روی سه نقطه بالا می‌برم و روی سیو تو گالری می‌زنم. روی تصویر زوم می‌کنم. به اندازه‌ ذرات خاک‌ و حفره ایجاد شده دقت می‌کنم. تامل می‌کنم. توی ذهنم‌ تصور می‌کنم. مسئله می‌سازم و حل می‌کنم. سرعت و شتاب موشک‌‌ها قاطی ضرب و تقسیمِ تُن و کیلوگرم‌ها می‌شود. مثلا اگر یک کیلوگرم بیفتد روی انگشت پا چه می‌شود؟ بعد مسئله را بزرگ‌تر می‌کنم. بزرگ‌تر می‌کنم و بزرگ‌تر می‌کنم... ۸۵ تُن رشته فکرم را پاره می‌کند. برمی‌گردم عکس زوم شده را با دو انگشت شصتم جمع می‌کنم. مکانی که فرمانده و سربازانِ زیبارویِ پُر نورِ نشسته دور میز را تصور می‌کنم. سرداری که با هواپیما کشورش را ترک کرده تا به همسایه‌اش کمک کند می‌آید. اُبهت و هیکلِ سید حسن هم می‌آید. جوانانِ سبز پوشِ چشم‌گوی نشسته و ایستاده هم هستند. قلم و کاغذ و نقشه‌ها روی میز و توی دست مومنین خط می‌کشند و خط می‌دهند و می‌نویسند برای امنیت، برای هدایت، برای قرآن، برای حفظ جان مسلمان، برای ... صدایی مَهیب غروب شهر را درهم می‌کوبد. نادان‌هایِ ناتوان از بالا زدند. آسمان منور شد. جاء نصر الله نازل شد. ملائک بین زمین و آسمان به اندازه هزار ماه نوشتند. در تاریکی شبش، از دیدن ستاره‌ها کم آوردند. ماه به خود پیچید. نصرت خدا آغاز شد. گوشت‌ و استخوان له شده هم می‌‌آیند در گودالِ رویِ زمین. ذهن با کلمه گودال قرابت دارد. با جهش برمی‌گردد به چند صدسال پیش. وقتی سیدی با تمام اهل خانه و همه توان؛ کیلومترها در بیابان‌های خشک و خاکی سوار بر اسب خانه و کاشانه را ترک می‌کنند به سرزمین کرب و بَلا می‌روند برای امنیت، برای هدایت، برای قرآن، برای... همه یاران و همراه‌هانش فدا می‌شوند. جان می‌دهند. چهره‌ها با رنگ ارغوانی به خون خضاب می‌شوند. غروب روز دهم، رو‌‌در‌رو توی گودال با نیزه و سنگ و شمشیر بر تنِ تشنه‌اش زدند و با سُم‌ اسب روی تنش تاختند. خون جاری شد. تا ابد امتداد پیدا کرد. آسمان خم‌ شد از نزدیک‌تر ببیند. ملائک متحیر از دیدن و نوشتن... از ذهنم بر‌می‌گردم تا با قلم بنویسم از تکرار تاریخ‌ و نیست و نابود شدن کفر و ظلم که إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا. از قرابت عبرت‌ها و جوشش‌ها و رویش‌ها و خاموش نشدن‌ نام شهید و شهادت الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون. از لحظه رسیدن‌ها وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ‌ ها و هنگامه‌ شیرین لقاء‌الله و في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ....و ها. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat https://eitaa.com/kalamejari