معرفی طرح #فراتر_از_تاریخ
نکته بسیار مهمی که مورد غفلت واقع شده است، آنست که جانشینی و خلافت امیرمومنان علیه السلام خلاصه در واقعه غدیر نبوده است.
معرفی امیر مومنان علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان خلیفه و نائب بلافصل پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله در غدیر نکته جدیدی نبود، بلکه ایشان بارها و بارها و در هر زمان و مکانی که فرصت را مناسب می یافتند، مساله جانشینی، طهارت، عصمت، ولایت و امامت علی بی ابی طالب علیه السلام را با الفاظ مختلف بیان می کردند و آنرا به ضمیمه اینکه امر پروردگار من هم چنین می باشد، تکمیل می فرمودند.
بر آن شدیم تا در این طرح، تنها بعضی از مواضع معرفی علی ابن ابیطالب علیه السلام را، توسط اشرف خلائق یعنی رسول خدا صلّی الله علیه و آله بیان کنیم و یادآور شویم که ایشان در طول عمر شریف خود چندین و چندبار امیرمومنان علی علیه السلام را به عنوان جانشین خود معرفی فرموده اند..
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 1
اکنون سه سال از اعلام نبوّت می گذرد. دوران پر زحمت و سخت رسالت فرا رسيده است. ديگر دعوت نبايد پنهانی باشد. حال وقت آن رسيده تا بر همگان اتمام حجّت شود.
دعوت، پيام الهی و مطابق با فطرت است و دعوت کننده برترين مخلوق که پاک و مطهّر است. جبرئيل علیه السلام می آيد و امر خداوند را ابلاغ می کند:
«اَنذِر عَشِیرَتَکَ الأَقرَبِینَ .»
اي نبی حق! اکنون زمان آن فرا رسيده است که نزديکانت را خبر و هشدار دهی به پيام الهی بهترين راه، دعوت نمودن ريش سفيدان قريش به مهمانی بود.
بزرگان قوم که چهل و پنج نفر بودند برای نماز به منزل امين عرب آمدند. صاحبخانه کسی است که تمام آفرينش به طفيل او روزي مي خورند و اکنون اين گروه با هدفي الهی به پای اين سفره دعوت شده اند.
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 2
پس از صرف غذا پيامبر صلی الله علیه و آله فرمودند تا:
- سفره را جمع کنند،
علی علیه السلام فرمود:
- چشم يا رسول الله
نگاه ها در يکديگر تلاقی پيدا کرد و آرام آرام زمزمه ها بلند شد
چه می گويد؟ رسول الله يعنی چه؟ خدايانی که ما مي شناسيم رسولی ندارند!
پيامبر صلی الله علیه و آله به پا خواستند تا سخنان خويش را آغاز کنند.
تمامی همهمه ها يکباره تبديل به سکوت شد.
افتخار آفرينش لب به سخن گشود و چنين گفت:
«ای بزرگان قوم، خلقت را خالقی بی همتا و بی وصف است. يگانه است، احد است، فرد است،
عدد نيست، بی نياز است و قادر. داناست و ناظر؛ او اسلام را به عنوان آيين حق پسنديده و مرا پيام آور اين دعوت و رکن اين حقيقت قرار داده است. اکنون آن را برايتان مي گويم.»
و فرمود آنچه شرط بلاغ بود و حجّت را تمام نمود.
اکنون وقت کامل نمودن پيام الهي بود، ای رسول ما! بگو آنچه کامل کننده مأموریت توست:
چه کسی در این مسیر یاری مرا به جان می پذیرد و آیین آسمانی را با همّتش کامل می کند؟ هر که می پذیرد همو جانشین و نائب من است.
پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت بود.
اما به ناگاه یک نفر از میان جمع برخاست؛ تبسّم کرد، سر به ادب فرود آورد و زبان به حمایت گشود:
«یا رسول الله من یار شماهستم».
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 3
واقعه ى يوم الدار بود.
...به ناگاه یک نفر از میان جمع برخاست؛ تبسّم کرد، سر به ادب فرود آورد و زبان به حمایت گشود:
«یا رسول الله من یار شما هستم».
جمعیّت رو به سوی او برگرداند.
پیامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: بنشین علی جان.
نبی اکرم مکثی کرد و آنچه فرموده بودند مجدداً تکرار کردند و یار طلبیدند.
علی بن ابی طالب علیه السلام مجدداً ایستادند و فرمودند:
«من در خدمتگزاری آماده ام یا رسول الله.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این بار نیز لبخندی زدند و فرمودند: علی جان! تو را می دانم.
برای سومین بار پیامبر سخنش را تکرار فرمودند و این بار نیز فرزند بی همتای ابوطالب علیه السلام برخاست.
رسول خدا صلی الله علیه و آله با دیدن این صحنه فرمودند:
«بدانید که این راه و هدف من است و در این مسیر علی بن ابی طالب علیه السلام جانشین، خلیفه،
وصی، وارث، خزانه دار علم و راهنمای طریق بعد از من است.»
مجلس تمام شد.
دعوت حق علنی گشته بود؛ رسالت نیز ترسیم شد و پایاپای
رسالت، وصایت نیز برای همگان واضح گشت...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 4
مدینه سال اول هجرت:
کسانی که بخاطر حفظ دین از مکّه به مدینه مهاجرت کردند، در تنگنای مالی قرار داشتند. دوازدهمین روز از ماه مبارک رمضان بود، اعلان عمومی تمام اهل مدینه را به مسجدالنبی فراخواند. رسول خدا صلی الله عليه و آله می خواهند ایراد سخن نمایند.
همه حاضر شدند.
جمعیّت فراتر از حدّ تصوّر مردم بود، تا آنجا که گروهی در بيرون از مسجد به انتظار بودند.
جبرئيل امر الهی را با کمال ادب و احترام به محضر مبارک پيامبر رحمت ابلاغ کرده بود. رسول اعظم رو به جمعيت انصار و مهاجرين نمودند و فرمودند:
مردم از اين پس تمام مؤمنين با يکديگر برادر هستند و مکلف به رعايت ادب و حقوق برادری؛ هيچ برادری نبايد آسوده باشد مگر اينکه برادرش را در آسودگی ببيند؛ راحتی مؤمنين در راحت يکديگر گره خورده است. از اين پس برادران ايمانی دو به دو با هم عقد اخوّت ببندند و بر عهد و پيمان بسته شده وفادار بمانند که خدای متعال حاکم و شاهد است.
ای مردم! اجر و پاداش مؤمنين و صبرکننده ها در پيشگاه خدای متعال محفوظ است و از اين پس مؤمنين با هم برادر می باشند، پس از سخنان من هر دو نفر با يکديگر عهد ببنديد و اين برادری را حرمت بگذاريد و رعايت حقوق هم را بنماييد.
رسول خدا صلی الله عليه و آله از جمعيّت فاصله گرفتند.
علی جان! چشمت را گريان نبينم. چه شده است؟
- يا رسول الله، چه شد که بين همه اخوّت و برادری برقرار کرديد ولی کسی را برای برادری با من تعيين نفرموديد؟
رسول خدا صلی الله عليه و آله چند قدم برداشتند.
- علی جان، جلوتر بيا
صورت پرنور پيامبر صلی الله عليه و آله در مقابل ديدگان اشک بار علی بن ابی طالب عليه السلام قرار گرفت. برای لحظاتی چشم ها به هم دوخته شد و سخنانی ردّ و بدل شد. کم کم نگاه مردم نيز به اين سو گرديده شد و اين سؤال مطرح که:
چه کسی لياقت اخوّت و برادری با رسول خدا صلی الله عليه و آله و مواسات با ايشان را دارد؟
حقيقت داشت آرام آرام مشخص می شد.
