eitaa logo
خيمة‌الشّهداء _ مشهد
675 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
769 ویدیو
12 فایل
کانال خيمة الشهداء_ گزارشات و برنامه های مجمع فرهنگی روح الامین که در قطعه شهدای بهشت رضا علیه السلام برگزار می شود. ادمین: @kheime_sh مشاوره: @seyedmohsen1357 فرهنگی: @abdekhodai نظرات و سخنان شما: https://harfeto.timefriend.net/17238934381119
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ 🍂 آزادگان! خوش آمدید مادر! ...این عکس پسر منه !! شما اونو ندیدید؛ نمی‌دونید کی میاد....!؟ ‌‌‍‌‎‌ ┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ✍️...مادر سال‌هاست هر روز صبح کوچه‌های خاکی را آب و جارو می‌کند، خانه را مرتب نگه می‌‌دارد، غذای مورد علاقه فرزندش را درست می‌کند و چشم را به جاده می‌دوزد تا عزیز سفر کرده‌اش، بازگردد. ...ناله‌هایش بوی انتظار می‌دهد و قلبش در تپش دیدار است؛ گاهی به جگر گوشه‌اش التماس می‌کند که فقط یک بار به خوابش بیاید و جای خود را نشان دهد، برایش حنابندان می‌گیرد، وقتی شهدای گمنام را می‌آورند به استقبالشان می‌رود، در حالی که قاب عکسی در دست دارد، سراغ فرزندش را از شهدای گمنام می‌گیرد. گاهی به تل زینبیه کربلای ایران می‌رود تا بوییدن عطر فرزندش دل تنگش را آرام کند، می‌رود، مدتی آرام است، دوباره که به خانه برمی‌گردد دلش هوای کربلا را می‌کند، این راهها توان را از زانوانش گرفته اما دریغ از یک نشان... ‌‌‍‌ 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
دوستان سلام امروز روزیه که باید دست ولی مقتدر خدا رو پرکنیم جنگ پول لازم داره توی سایت رهبری https://www.leader.ir/fa/monies قسمت وجوهات ،توی عنوان کمک ها، زیر عنوان کمک به جبهه مقاومت(تقریبا انتهای لیست) هرچقدر توان دارید واریز کنین، حتی هزارتومن! (زبان کیبورد برای وارد کردن اعداد،انگلیسی باشه) سوره مبارکه التوبة آیه ۴۱ انفِروا خِفافًا وَثِقالًا وَجاهِدوا بِأَموالِكُم وَأَنفُسِكُم في سَبيلِ اللَّهِ ۚ ذٰلِكُم خَيرٌ لَكُم إِن كُنتُم تَعلَمونَ﴿۴۱﴾ (همگی به سوی میدان جهاد) حرکت کنید؛ سبکبار باشید یا سنگین بار! و با اموال و جانهای خود، در راه خدا جهاد نمایید؛ این برای شما بهتر است اگر بدانید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 قتل دختر معصوم فلسطینی به دست وحوش صهیونیستی 🔹‌ این فیلم را برای آن کسانی بفرستید که چشمان خود را بر روی ظلم و کشتار چندین ساله یهودی ها بسته اند و الان در حال مظلوم نمایی هستند. ‌‌‍‌ 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 🔹‌ روایت دو کهنه سرباز اسراییلی از جنگ های قدیمی با فلسطینی ها 🔹‌ آنها را در قفس زندانی کرده و سپس اعدام کردیم. 🔹‌ دختران 16 ساله هم مورد تجاوز قرار گرفتند. 🔹‌ حتی بچه ها را نیز اعدام کردیم. سربازان روستایی ها را تعقیب کرده و با شعله افکن آنها را آتش میزدند. ‌‌‍‌ 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 🔻 ۸۶ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند یکی از سربازان یک صندلی آورد و وسط اتاق گذاشت. بعد اشاره ای به سقف کرد. در سقف یک قلاب به جای پنکه و یک طناب ضخیم آویزان بود که صحنه اعدام را نشان می داد. نمی‌دانستم آنها می خواهند چه کنند. با خودم گفتم: «آیا آنها به همین راحتی در جلسه اول با پنج دقیقه بازجویی می خواهند مرا اعدام کنند؟ یعنی آنها به این سرعت کارشان تمام شد؟» بعد فکر کردم: «اگر اعدام شوم که خدا را شکر می کنم. چون راحت می شوم. اعدام بهتر از شکنجه است.» چشم هایم را بستم و شهادتین را آرام آرام گفتم: اشهد ان لا اله الا الله. اشهد ان محمدا رسول الله. اشهد ان عليا ولی الله.» سربازی مرا روی صندلی نشاند. لحظات به سختی می‌گذشت. با خودم گفتم: «چقدر زود خوابم تعبیر شد! من مثل علی و حمید شهادت را می‌چشم.» آنها دست هایم را که از پشت بسته شده بود، به طناب ضخیمی، که از قلاب سقف آویزان شده بود، وصل کردند. با اشاره سرهنگ دوم، سرباز عراقی صندلی را از زیر پایم کشید. در یک آن احساس کردم از کوهی بلند افتادم. ناگهان دست‌هایم از عقب به طرف بالا کشیده شد و در همان لحظه اول، در اثر شدت فشار، کتف هایم از جا در آمد و صدایی مانند شکسته شدن استخوان های کتفم به گوش رسید. فریاد بلند و دردآلودی کشیدم.. صدای خنده سرهنگ به آسمان رفت. یکی از آن دو نگاهم کرد و گفت: «خب، چطوری؟ باز هم دروغ می گویی؟» شاید سی ثانیه طول نکشید که بیهوش شدم. آن روزها به علت گرسنگی و اضطراب وزن بدنم کم شده بود. فکر می کنم هفتاد کیلو شده بودم. با ریختن آب به سر و صورتم به هوش آمدم. هنوز بین بیهوشی و آگاهی بودم که به جانم افتادند و تا توانستند مرا زدند. درد کتف از یک طرف و درد مشت‌هایی که به سر و صورتم می خورد از طرف دیگر نفسم را گرفته بود. از شدت درد فریاد می زدم. دستم را که تکان می دادم صدای شکستن استخوان‌های کتفم را می شنیدم. چشم هایم سیاهی می رفت. آدم ها، دیوارها، سرهنگ ها، همه را تار می دیدم. تصور می کردم دارم کور می‌شوم. صدای خنده افراد اتاق بلند شد. آنها داشتند از شکنجه ام کیف می کردند. سرهنگ، در حالی که پایین پایم ایستاده بود و سیگار می‌کشید، به سربازانی که دو طرفم ایستاده بودند نهیب زد و گفت: «زود او را پایین بیاورید.» دو سرباز، با اینکه دیدند كتف‌هایم از جا درآمده و درد زیادی را تحمل کرده ام، با بی رحمی مرا از بالا پایین کشیدند. وقتی به زمین آمدم و با دستهایم کف اتاق را لمس کردم نمی فهمیدم کجا هستم و چه می کنم. یادم رفت آنها که در اطرافم هستند چه کسانی اند. یک مرتبه سرهنگ نگاهی به دست هایم، که از پشت بسته شده بودند کرد و فریاد زد: «سریع دستش را باز کنید!» وقتی سربازها طنابها را باز کردند یک مرتبه خون فواره زد. رگ دست چپم پاره شده بود. یعنی طوری طناب را محکم بسته بودند که رگ دستم را پاره کرده بود و آنها متوجه نبودند. با دیدن آن همه خون وحشت کردم. اما سربازان و سرهنگ‌ها انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. فقط نگاه می کردند. دست‌هایم را آرام جلوی صورتم گرفتم و به آنها خیره شدم. حس می‌کردم دست چپم را از دست داده ام. هیچ حس و حیاتی در آن دیده نمی شد. سرهنگ دستور داد: «پارچه بیاورید و دستش را ببندید!» دو سرباز از اتاق خارج شدند و چند دقیقه بعد با مقداری پارچه آبی رنگ وارد اتاق شدند و دست خون آلودم را بستند. خونریزی قطع شد؛ اما چون دارو با پمادی روی زخم دستم نگذاشتند تغییری نکرد و درد داشت. از شدت درد مثل مار زخمی به خودم می‌پیچیدم. بعد از بستن مچم، با دستور سرهنگ، که در اتاق قدم میزد و مرا برانداز می کرد، برایم یک لیوان آب آوردند و به دهانم ریختند. آب را قورت می‌دادم؛ ولی حس اینکه در حال آب خوردن هستم نداشتم. یکی از سربازها مچ دستم را محکم گرفته بود تا به خیال خودش خونریزی را بند بیاورد. اما دستم بیشتر درد می‌گرفت. شاید کل این استراحت بیست دقیقه طول نکشید که سرهنگ اول صدا زد: «او را روی صندلی مقابل من بنشانید.» وقتی مرا روی صندلی نشاندند سرهنگ با خشم نگاهم کرد. می خواست ناراحتی و عصبانیتش را به من نشان دهد. در حالی که با خودکار آبی رنگش بازی می کرد گفت: «خوب گوش کن علی اصغر گرجی زاده، من می‌خواهم بدانم علی هاشمی کجاست؟ سعی کن دروغ نگویی؛ وگرنه باز بلای نیم ساعت پیش را سرت می آورم.» او تهدید می کرد و می خواست زهر چشمی از من بگیرد تا باب میل او حرف بزنم. ادامه داد: «خب، بگو ببینم وقتی قرارگاه شما سقوط کرد علی هاشمی هم اسیر شد؟ تو میدانی کجاست. بهتر است بگویی علی هاشمی کجا رفت. خوب گوش کن! على هاشمی همه چیز را اعتراف کرده. ما هم از همه قضایا اطلاع داریم. ولی می خواهیم از زبان تو بشنویم. پس جواب تک تک سؤالهای مرا بده.» ‌‌‍‌ 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🔻طوفان الاقصی 🔹اجتماع همبستگی با جبهه مقاومت فلسطین 🔸صحن قدس حرم مطهر رضوی دوشنبه ۱۷ مهر ساعت ۱۶ 💠از عموم مردم بزرگوار دعوت می شود تا در کنار همه اقشار در این برنامه حضور به هم رسانند ‌‌‍‌ 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فرمانده ارتش اسرائیل از مردم خواست برای جلوگیری از تکرار اشتباهات این چنینی، قبل از شلیک به هم به صورت رمزی صدای وزغ دربیاورید.😂😂 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
گاهےدَرنَبودیِڪ‌نَفر، اِنگارجَہان‌بہ‌کلےخالےست..!"💔 "یاحمیدُبحقّ‌ِمحمّدعجّل‌لولیك‌الفرج..." 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کسی گفت چرا اسرائیلی ها را کشتند بگین.... 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🔴 مقایسه آمارهای شهدای فلسطینی و تلفات صهیونیست‌ها در فاصله زمانی ۱۵سال.. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
📷 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی ساعتی پیش در مراسم مشترک دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح، در دانشگاه افسری امام علی علیه‌السلام حضور یافتند. ۱۴۰۲/۷/۱۸ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🇵🇸 گنجشکی از گنجشکان بهشت ▪️پدر است دیگر... ظاهراً سر پاست ولی انگار لحظاتی تا جان دادن فاصله دارد، بدن سرد طفل معصوم بی‌جانش را در بغل گرفته و کنار گوش او لالایی می‌خواند. با همین حالش رو به دوربین می‌گوید «گنجشکی از گنجشکان بهشت؛ همه‌ ما فدای مقاومت» ▪️این ویدیو را به دست آن‌هایی برسانید که در این یکی دو روزه، زر ورق کردن نسل‌کشی‌ها و جنایات هفتاد و پنج ساله صهیونیست‌ها را با اسم «تحلیل» به مخاطب خودشان غالب می‌کنند. ببینید درباره این صحنه‌ها که در این چند دهه صدها بار نمونه مشابهش را دیده‌ایم هم تحلیلی دارند؟ 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🔴 کانال ۱۲ «اسرائیل»: به گواه شهرک‌نشینان اسرائیلی اطراف غزه، نیروهای قسام شاخه نظامی حماس زنان و کودکان را به حال خود رها کردند و بر دیوار منازل نوشتند که «قسام کودکان را نمی‌کشد»... 