علی جان، خدای متعال تو را برای برادری با من برگزيده است و تنها تو هستی که سزاوار اين رتبه و مقامی نه هيچ کس ديگر.
من در تمام عالم يک برادر دارم و آن هم تو هستی، بيا تا با هم برادری ديرينه مان را تجديد کنيم.
سخن رسول مکرم که به اينجا رسيد دو نور يکديگر را در آغوش کشيدند و مباهات ملائک و سرود خوش بهشتيان و آسمانيان، با هم همراه شد.
آنگاه رسول اعظم صلی الله عليه و آله رو به جمعيّت انصار و مهاجرين نمودند و فرمودند:
«مردم آگاه باشيد اين علی بن ابی طالب عليه السلام، برادر من در دنيا و آخرت است و او از سوی پروردگار عالم جانشين، خليفه و وصى پس از من است. هموست خزانه دار دانش و علم نبوّت من و اوست که اداکننده قرض و دين من می باشد.
بدانيد که نفع او نفع من است و ضرر بر او ضرر بر من است، زيرا که من از او هستم و او از من است. هر که با او دشمنی کند با من دشمنی کرده و هرکه با او دوستی نمايد با من دوستی نموده است.»
همه شنيدند و همه شاهد بر اين شکوه و جلال بودند...
📚الغدیر(علامه امینی). جلد 3. صفحه 162-180
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 5
از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله، زمان زيادی نگذشته بود که پايه هاي مسجد جامع مقدّس و مبارک مدینه به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله بنا شد.
موقعيت مسجد به گونه ای در نظر همه والا و ارزشمند شده بود که مسلمانان مدينه بهترين مکان برای سکونت را همسايگی و هم جواری مسجدالنبی مي دانستند و به همين دليل بر يکديگر سبقت می گرفتند تا منزل خود را در همسايگی آن بنا کنند. اين برای ايشان افتخاری بزرگ بود و باز فخری بالاتر آن بود که از منزل به درون مسجد راه و معبری داشته باشند و در مواقع ضرورت از آن استفاده کنند و به اين ترتيب منزلشان مستقيم به مسجد راهی داشته باشد. پيامبر صلی الله علیه و آله هيچگاه طاقت رنجور ديدن مسلمانانی را نداشتند، ولی خود پيامبر هر روز شاهد رفتارهای دور از ادب و احترام بسياری از همسايگان مسجد بودند که حرمت خانه مقدس خدای متعال را که منسوب به رسول الله بود را نگه نمي داشتند و با سخنان بيهوده، سر و صداهای نامناسب و لباسهای ناشايست هر روز در مسجد حاضر می شدند. اينها همگی با حرمت مسجد النبی بعنوان مرکز حکومت اسلام منافات داشت. این آزردگی خاطر رسول خدا از سویی، و از سوی دیگر بیان ارزش ها و فضیلت ها به همراه آزمون بزرگ الهی و سایر مصالح، صفحه ی دیگری را ورق می زد. و شأن دیگری از شئون برادر پیامبر را در پیش چشم تاریخ به تصویر می کشید.
جبرئیل به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله مشرف شد.
- یا رسول الله، خدای تبارک و تعالی بر تو سلام دارد و می فرماید:
«به تمام مسلمانان امر کن هرکس درب یا معبری از منزل خود به مسجد دارد باید آن را ببندد و پس از این جز از درب اصلی مسجد کسی وارد نشود و این دستور برای منزل همگان است بجز خانه تو و هرکه از توست.»
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 6
در واقعه ی سدّالابواب...
...تکلیف مشخص بود. این امر الهی در همان مسجد به گوش مردم رسید. ولوله ای به پا شد. هرکسی چیزی می گفت و برداشتی می کرد. گروهی با استقبال و گروهی معترضانه و دسته ای با سکوت امر الهی را اجرا کردند و درهای منازل خویش را به سوی مسجدالنبی بستند.
یکی از منازل اطراف مسجد، منزل دختر گرامی پیامبر، حضرت زهرا سلام الله علیها بود و ایشان نیز حسب امر پدر به همراه همسر بزرگوارشان علی بن ابی طالب علیه السلام سعی در بستن درب منزل به سوی مسجدالنبی داشتند.
رسول خدا که این صحنه را مشاهده فرمودند با بیان و نگاهی مهربانانه فرمودند:
«فاطمه جان، خداوند متعال امر به مسدود کردن درب های منازل به سوی مسجد نموده ولی منزل رسولش را استثنا کرده است و شما نفس رسول خدا هستید. درب منزلتان را نبندید تا دل من نگیرد که دلگشای رسول خدا دیدن تو و شوهر گرامی و فرزندانت می باشد، افتخار مسجد پیامبر به شماست و به حضور شما در آن. فاطمه
جان، این خانه ی علی است. این افتخاری برای مسجد است که در همسایگی منزل او قرار دارد پس افتخار را از مسجد و این آرامش را از من نگیر که این همان امر پروردگار متعال است.
آنگاه خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: تو پاک و پاکیزه هستی.
تمام درب های منازل به سوی مسجد مسدود شد به جز درب خانه بهشتی علی بن ابی طالب علیه السلام که به همراه درب منزل رسول خدا رو به سوی مسجد گشوده باقی ماند.
کم کم این امتیاز موضوع صحبت و بحث جمع های مسلمانان شد و هرکسی با سؤال و یا اظهار تعجّب نکته ای بر زبان جاری می کرد.
گروهی با حسادت طعنه می زدند و تهمتی ناروا به رسول مکرّم اسلام نسبت می دادند و عده ای نیز در گوشه و کنار با کنایه و غر زدن از عقده های خود سر می گشودند.
رسول خدا امر به اجتماع مردم نمودند و در حضور جمعيّت انبوه مسلمآنان خطبه ای ايراد نمودند:
«ای مردم، حقيقت اين است که چون من علی بن ابي طالب را در مسجد سکونت دادم، و سکونت شما را از مسجد جدا کردم، بسياری از شما حسادت کرديد و اما بدانيد که من اين کار را از جانب خويش نکردم و اين امری از سوی پروردگار متعال است. ای مردم، خدا به موسی و برادرش هارون امر کرد که برای عبادت مردم در مصر خانه هايی بسازند و آن را قبله خود کنند و نماز را به پا دارند. آن گاه به موسی وحی کرد که نبايد جز برادرت هارون و نسل او کسی در مسجد سکونت کند.
اي مردم! الان نيز موقعيّت و منزلت علی بن ابی طالب نسبت به من مانند هارون به موسی است، او در ميان خاندان من برادر من است و زندگی در مسجد جز برای او و فرزندانش روا نيست. اکنون هرکس می خواهد پيام خدا را بپذيرد و هرکسی نمی خواهد آزاد است که از اينجا برود ... . آری امر، امر پروردگار است و همه بايد تن به اجرا دهند تا فضيلت پاکان بر همگان مشخص شود و تاريخ و مردمان بدانند که
افضل امّت چه کسی است.»
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 7
ماه شوال-سال سوم هجرت
جنگ نابرابری بود...
سپاه اسلام هفتصد نفر بودند و در مقابل لشکر شرک 5000 نفر اما تدبیری که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، اندیشیده بودند نوید پیروزی داد.
پیش از رسیدن لشگر شرک سپاه اسلام به دامنه کوه احد رسیده بود.
سپاه مستقر شد و در دامنه کوه موضع گیری کرد به شکلی که کوه احد در پشت سرشان قرار گرفت.
تنها یک راه نفود برای سپاه کفر باقی مانده بود آن هم تنگه ای بود که میان دو کوه قرار داشت که پنجاه تیرانداز مامور مراقبت از تنگه شدند.
این تدبیر، به شکلی دایره جنگ را تنظیم می نمود که پیروزی مسلمانان کاملاً قابل پیش بینی بود.
مطابق رسم عرب ابتدا سرداران و یلان و شجاعان میدان روبروی هم قرار می گرفتند و بعد کارزار به صورت پرخروش در میان دو سپاه در می گرفت.
طلحه بن ابی طلحه از پهلوانان سپاه کفر که پا در عرصه میدان گذاشت کلاه خود بر سر و قبضه شمشیر بردست راست و با دست دیگر کمر نیزه را به سوی مقابل گرفته بود سوار بر مرکب آرام آرام از سایرین جدا شد...
ادامه دارد..
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 7
ماه شوال-سال سوم هجرت
جنگ نابرابری بود...
سپاه اسلام هفتصد نفر بودند و در مقابل لشکر شرک 5000 نفر اما تدبیری که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، اندیشیده بودند نوید پیروزی داد.
پیش از رسیدن لشگر شرک سپاه اسلام به دامنه کوه احد رسیده بود.
سپاه مستقر شد و در دامنه کوه موضع گیری کرد به شکلی که کوه احد در پشت سرشان قرار گرفت.
تنها یک راه نفود برای سپاه کفر باقی مانده بود آن هم تنگه ای بود که میان دو کوه قرار داشت که پنجاه تیرانداز مامور مراقبت از تنگه شدند.
این تدبیر، به شکلی دایره جنگ را تنظیم می نمود که پیروزی مسلمانان کاملاً قابل پیش بینی بود.
مطابق رسم عرب ابتدا سرداران و یلان و شجاعان میدان روبروی هم قرار می گرفتند و بعد کارزار به صورت پرخروش در میان دو سپاه در می گرفت.
طلحه بن ابی طلحه از پهلوانان سپاه کفر که پا در عرصه میدان گذاشت کلاه خود بر سر و قبضه شمشیر بردست راست و با دست دیگر کمر نیزه را به سوی مقابل گرفته بود سوار بر مرکب آرام آرام از سایرین جدا شد...
ادامه دارد..
🌱 https://eitaa.com/khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 8
... به ميانه ميدان آمد. لحظاتي سکوت و اضطراب بر تمام دو جبهه حاکم شد. همه نگاه ها به سوي يک نفر بود و او هم با کمال غرور و تکبّر و تفاخر با شجاعت قدم بر مي داشت. چند قدم جلو آمد و آنگاه ايستاد. نفس ها در سينه حبس شد.
ناگهان سکوت درهم شکست، نعره اي پر از حرارت بغض و غضب به گوش همه رسيد:
«منم طلحه بن ابی طلحه، رزم آوري که فرار نداشته است و پيروزي که طعم شکست را نچشيده. به ميدان آمدم تا ضربت سلاحم را به نمايش گذارم. کجاست مبارزي که با من روبرو شود، مگر نه اين است که به شما بهشت و نعمتهاي جاويدان آخرت را وعده داده اند، و مشتاق پيوستن و استفاده از برکات آن هستيد، پس بشتابيد تا شما را زودتر به خواسته هايتان برسانم .»
رجزش تمام شد ولي سکوت همچنان ادامه داشت. لبخند رضايت بر چهره کفّار نمايان شد.
شايد مسلمانان فکر اين قسمت را نمي کردند. چهره ها درهم کشيده شده بود و همه به صورت يکديگر نگاه مي کردند که آيا
شيرمردي هست تا جواب اين گستاخي را بدهد يا خير؟
مشخص بود که اين رجز فقط يک پاسخ دهنده دارد. امّا بايد ميدان براي مدعيّان باز مي بود تا حجّت بر همگان تمام شود.
ديگر انتظار کافي بود. بيشتر از اين نبايد سپاهيان حق ترس را در لشکر احساس کنند.
علي بن ابي طالب عليه السلام ايستاد، دست بر قبضة شمشير برد و با قامتي به بلنداي عرش و ابهّتي به شکوه قدرت يداللهي، سر بر زير به پيشگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله مشرّف شد:
- يا رسول الله، اجازه ميدان مي خواهم.
- حضرت فرمودند: علي جان فقط کار توست،
خدايا تو علي را محافظت فرما.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khedmatgozaran_group
🌱
#فراتر_از_تاریخ شماره 9
... زير لب علي بن ابي طالب عليه السلام چيزي زمزمه کرد: «يا رسول الله، پدر و مادرم به فدايتان، اين بازوى من اگر قدرتى دارد از
قدرت و عظمت شماست.»
همچنان سر بر زير از محضر مبارک پيامبر صلى الله عليه و آله فاصله گرفت و آرام آرام رو به ميدان پيش رفت، تا به فاصله اى رسيد که چهره در چهره طلحه شد. هرکدام در سويى از ميدان نظاره گر ديگرى بودند و آنگاه رجزخوانى آغاز گشت.
- من على هستم فرزند ابوطالب، مشتاق رضوان خدا و گريزان از غضب او. منم شير خدا، مدافع حريم رسول خدا و جان فشان امر
و فرمان او.
همين مقدار معرّفى کافى بود تا بتوان نگرانى را در چهره طلحه مشاهده کرد. زمان زيادى طول نکشيد که طلحه با فکر شيطانى خود تصميم گرفت غافلگيرانه حمله کند اما يک حرکت از اميرالمؤمنين عليه السلام براى دفع اين ناجوانمردى کافى بود. در اندک زمانى درگيرى بالا گرفت و خیلی زود پايان يافت. گرد و غبار ميدان خوابيد و همه ديدند که طلحه سخت از درد به خود مي پيچد و پاهاى غرق در خونش گواه ضربت حيدر عليه السلام بود.
على بن ابى طالب عليه السلام به او نزديک شد، شمشير را بالا برد،آماده ضربه نهايى که در مقابل حيرت همگان شمشير را در غلاف خود جاى داد.
گروهى به سوى آن حضرت دويدند: «يا على، چه شد که از قتلش صرف نظر کردى؟ »
فرمود: « او مرا سوگند داد، و البته من ضربه اى کارى
به او زده که زندگى اش دوامى نخواهد داشت.»
شادى و سرور در چهره پيامبر صلى الله عليه و آله مشهود بود، ايشان از روى شوق تکبير گفتند و به تبعيت مردم نيز تکبير گفتند.
ادامه دارد...
🌱 https://eitaa.com/khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره11
..رسول خدا صلى الله عليه و آله در دليرى و شجاعت براى على بن ابى طالب عليه السلام اسوه بود.
حضرت حيدر به سرعت جمعيّت کفر را با شمشير شکافته، و خود را به پيامبر رساند. بى مهابا، با شجاعت بى مثال گاه به
سمت چپ حمله ور مى شد و گاه به جناح راست مى زد.
يک تن و يک سپاه، همگان به نيکى مى دانستند که اين چنين نبردى فقط کار على بن ابى طالب عليه السلام است. تمام همّت او حفظ جان قطب عالم آفرينش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. زندگى بى رسول الله، مردگى است و رشته هستى از هم پاشيده خواهد شد. پس شمشير على عليه السلام از راست به چپ و از چپ به راست، عمود بر زمين و با چرخش به سرعت برق بدون پلک زدن در حرکت بود.
هر کسى قدمى به سوى رسول الله بر مى داشت، زخم مرگ بار ضربه على بن ابى طالب را مى چشيد.
امّا جنگ است و ناجوانمردى دشمن و حربه هاى محاصره، گاه زخم هايى بر پيکر مطهّر على بن ابى طالب مى نشاندند.
خون از زخم ها همراه با ناله ى رسول خدا صلى الله عليه و اله براى على بن ابى طالب از سویداى دل بلند مى شد.
تمامى جراحات را به جان مى خريد و جان رسول الله را به قيمت جانش به سلامت مى خواست.
آمار تلفات دشمن از حدّ پيش بينى بيرون شد. کسى فکر نمى کرد کار به اينجا بکشد.