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 🔻 ۸۷ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند گرچه او افسر استخباراتی عراق بود، گاهی حواسش نبود حرف‌های ضد و نقیض می زد. از یک طرف می‌گفت بگو علی هاشمی کجاست و از طرف دیگر می گفت علی هاشمی همه چیز را اعتراف کرده است. تعجب می کردم؛ یک افسر اطلاعاتی و آن همه حماقت؟ یاد حدیث امام باقر افتادم که فرموده: «خدا را شکر که دشمن ما را از احمق ها قرار دادی.» سعی کردم وانمود کنم خیلی زجر می‌کشم. گفتم: « خدا را شکر که علی هاشمی را اسیر کردید و دست شماست. اگر از او بپرسید وظایف رئیس ستاد چیست، حرف هایی را که به شما زده ام تأیید می‌کند و می فهمید دروغ نگفته ام. کافی است از او سؤال کنید تا بفهمید وظیفه رئیس ستاد تهیه آب و نان و غذای نیروهاست و همه کاره قرارگاه خود او بوده است. حتما به شما خواهد گفت که اصل و محور در قرارگاه فقط فرماندهی است و رئیس ستاد و امثال او قدرتی ندارند.» کلمات تند و تند بر زبانم جاری می‌شد. فکر می‌کردم کسی دارد آن حرفها را یادم می دهد. هنوز آخرین جمله ام تمام نشده بود که هر دو سرهنگ و سربازها به طرفم هجوم آوردند. چون دستم بسته بود حتی نمی توانستم دستم را جلوی صورتم بگیرم تا مشت ها به بینی و چشمانم نخورد. تا قدرت داشتم داد و فریاد راه انداختم تا حس لذت جویی آنها را از شکنجه ارضا کنم و زودتر رهایم کنند. از بین مشت و لگدها فقط این صدا به گوشم می‌رسید: «دروغ نگو! علی هاشمی کجاست؟ اگر راستش را نگویی، دمار از روزگارت در می آورم. من گوشم به این حرفها بدهکار نیست. باید حقیقت را بگویی. دروغ بگویی، همین آش و همین کاسه است.» برای لحظه ای کتک زدن متوقف شد. گفتم: «بابا، مگر خودتان الان نگفتید علی هاشمی اسیر شده؟ پس دیگر چرا می‌زنید؟ اگر او اسیر شده، پس چرا سراغش را از من می‌گیرید؟» یکی از سرهنگها لگدی به پهلویم زد و گفت: «علی هاشمی اسیر شده؛ اما او هم مثل تو خودش را میان اسرا پنهان کرده است.» وقتی سرهنگ این حرف را زد با فریاد گفتم: «به خدا از علی هاشمی خبری ندارم. قبل از من از قرارگاه خارج شد. چطور بگویم از او بی خبرم؟ اگر می دانستم می‌گفتم کجاست.» سرهنگ دندان هایش را به هم سایید و گفت: «نامرد، دروغ نگوا تو از همه چیز خبر داری. داری کتمان می کنی.» حرف های من و بازجوها راه به جایی نبرد و سرهنگ دوم با اشاره به سربازان گفت: «دوباره ببریدش بالا.» با شنیدن این جمله یاد در رفتن كتف‌هایم افتادم و گفتم: «خدایا، کمکم کن.» برای بار دوم صندلی را از زیر پایم کشیدند و مثل دفعه قبل از عقب دست‌هایم به بالا کشیده شد. وقتی دست‌هایم کاملا عمودی شد درد آن هزار برابر دفعه اول بود. هر چه توان داشتم در گلویم جمع کردم و فریاد زدم. درد امانم را بریده بود. احساس می‌کردم دارند یکی یکی رگهای بدنم را می کشند. داد و فریاد اثری نداشت. آنها داشتند انتقام می گرفتند. تجربه می گفت اگر وانمود کنی درد داری، آنها رهایت می کنند؛ ولی در آن لحظات آن تجربه هم جواب نمی داد. آنها کر شده بودند و صدای داد و فریادم را نمی شنیدند. حدود ده دقیقه ای بالا بودم. حس می‌کردم دیگر مچ ندارم و عصب‌های هر دو مچم از کار افتاده است. درد وقتی از حد بگذرد آدم آن را حس نمی کند. آنقدر با چوب دستی به بدنم زده بودند و آویزان ماندن از سقف به مچ های دستم فشار آورده بود که کاملا بی حس و بی حرکت شده بودم. معلوم بود عصب‌هایم از کار افتاده اند و درد را به مغزم منتقل نمی کنند. دوباره مرا پایین آوردند. دست‌هایم به یک تکه گوشت سرد تبدیل شده بود؛ آن قدر سرد که در آن گرمای بغداد سردی آنها را حس می کردم. حالت تهوع داشتم. دلم می‌خواست همان جا روی زمین با آن دست‌های فلج شده، سه دقیقه بخوابم. دست‌هایم سیاه شده و ورم کرده بود. از مچ به بالا و از مچ تا انگشتهایم حرکتی نداشت. آن قدر عرق کرده بودم که زیر پایم خیس شده بود. همراه باشید.. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🌹 برنامه های پنجشنبه و جمعه در محل قطعه شهدای بهشت رضا علیه‌السلام 🏴 آغاز نوا و مداحی: ساعت 8:30 🌻 آغاز فعالیت غرفه پذیرایی: ساعت 9 📚 آغاز فعالیت غرفه فروش کتب شهدایی با تخفیف 20% و 25% 👞 آغاز فالیت غرفه واکس صلواتی: ساعت 10 🌱 اقامه نماز جماعت ظهر و عصر در محل حسینیه شهدا 🥀 آغاز فعالیت غرفه کودک: ساعت 13 💐 آغاز فعالیت غرفه حجاب و عفاف: ساعت 13 🪴 آغاز فعالیت غرفه خطاطی: ساعت 13:30 👋 اتمام برنامه: ساعت 16 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🔴 فراخوان جهانی جنبش مقاومت اسلامی «حماس» از ملت فلسطین، جهان عرب و اسلام و آزادگان جهان خواست که جمعه آتی در حمایت از قدس و غزه مقاوم خشم عمومی خود را به نمایش بگذارند. حماس همچنین از ساکنان کرانه باختری خواست که با برپایی تظاهرات گسترده قیام کنند ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🎨 رهبر انقلاب، صبح امروز: ما پیشانی و بازوی طرّاحان مدبّر و هوشمند و جوانان شجاع فلسطینی را میبوسیم و به آنها افتخار میکنیم 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
کودک‌کشی صهیونیست‌ها از دریچه آمار 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 اگرچه رد پای رفتن‌شان، تا ابد بر شانه‏‌های زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جاده‏ایی که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظه‏‌هایمان را روشن کرده. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🍂 🔻 ۸۸ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند نفسم به سختی بالا می آمد و هر لحظه حالت خفگی پیدا می کردم. سرهنگ، وقتی دید زمین گیر شده ام و دیگر رمقی برایم نمانده است، به سربازها گفت: «او را بلند کنید.» سربازها زیر بغلم را گرفتند و از زمین خیس و خونی بلندم کردند. سرهنگ گفت: «برای امروز کافی است. فعلا او را به سلول ببرید تا بازجویی بعدی.» دو سرباز پا جفت کردند و مرا کشان کشان از اتاق بازجویی، که بوی خون و عرق و دود سیگار می داد، بیرون بردند و در یکی از سلولهای انفرادی انداختند و رفتند. سلول انفرادی حدود یک و نیم متر در دو متر بود. تاریک بود و بوی گند می‌داد. یک پنجره کوچک بالای در آهنی قرار داشت. با وجود اینکه از درد داشتم می مردم، برای اینکه از کمند بازجویی وحشیانه عراقی‌ها جان سالم به در برده بودم خدا را شکر کردم. آنقدر کتک خورده بودم و کتف هایم درد می کرد که مثل یک مرده افتادم. تا بعد از ظهر کسی سراغم نیامد و استراحت کردم. وقتی به حال آمدم، نمازم را بی وضو و قبله خواندم. درد کتف و دست هایم آرام نمی شد. ساعت چهار و نیم پنجره سلولم باز شد و سرباز عراقی با خشونت گفت: «یالا آماده شو. باید بروی بازجویی،» شنیدن واژه بازجویی اعصابم را به هم ریخت؛ دوباره بازجویی و کتک و شکنجه! هر طور بود بدن خسته و از کار افتاده ام را جمع و جور کردم و به سختی از زمین بلند شدم. سرباز در سلول را باز کرد و دستم را گرفت و از سلول بیرون برد. با دست کشیدن به دیوار و تکیه به سرباز سعی می کردم زمین نیفتم. سرباز مرا وارد اتاق بازجویی کرد و پس از احترام نظامی روی صندلی چوبی ای که مقابل میز سرهنگ‌ها قرار داشت نشاند و به کناری رفت. سرهنگ اول، در حالی که سعی می کرد خودش را مهربان نشان دهد و انگار نه انگار آن همه بدبختی برای من درست کرده است، گفت: «خب، آقای گرجی زاده، حالت چطور است؟ بهتری؟» گفتم: الحمدلله! و دیگر ادامه ندادم. - سعی کن دروغگو نباشی تا هم خودت را به زحمت نیندازی هم ما را. اگر جواب سؤالات مرا بدهی، سریع تو را به سلول برمی‌گردانم؛ والا باز برنامه صبح تکرار می شود. - من که حقیقت را گفتم. دلیلی ندارد دروغ بگویم. دیگر چه سؤالی مانده که جواب نداده ام؟ او بی توجه به اینکه چه می‌گویم پرسید: «خوب فکر کن و بگو چند یگان در جزیره وجود داشت؟ اسم آنها را هم بگو.» کمی فکر کردم که چه جوابی بدهم تا هم اطلاعات مهمی نداده باشم و هم از سقف آویزان نشوم. سعی کردم یگانهایی را نام ببرم که مشکلی ایجاد نمی کند. با قاطعیت گفتم: «یکی از یگانهای جزیره لشکر ۷ ولی عصر (عج) خوزستان بود.» وقتی دید دارم اطلاعات می دهم خوشحال شد و بلافاصله سؤال کرد: «استعداد لشکر ولی عصر چقدر بود؟» سعی کردم آمار غلط بدهم. مثلا اگر استعداد نیروهای لشکر هزار نفر بود گفتم: «تا آنجا که در گزارش هایم می دیدم استعداد این لشکر ده هزار نفر بود.» تعجب کرد و پرسید: «مطمئنی که ده هزار نفر بود؟» - بله، شک ندارم. من به این تعداد غذا و تجهیزات مهیا می کردم. - شما بمب شیمیایی داشتید؟ لبخندی زدم و گفتم: «هم شما می‌دانید و هم ما که شما بودید که بارها از بمب شیمیایی استفاده کردید. در عملیات های مختلف، مثل فاو و کربلای ۴ و ۵، با استفاده از بمب شیمیایی، نیروهای ما را به شهادت رساندید. ما اعتقادی به بمب شیمیایی نداریم، یک بار هم از آن استفاده نکردیم. این را همه می دانند؛ ولی انکار می کنند.» - فضولی موقوف! فقط جواب سؤال مرا بده. ما اصلا به شما شیمیایی نزده ایم. اینها همه حرف های حکومت ایران است و واقعیت ندارد. سرهنگ دیگری که با خودکار سرش را می خاراند، گفت: «بگو ببینم ماشینی که با آن به قرارگاه می‌رفتی چه بود؟» - ماشین من تویوتا لندکروز بود. - ماشین تو با ماشین علی هاشمی فرق داشت؟ - نه، هیچ فرقی نداشت. - خوب، بگو حقوق ماهیانه ات چقدر است؟ مبلغی گفتم که باورش نشد، گفت: «دروغ میگویی.» یک مرتبه خودکار را محکم روی پوشه کوبید و گفت: «الان نشانت میدهم با چه کسی طرف هستی. سربازها، سريع او را بالا ببرید.» مثل دو دفعه قبل مرا از دست‌هایم با طناب بالا نکشیدند، بلکه از قلاب سقف آویزان کردند. آنها می دانستند دیگر دست‌هایم حس و جانی ندارد. بنابر این مرا از سقف آویزان کردند. همراه باشید.. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️فوری/ رسانه های عبری: حمله دیوانه وار به «اسرائیل» از لبنان و سوریه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«روز سلاخی» ، ننگین ترین روز تاریخ یهود، به نقل از خود یهودیان روز سلاخی کودکان دانش آموز بی گناه غزه اگر کسی از مردم اسرائیل دفاع کرد این فیلم رو بهش نشون بدید. سخنان یکی از مسئولان سابق دولت اسرائیل که بیان میکنه چگونه اسرائیل برای کشتن بچه‌‌های بیگناه فلسطینی برنامه‌ریزی می کند. 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110