غضب خدا در غضب حيدر تبلور يافت. ابهّت او در رزم و دليرى او در نبرد، دشمن را سخت خسته کرد. اوضاع به گونه
اى بود که اگر همينگونه پيش مى رفت تمام سپاه شرک طعم تيغ حيدر را مى چشيدند.
در اين ميان زخمى بر بدن مقدِس رسول خدا وارد شد. دشمن دست به مکر زد و شايعه اى پراکند که رسول خدا کشته شده است...
ادامه دارد....
🌱 https://eitaa.com/khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 13
"فتح قلعه خيبر"
عجب آزمونی بود روز حدیبیّه! برخی بــر رسول خدا صلّی الله علیه و آله خرده گرفتند و برخی گفتند: او کلامش غیر وحی نیست و عملش نیز غیر از خواست پروردگار نیست، پــس حتمـا حکمتی در این کار نهفته است.
سال هفتم هجری بـود و ایـام زیـادی از آن صلح نگذشته بود که طغیـان یهودیـان خیبر و بني مصطلق و بني قرظه، آن شخصیت یگانه آفرینش را به زحمت انداخت تـا بـرای از بیـن بـردن فتنه بـه سـوی خیبر رهسپار شوند.
دیوارهای کشیده و بلند که بالا رفتن از آن برای کسی مقدور نبود مشخصه ی دژ خیبر به حساب می آمد، سپاه اسلام قلعه ی خیبر را محاصره کرد و قلعه را دور زد. نه راه نفوذی و نه باب ورودی. دیوارها بلند و صاف، و بالای هر ضلع از دیوار، برجی برای مراقبت و دیده بانی. محافظان خیبر بر روی دیوارها گرداگرد قلعه در آماده باش کامل.
نگاه کردن بـه این دژ، یـأس را به مرور در دل های متزلزل برخی مسلمانان می کاشت: ولوله ای بود. یکی می گفت: «ایـن دژی کـه ما می بینیم راه نفـوذ ندارد، هر کس که نزدیک شود کارش تمام است، هر قدر هم که شجاع باشد».
دیگری میگفت: «اگر جرأت مبارزه دارند باید از قلعه بیرون بیایند تا سرافراز مشخص شـود».
آن یکی بـا ناامیـدی گفت: «اگر بیرون قلعه هم مبارزه ای صورت گیـرد مـا که حریف پهلوان نامـدار یهود نیسـتیم».
- مگر پهلوان نامدار یهود کیست؟
- تو او را نمی شناسی؟ او مرهب اسـت، کسی اسـت که قوّت قلعه ی خیبـر به اوست و تکیـه گاه یهودیان است. هیچکس تاکنون نتوانسـته در مقابل او مقاومت کند. و ایـن را تاریخ ایشـان ثبت کرده اسـت. شـخص دیگـری گفـت: «بـه نظـر مـن بایـد خیبـر و اهلش را بـه خودشـان واگذاریـم و الّا در ایـن جنـگ سـرافکنده خواهیم شد و ایـن ننگ بـرای همیشه بـر دامـن مسـلمانان خواهـد نشسـت».
دیگری پاسـخ داد: «باید ببینیم رسـول خدا چه تدبیری اندیشیده است».
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 15
..سـپاه مشـتاقانه و کنجکاوانـه و بـه انتظار پیروزی سـراپاگوش شـدند تـا کلام رسـول مکرّم را بشنوند.
حضرت فرمودند: «برادرم علی کجاست؟»
گروهـی بلافاصلـه بـا صـدای بلنـد پاسـخ دادنـد: «او سـخت بیمـار اسـت، درد چشـم امـان او را بریـده اسـت». گروهی شادان و دسته ای نگران و منتظر.
پیامبر فرمودند: «بگویید علی بن ابی طالب علیه السلام بیاید».
جان رسول مشرّف محضر رسول الله صلی الله علیه و آله شد.
- علی جان چه شده؟ دردت را نبینم یا علی.
-یـا رسـول الله، دردِ چشـم، ضعـف را بـر مـن مسـتولی کرده، و توفیـق نـگاه کـردن به سـیمای متلألأ شـما را از من گرفته اسـت، مجبور شـدم چشـمم را ببنـدم. یا رسول الله!تمـام عالم به فـدای یک تار مـوی شـما. از مـن چـه خدمتـی در آسـتان رفیع شـما بر می آیـد، جانم نثارتان ای رسـول خدا.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
علـی جـان، رنـج تـو رنـج مـن اسـت، و دردت بنـد بنـد وجـودم را آزار مـی دهـد.
امیرالمومنین علیه السلام پاسخ فرمود: یا رسول الله! چشـم را برای دیـدن شـما مـی خواهم و دیگـر هیچ. آنـگاه پیامبـر خواسـتند تا حضرت علی علیه السلام جلوتر بیایند و سرشـان را بـر زانوی ایشـان بگذارند.
امیرمومنان فرمود: یا رسول الله، ،چـه از درد بگویـم کـه غـرق نعمتـم و زانـوان شـما سـتون هـای آفرینش اسـت و آرامش آغوش شـما بـه بهشـت آرامـش داده اسـت. مـردم همـه دیدنـد کـه نـور، سـر بـر دامان نـور گذاشـت و دیـدگان سـپاه و در وراء آن ملائـک، همـه گـواه آن داسـتان دلبری و شـور بودند. مقـداری از آب دهـان مبارک رسـول خـدا صلی الله علیه و آله، که آبـروی عالم از آن اسـت بـرای درمان این بـی تابی مرهـم بود.
پیامبر اسلام از آب دهـان خـود بـر چشـمان امیرالمومنیـن کشـیدند و لحظاتـی بعـد حضـرت علـی علیه السلام فرمودند:
دیگـر هیـچ دردی احسـاس نمـی کنـم یـا رسـول الله. حضور در محضر شما شفاسـت از هر درد و رنجی. آنگاه حضرت آماده شـنیدن سـخن پیامبر شدند.
- علـي جـان، امـری دارم کـه فقط از بازوان خدایی تو سـاخته اسـت تـو یـدالله هسـتی و غصـه ای دارم کـه فقـط بر دسـت تـو مبدل بـه امید می شود..
ادامه دارد...
🌱@khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 13
"فتح قلعه خيبر"
👤عجب آزمونی بود روز حدیبیّه! برخی بــر رسول خدا صلّی الله علیه و آله خرده گرفتند و برخی گفتند: او کلامش غیر وحی نیست و عملش نیز غیر از خواست پروردگار نیست، پــس حتمـا حکمتی در این کار نهفته است.
7⃣سال هفتم هجری بـود و ایـام زیـادی از آن صلح نگذشته بود که طغیـان یهودیـان خیبر و بني مصطلق و بني قرظه، آن شخصیت یگانه آفرینش را به زحمت انداخت تـا بـرای از بیـن بـردن فتنه بـه سـوی خیبر رهسپار شوند.
دیوارهای کشیده و بلند که بالا رفتن از آن برای کسی مقدور نبود مشخصه ی دژ خیبر به حساب می آمد، سپاه اسلام قلعه ی خیبر را محاصره کرد و قلعه را دور زد. نه راه نفوذی و نه باب ورودی. دیوارها بلند و صاف، و بالای هر ضلع از دیوار، برجی برای مراقبت و دیده بانی. محافظان خیبر بر روی دیوارها گرداگرد قلعه در آماده باش کامل.
😰نگاه کردن بـه این دژ، یـأس را به مرور در دل های متزلزل برخی مسلمانان می کاشت: ولوله ای بود. یکی می گفت: «ایـن دژی کـه ما می بینیم راه نفـوذ ندارد، هر کس که نزدیک شود کارش تمام است، هر قدر هم که شجاع باشد».
دیگری میگفت: «اگر جرأت مبارزه دارند باید از قلعه بیرون بیایند تا سرافراز مشخص شـود».
آن یکی بـا ناامیـدی گفت: «اگر بیرون قلعه هم مبارزه ای صورت گیـرد مـا که حریف پهلوان نامـدار یهود نیسـتیم».
- مگر پهلوان نامدار یهود کیست؟
- تو او را نمی شناسی؟ او مرهب اسـت، کسی اسـت که قوّت قلعه ی خیبـر به اوست و تکیـه گاه یهودیان است. هیچکس تاکنون نتوانسـته در مقابل او مقاومت کند. و ایـن را تاریخ ایشـان ثبت کرده اسـت. شـخص دیگـری گفـت: «بـه نظـر مـن بایـد خیبـر و اهلش را بـه خودشـان واگذاریـم و الّا در ایـن جنـگ سـرافکنده خواهیم شد و ایـن ننگ بـرای همیشه بـر دامـن مسـلمانان خواهـد نشسـت».
🤔دیگری پاسـخ داد: «باید ببینیم رسـول خدا چه تدبیری اندیشیده است».
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 14
..دیگری پاسـخ داد: «باید ببینیم رسـول خدا چه تدبیری اندیشیده است».
سسـت ایمانی گفـت: «او هم کاري نمی توانـد بکنـد، آن از صلـح حدیبیه و ایـن هـم جنـگ نافرجـام بـا یهـودِ خیبر»
شخص دیگری گفت: صبر کنید. گذر زمان همه چیز را مشخص می کند.
صدایی از سـوی دیگـر برآمـد کـه مـن می توانم تصـور کنم انها داخـل قلعـه در حال خوشگذرانی و راحتی هسـتند اما ما اینجا دور از شـهر و خانـواده ...
اینها همه بخشی از گفتگوی سپاهیان تازه مسلمان بود. چنـد روز گذشـت تـا اینکه رسـول خـدا در مقابل دیـدگان همه ابوبکـر را مأمـور فرمودنـد تـا به همـراه گروهی از سـپاه بـراي مبارزطلبی و فتـح دژ بـه سـوی قلعه بـرود. او رفـت و همانگونه که مشـخص بود، دژ، استوارتر از حد تصوّر سـپاه اسـلام بود.
قلعه فتح نشد و رفتگان ناکام بازگشتند.
روز دیگـر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، عمر بن خطاب را ماموریت داد تا به همـراه گروهی رهسپار دژ شـود. او نیـز رفت و همان نتیجه را گرفت. آثار شکست در چهره بیشـتر مسـلمانان ظاهر گشـت. کم کـم اعتراض هـا پدیـدار شـد. و هـر کسی سـخنی گفت. کـه ناگهـان صـدای اذان به گوش رسـید.
وقـت، وقـت اذان نبـود. پـس چـه خبـر اسـت؟ شاید مطلب مهمی پیـش آمـده کـه اکنـون اذان می گویند چـرا کـه اذان اعلان اسـت برای فراخواندن.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در پی اتفاقات پیش آمده فرمودند:
✋🏻«فـردا پرچـم سـپاه اسـلام را بـه دسـت دلاور مـردی خواهـم داد کـه خـدا و رسـول خـدا او را دوست دارند و به او محبت می ورزنـد و او نيز خدا و رسـولش را از جـان شـيرين بيشـتر دوسـت دارد. او شـخصی اسـت کـه شکسـت در پیکار بـرای او معنا ندارد. مکرّر حمله می کند و فـرار نخواهد کرد. برنمیگردد مگـر پيروزی را بـا خود می آورد».
سخن پیامبر تمام شد ولی زمزمه لشگریان آغاز گشت.
یکی می گفت: «مگر می شود کسی بر یلان این قلعه غالب شود؟» دیگری مبارزه را بی ثمر می دانست.
و گروهی نیز در خیال خود آن شخص را خود می پنداشتند. و دسـته ای نیز بـا سکوت زمـان را سـپری می کردنـد. امـا یک پرسش ذهـن بسـیاری را مشغول کرده بـود.
آیا بیست و پنج روز معطّلی و ناکامی تبدیل به پیروزی و سـرافرازی خواهد گشت؟
☀️صبح شد.
رسول خدا تشریف فرما شدند.
سـپاه مشـتاقانه و کنجکاوانـه و بـه انتظار پیروزی سـراپاگوش شـدند تا کلام رسـول مکرّم را بشنوند.
حضرت فرمودند: «برادرم علی کجاست؟»
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 14
..دیگری پاسـخ داد: «باید ببینیم رسـول خدا چه تدبیری اندیشیده است».
سسـت ایمانی گفـت: «او هم کاري نمی توانـد بکنـد، آن از صلـح حدیبیه و ایـن هـم جنـگ نافرجـام بـا یهـودِ خیبر»
شخص دیگری گفت: صبر کنید. گذر زمان همه چیز را مشخص می کند.
صدایی از سـوی دیگـر برآمـد کـه مـن می توانم تصـور کنم انها داخـل قلعـه در حال خوشگذرانی و راحتی هسـتند اما ما اینجا دور از شـهر و خانـواده ...
اینها همه بخشی از گفتگوی سپاهیان تازه مسلمان بود. چنـد روز گذشـت تـا اینکه رسـول خـدا در مقابل دیـدگان همه ابوبکـر را مأمـور فرمودنـد تـا به همـراه گروهی از سـپاه بـراي مبارزطلبی و فتـح دژ بـه سـوی قلعه بـرود. او رفـت و همانگونه که مشـخص بود، دژ، استوارتر از حد تصوّر سـپاه اسـلام بود.
قلعه فتح نشد و رفتگان ناکام بازگشتند.
روز دیگـر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، عمر بن خطاب را ماموریت داد تا به همـراه گروهی رهسپار دژ شـود. او نیـز رفت و همان نتیجه را گرفت. آثار شکست در چهره بیشـتر مسـلمانان ظاهر گشـت. کم کـم اعتراض هـا پدیـدار شـد. و هـر کسی سـخنی گفت. کـه ناگهـان صـدای اذان به گوش رسـید.
وقـت، وقـت اذان نبـود. پـس چـه خبـر اسـت؟ شاید مطلب مهمی پیـش آمـده کـه اکنـون اذان می گویند چـرا کـه اذان اعلان اسـت برای فراخواندن.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در پی اتفاقات پیش آمده فرمودند:
✋🏻«فـردا پرچـم سـپاه اسـلام را بـه دسـت دلاور مـردی خواهـم داد کـه خـدا و رسـول خـدا او را دوست دارند و به او محبت می ورزنـد و او نيز خدا و رسـولش را از جـان شـيرين بيشـتر دوسـت دارد. او شـخصی اسـت کـه شکسـت در پیکار بـرای او معنا ندارد. مکرّر حمله می کند و فـرار نخواهد کرد. برنمیگردد مگـر پيروزی را بـا خود می آورد».
سخن پیامبر تمام شد ولی زمزمه لشگریان آغاز گشت.
یکی می گفت: «مگر می شود کسی بر یلان این قلعه غالب شود؟» دیگری مبارزه را بی ثمر می دانست.
و گروهی نیز در خیال خود آن شخص را خود می پنداشتند. و دسـته ای نیز بـا سکوت زمـان را سـپری می کردنـد. امـا یک پرسش ذهـن بسـیاری را مشغول کرده بـود.
آیا بیست و پنج روز معطّلی و ناکامی تبدیل به پیروزی و سـرافرازی خواهد گشت؟
☀️صبح شد.
رسول خدا تشریف فرما شدند.
سـپاه مشـتاقانه و کنجکاوانـه و بـه انتظار پیروزی سـراپاگوش شـدند تا کلام رسـول مکرّم را بشنوند.
حضرت فرمودند: «برادرم علی کجاست؟»
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 15
👂🏻..سپاه مشتاقانه و کنجکاوانه و به انتظار پیروزی سراپاگوش شدند تا کلام رسول مکرّم را بشنوند.
حضرت فرمودند: «برادرم علی کجاست؟»
گروهی بلافاصله با صدای بلند پاسخ دادند: «او سخت بیمار است، درد چشم امان او را بریده است». گروهی شادان و دسته ای نگران و منتظر.
پیامبر فرمودند: «بگویید علی بن ابی طالب علیه السلام بیاید».
💚جانِ رسول، مشرّف محضر رسول الله صلی الله علیه و آله شد.
- علی جان چه شده؟ دردت را نبینم یا علی.
- یا رسول الله، دردِ چشم، ضعف را بر من مستولی کرده، و توفیق نـگاه کـردن به سیمای متلألأ شـما را از من گرفته است، مجبور شدم چشمم را ببندم. یا رسول الله! تمـام عالم به فـدای یک تار مـوی شـما. از مـن چـه خدمتـی در آسـتان رفیع شـما بر می آید، جانم نثارتان ای رسـول خدا.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
علی جان، رنج تو رنج من است، و دردت بنـد بند وجودم را آزار می دهد.
امیرالمومنین علیه السلام پاسخ فرمود: یا رسول الله! چشم را برای دیـدن شما می خواهم و دیگـر هیچ. آنگاه پیامبر خواستند تا حضرت علی علیه السلام جلوتر بیایند و سرشان را بر زانوی ایشان بگذارند.
امیرمومنان فرمود: یا رسول الله، چـه از درد بگویـم کـه غـرق نعمتم و زانوان شما سـتون هـای آفرینش است و آرامش آغوش شـما بـه بهشـت آرامـش داده اسـت.
✨مـردم همـه دیدند کـه نور، سر بر دامان نور گذاشت و دیدگان سپاه و در وراء آن ملائک، همه گواه آن داستان دلبری و شـور بودند. مقداری از آب دهان مبارک رسـول خـدا صلی الله علیه و آله، که آبروی عالم از آن است بـرای درمان این بی تابی مرهم بود.
پیامبر اسلام از آب دهان خود بر چشمان امیرالمومنین کشیدند و لحظاتی بعد حضرت علی علیه السلام فرمودند:
دیگر هیچ دردی احساس نمی کنم یا رسول الله. حضور در محضر شما شفاست از هر درد و رنجی. آنگاه حضرت آماده شـنیدن سـخن پیامبر شدند.
✋🏻- علـی جـان، امـری دارم کـه فقط از بازوان خدایی تو سـاخته اسـت تـو یـدالله هسـتی و غصـه ای دارم کـه فقـط بر دست تو مبدل بـه امید می شود..
ادامه دارد...
🌱@khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 16
...رسول خدا فرمودند:
- علی جان، امری دارم که فقط از بازوان خدایی تو ساخته است تو يدالله هستی و غصه ای دارم که فقط بر دست تو مبدل به امید می شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام با شنیدن این سخن پاسخ دادند:
- پدر و مادرم به فدای شما یا رسول الله، من در خدمتگزاری آماده ام. آنگاه پیامبر پرچم را به دست مولا دادند و فرمودند:
این پرچم را بگیر این تو و این میدان کارزار، برو که جبرئیل در پشت سر و نصرت الهی در پیش رویت حمایت گر توست و خداوند از ابهت ملکوتی تو رعب را در دلهای کافران و منافقان قرار داده است. برو علی جان و معطل نکن.
همگان مبهوت این حدیث شدند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله چه فرمودند و چه کردند و چه پاسخ شیرینی از علی بن ابی طالب علیه السلام شنیدند؟
علی بن ابی طالب علیه السلام قدم به اقتدار بر می داشت و اشک شوق و افتخار در چشم زیبای رسول خدا حلقه می زد و فقط خدا می دانست که چه عشقی در دل رسول خدا به علی بن ابی طالب علیه السلام است و چه محبتی در قلب علی بن ابی طالب به پیامبر خدا.
- راستی علی جان، خودت را معرفی کن، بگو من علی هستم که همه انبیاء این نام را بشارت داده اند.
✨کلام رسول خدا پایان یافت و حضرت حیدر به سوی قلعه ها شتافت یکی از سرداران یهودی خیبر سر از دیده بانی بیرون آورد و فریاد زد: «ای شیر مرد! تو که هستی که اینچنین جرأت میدان پیدا کرده ای؟ نه کلاه خودی، و نه نیزه ای، نه مرکبی و نه زره بر تن، مگر تجربه تلخ شکست دیگران و کشته شدن عامر برایت کافی نبوده است⁉️»
حضرت فرمود: «من على هستم فرزند ابوطالب»
آن مرد آرام وارد قلعه شد اما اضطراب و ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود.
او خطاب به خیبریان گفت:
«قسم به آنچه بر موسی نازل شده همگی مغلوب شدید. على آمده، او همان ایلیاست. همو که اوصاف او و جنگاوری او را بزرگانمان به ما گفته اند.»
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 17
...صدای درشتی به گوش یهودیان رسید: «او را به من بسپارید.
شما که تاکنون ندیده و نشنیده اید که ضربه ای در پیکار بر من وارد شود. آواری دلاوری و پهلوانی مرا که در تاریختان ثبت کرده اید.
نترسید که مرحب دارید شهرت نبردهای مرا عرب در گوش دارد.»
مرحب این پهلوان بی همتای یهود آخرین نقطه امید خیبریان بود.
🗡نیزه ای در یک دست و شمشیری در دست دیگر، زره بر تن، کلاه خود از جنس سنگ آسیاب بر سر، بازوان ستبر و آماده، چشم ها کاسه ای از خون، خشم و غضب در چهره پدیدار، به همراه چند جنگ آور دیگر قدم در بیرون قلعه گذاشت و فریاد برآورد که منم مرحب که زخم ضربه مرا هر که در مقابلم ایستاده تجربه کرده و برای من شکست معنا ندارد.
این بود رجز مرحب، پهلوان خيبر، و چشمهای نگران سپاه اسلام دوخته بسوی میدان، و از طرف دیگر چشمان پرنفاق يهود با تکبر ناظر بر مبارزه.
✨با هر قدمی که علی بن ابی طالب علیه السلام سوی میدان می گذاشت قلب و جان رسول خدا صلی الله علیه و آله را نیز همراه می برد.
🤲🏻«اللهم انصره و انتصر به دینک»: خدایا! علی را یاری کن و دینت را به او قوام و نصرت ده.
فریاد ملکوتی شیر خدا در و دیوار دژ خیبر را لرزاند.
رسول خدا فریاد زد: اهتز الحصن، اهتز السماوات السبع و الأرضون السبع، و اهتز عرش الرحمن.
قلعه لرزید، آسمان های هفتگانه و زمین ها و عرض خدا هم لرزید از غرش تو يا على.
على بن ابی طالب علیه السلام فریاد برآورد که: منم آنکه مادر مرا حیدر نام نهاد، شیر بیشه شجاعت و قهرمان قهرمانان هستم. جانم فدای رسول خدا باد.
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 19
...«پیامبر گرامی اسلام رو به امیرمؤمنان کرده و فرمودند:
على جان! اگر ترس از این نبود که گروهی از امت من آنچه ناپسندانه امت عیسی در مورد او بر زبان آوردند، به تو نیز نسبت دهند، اکنون به گونه ای تو را وصف می کردم که بر هیچ گروهی گذر نکنی مگر آنکه🌱 خاک زیر قدمهایت را بعنوان تبرک بر دیده کشند و از آب و شويت تبرک و شفا بگیرند. ولی در عظمت و جلال تو همین کافی است که تو برای من همان نسبت هارون برای موسی را داری با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد بود.
✨یاعلی، تو ادا کننده قرض و دین من هستی، و برای ابقای سيره من تلاش می کنی، و در آخرت از همگان به من نزدیکتری.
🕊علی جان، تو فردای قیامت در کنار کوثر جانشین من هستی و نخستین کسی خواهی بود، که در کنار کوثر بر من وارد خواهی شد. تو اولین کسی هستی که لباسهای نیکو و بی نظیر بهشتی را برای او خواهند پوشاند و اولین وارد شده بر بهشت خواهی بود.
💫رهروان و شیعیان تو بر تخت هایی از نور با چهره های نورانی و سپید در گرداگرد من حلقه خواهند زد و من شفيع آنان هستم، و آنان نیز همسایگان من در بهشت می باشند.
علی جان، به همه هشدار می دهم جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو آشتی و صلح با من است.
ظاهر و باطن تو مانند ظاهر و باطن من است و ذریه و فرزندان تو فرزندان من هستند.
تو تنها وفا کننده به عهد من هستی که به آن عمل می کنی، حقیقت همیشه بر زبان گویای تو جاری است و قلبت جایگاه حق است و دیدگانت نیز حق نگر است.
تمام ایمان با گوشت و خون تو آمیخته، همانطور که با گوشت و خون من آمیخته است.
علی جان، بدخواه و دشمن تو در قیامت بر من در کنار حوض وارد نخواهد شد و فقط دوستان و دوستداران تو در کنار حوض میهمان من خواهند بود.»
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 20
"تطهیر"
صدای کوبه ی در به گوش رسید.
کارها را رها کرد، دستاس و الک را بر زمین قرار داد و به سوی درب منزل قدم براشت. خود اطلاع داشت که کوبنده در کیست زیرا این نوع کوبیدن فقط مخصوص یک نفر است و صدای این کوبه آرام جان او است، به سرعت خود را به پشت درب رساند. برای اینکه صدای زیبای کوبنده درب را بشنود، فرمود:
«کیست؟» صدای آسمانی رسول خدا به گوش رسید: «من هستم فاطمه جان»
💫شاهنشاه آفرینش قدم بر منزل عرشی فاطمه گذشت.
- پدرجان، تمام نعمت بر ما رو آورده، قدم رنجه فرمودید، جان ها فدایتان باد، خوش آمدید.
- فاطمه جان، پدرت فدایت شود، احساس ضعف و سرما دارم عبا بیاور تا کمی استراحت کنم، که منزل شما راحت گاه من است.
بلافاصله بانو عبا را برای وجود مبارک رسول خدا "صلی الله علیه و آله" حاضر فرمود. پیامبر عبا را به دوش گرفتند و مشغول استراحت شدند، چند لحظه بعد مجددا صدای کوبه درب به گوش رسید، و این بار نوه بزرگ رسول خدا به کریم آل عبا، نیکو سیرت و صورت، امام حسن "علیه السلام" مقدم به منزل گذارد.
- سلام خدا بر شما باد، مادرجان، این شمیم خوش فقط از وجود مبارک جدم رسول الله است. آیا درست می گویم؟
- سلام خدا بر تو ای میوه دلم، آری جد بزرگوارت اینجا هستند، و برای استراحت با عبا خود را پوشانده اند. امام حسن "علیه السلام" چند قدم به جلو برداشتند، به پیامبر سلام کردند و اجازه خواستند تا در آغوش محبت در کنار پیامبر و در زیر عبا وارد شوند.
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 21
...امام حسن "علیه السلام" چند قدم به جلو برداشتند، به پیامبر سلام کردند و اجازه خواستند تا در آغوش محبت در کنار پیامبر ”صلی الله علیه و آله” و در زیر عبا وارد شوند. پیامبر پاسخ فرمودند: سلام بر تو ای صاحب اختیار حوض کوثر، بیا در آغوشم که از تو بوی بهشت را استشمام می کنم.
چند لحظه بعد کوبه در بار دیگر به صدا درآمد.
- شما بر شما ای مادر مهربان
- سلام بر میوه دلم، فرزند دلبندم.
- مادر، عطر خوش رسول خدا را استشمام می کنم.
- درست است حسین جان، جدت به همراه برادرت در آنجا هستند.
امام حسین "علیه السلام" نیز به پیامبر نزدیک شد و پس از کسب اجازه در آغوش پر مهر رسول خدا در کنار برادر جا گرفت.
هنوز دقایقی نگذشته بود که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ”علیه السلام” قدم بر منزل گذاشت.
سلام و جواب شیرین و پر مهری بین زوج الهی رد و بدل شد.
- یا بنت رسول الله، من شمیم ملکوتی یگانه هستی و برادر مهربانم، رسول الله را حس میکنم.
- آری یا علی جان، ایشان با فرزندانت در آن سو هستند.
علی بن ابی طالب ”علیه السلام” به سوی رسول خدا ”صلی الله علیه و آله” نزدیک شد.
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 22
...سلام و تحیت خدا بر شما باد یا رسول الله، ای برگزیده خدای متعال، به من نیز اجازه می دهید تا در کنار شما قرار گیرم؟
سلام بر تو باد ای برادرم و ای وصی و جانشین و پرچمدار شریعت و آیینم.
✨پیامبر اسلام ”صلی الله علیه و آله”، امیرالمومنین ”علیه السلام” را پاسخ گفت و عبا را گشود تا ایشان نیز در زیر عبا جای گیرد.
اکنون دختر نبی اکرم، حضرت زهرا ”سلام الله علیها” به سوی ایشان آمد و پس از عرض ادب اذن خواست تا به آن جمع چهار نفره بپیوندد.
🌷بهترین خلق خدا به همراه نفس و روح و جگر گوشه هایش جمع هستند.
اشک در چشمان رسول خدا ”صلی الله علیه و آله” حلقه زده بود، ایشان دو طرف عبا را گرفتند، دست به آسمان برده و از صمیم قلب عرض کردند:
🤲🏻«خدایا! اینان اهل بیت من هستند، تمام جان من هستند، گوشت و خون تک تک آنها با گوشت و خون پیامبر تو ممزوج شده است. درد و رنج آنها، درد و رنج من است.
اندوه آنان غصه من است.
خدایا! من در پیشگاه تو به گواهی تو می گویم من با دشمن آنها همیشه در نبردم، و با دوست آنها همواره دوستی.
خدایا! آنها از وجود من هستند و من نیز از آنها هستم.
بهترین درودها و کاملترین برکات و رحمت های بی انتهایت را به همراه غفران و رضوانت بر من و بر ایشان نازل کن.
و هرگونه رجس و پلیدی و زشتی را از ساحت پر جلال آنها دور نما و مطهر شان بدار.»
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 23
...💫این لحظه همان زمانی بود که آسمان به تلاطم آمد و زمین قرارش را از کف داد و ملائک به هیاهو آمدند.
چرا که ندای الهی در تمام آسمان ها طنین انداز شد
- ای ملائک و کارگزاران آسمانها و 🌏 زمین بدانید که نه فقط خلقت شما بلکه هیچ آسمانی را به تصویر نکشیدم، و هیچ پاره ای از زمین را پهن نکردم، و نه این🌜، ماه منیر و خورشید 🌞 نورافشان و افلاک متعدد و دریاهای پرموج 🌊 را خلق نکردم، مگر به طفيل و برکت این پنج نور که در کنار هم زیر عبا قرار دارند.
جبرئیل پس از شنیدن این خطبه الهی لب به سخن گشود.
❗️بارالها! تو عالمی، چه کسانی در زیر عبا هستند که دل از آسمانيان برده اند ؟ خدای متعال فرمود: آنان اهل بیت نبوت (و لا حبيب إلا هو و أهله) ومأوای رسالت هستند، فاطمه و پدرش و همسرش و دو پسرش:
"هم فاطمة و أبوها و بعلها و ابوها"
🕊جبرئیل از پروردگار متعال اجازه حضور در این محفل آسمانی را خواست و به همراه پیامی الهی برای خاندان رسالت، او نیز شرف حضور در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله را یافت آنگاه به پیامبر عرضه داشت: یا رسول الله، اذن پروردگارم را دارم و حامل پیام اویم، اذن ورود از شما نیز می خواهم.
پیامبر اجازه دادند و به این ترتیب جبرئیل نیز به آن جمع بهشتی ملحق شد او عرض کرد: «ای گرامی خدا، خداوند تعالی وحی فرمود و اعلان نموده است که: "إنما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا"
اراده و خواست خدا بر این قرار گرفته که از شما اهل بیت هرگونه رجس و ناپاکی را دور بدارد و مطهرتان قرار دهد»
علی بن ابی طالب علیه السلام رو به رسول خدا صلی الله علیه و آله نموده و گفتند: پدر و مادرم به فدایتان باد، سر این مجلس و جایگاه آن در پیشگاه خداوند چیست که این چنین تهنیت اش فرموده است؟
پیامبر عظیم الشان در پاسخ فرمودند: 🍃 قسم به آنکه مرا به نبوت بر هدایت خلق به سوی خود برگزید، این داستان حقیقت عبا در هیچ محفلی از رهروان و دوستان ما یاد نخواهد شد مگر آنکه به برکت این حقیقت و به تفضل ما گره های ناگشوده آنها باز شود و در آن جمع، رفت و آمد ملائک خواهد بود و آسمانیان هماره بر ایشان استغفار می نمایند و تقاضاهای نشکفته آنها به این وسیله در درگاه الهی شکوفا خواهد شد.
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 24
خاتم بخشی
😞بسیار ژولیده و پریشان بود. لباسهایش پاره و مندرس و رنگ چهره اش از شدت گرسنگی زرد شده بود، پریشانی و درماندگی از سر و روی او می بارید.
🕌دم درب مسجد با وجود مبارک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله روبرو شد، زبان به شکایت از روزگار گشود و سفره دل رنجور خود را در حضور رسول خدا باز کرد.
-یا رسول الله، برای مردم بجز آستان پیامبران هیچ پناه و پناهگاهی نیست. اکنون به پناه شما آمده ام، فقر و ناداری و تنگدستی امانم را بریده است. همسرم دیگر از زندگی فرزندانش دست شسته است و این حال و روز من است که اینچنین مرا به درماندگی کشانده است.
🧣نه لباسی برای در امان ماندن از سرما و گرما داریم و نه طعامی برای رهایی از مرگ و گرسنگی، به فریادم برس که تو فریادرسی.
🗣كلام مرد عرب که به اینجا رسید، اشک در دیدگان پرمهر و عطوفت رحمة للعالمین حلقه زد و خاطر مبارک و لطیف حضرت را آزرده نمود. ایشان رو به اصحاب نموده و فرمودند:
🍂« پروردگار متعال از لطف و مهربانی اش بهترین جایگاه های بهشت و برترین مقامات عاليه رضوان را به وسیله این سائل به سوی شما روا داشته است؛ و شما در معرض تابش شعاع های رحمت او قرار دارید. کدامیک از شما مسلمانان آمادگی دارد تا با کمک کردن و انفاق به این مرد، خدا و رسولش را شاد کند و رحمت های واسع خدای متعال را به خود جلب کند؟ هر که چنین کند برترین غرفه ها و نعمت های بهشتی از او خواهد بود و همو محبوب دل رسول خدا باشد.»
کلام رسول خدا پایان یافت و سکوت بر جمعیت حاکم شد. زبان حال مردم چنین بود : « چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. هرکس در دل برای خود عذری می آورد تا مبادا با این انفاق او دچار تنگدستی و پریشانی همانند این عرب شود. » بعضی هم می گفتند : « چه خوب است اگر کسی که به این مرد کمک می کند به ما هم اتفاقی کند تا زندگی خود را وسعت دهیم »
💔مرد عرب پریشان حال و مضطرب مسجد را با چشمان خود مرور می کرد و نگاهش را به صورت مردم می دوخت و انتظار را با چشمانش فریاد می زد اما دریغ از حتی یک نگاه برای همدردی و یک نگاه برای ترحم که او را نسبت به این پریشانی التیام بخشد.
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 25
...که او را نسبت به این پریشانی التیام بخشد، غضه و اندوهش دو چندان شد. در دلش می گذشت: «این که رسم مسلمانی نیست، امر رسول خداست و مردم همه بی تفاوت»
👀همان طور که چشم به مردم داشت در گوشه ای از مسجد متوجه شخصی شد که مشغول نماز است. نماز و راز و نیاز او دل هر مسلمانی را به خود جذب می کرد.
💖برای لحظاتی با یک دنیا امید و روشنی دل به این نمازگر نگاه کرد. علی بن ابی طالب علیه السلام نماز می خواند. شکوهی عجیب داشت این نماز.
یک اشاره از جانب علی بن ابی طالب علیه السلام، در حال نماز، کافی بود تا این مرد نیازمند که مجذوب شده بود به سوی ایشان برود. با خود می اندیشید او که نماز می خواند، با من چکار دارد؟!
مرد با این اشاره نزدیک و نزدیک تر شد وقتی به ایشان رسید، علی بن ابی طالب علیه السلام در رکوع نماز بود و هر ذکرش هوش از سر شنونده می ربود. در همان لحظه دست خود را در حالی که انگشتر را به سر انگشت رسانده بودند، به سمت سائل برد. رکوع برای خدا، و این اشاره و حرکت دست برای رضای او، خدا و رسولش از او راضی و او از خدا و رسولش راضی، عظمتی بی نظیر، اخلاصی بی همتا و حضور قلبی یگانه، همه و همه برای خالق یکتا.
🥺اشک شوق در چشمان سائل حلقه زده بود، مرد بی اختیار دو دستش را با ادب به سمت دست حضرت حیدر برد و انگشتر را از نوک انگشتان حضرت جدا کرد، بوسید و حمد خدا را کرد و با شعف فراوان از این انفاق گرانبها به سمت در مسجد برای خارج شدن روانه شد.
🍃امین وحی خدا، جبرئیل، بر رسول خدا نازل شد: « یا رسول الله، خدای تبارک و تعالی بر تو سلام دارد و می فرماید: ” إنما ولیکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة وهم راكعون”
ولی و سرپرست و صاحب اختیار شما مردم، فقط خدای متعال و رسول او و کسانی که ایمان آورده اند هستند؛ آن کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات پرداخت می کنند.»
پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله با همراهان وارد مسجد شدند. همچنان علي بن أبي طالب مشغول نماز بود.
ادامه دارد...
🌱 @khedmatgozaran_group
#فراتر_از_تاریخ شماره 26
...پیامبر و در میان جمعیت حاضر فرمودند: « مردم، خداوند تعالی بر من وحی نمود که زمامدار شما است و رسولش و کسی که ایمان دارد و نماز به پا می کند و در رکوعش انفاق می کند کدامیک از شما مردم امروز اینچنین نموده اید که مشمول این ستایش پروردگار باشد؟!
گفتند:
✨«امروز تنها و تنها علی بن ابی طالب علیه السلام بود که خیر بر دستانش جاری شده.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی علی بن ابی طالب علیه السلام رفتند.
نماز تمام شده بود. به احترام حضور رسول خدا، على علیه السلام ایستاد.
❤️چشم در چشم یکدیگر، دل در گرو محبت هم. پیامبر پیام آسمانی را به گوش علی بن ابی طالب علیه السلام رساندند. و آن حضرت خداوند متعال را بر این رضایت شکر و ستایش نمودند.🤲🏻
🌱 @khedmatgozaran_group