eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.9هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجراي خواندني از زبان پدرش   مي‌خواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نمي‌آيد. هر جوري بود راضيم كرد🌸. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.😞 دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدي نيست. چون علايم حيات نداره.😢 وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم حرم. هرجوري كه مي‌توان منو برسون به ضريح آقا💔. زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌اي واسه زيارت.✨ با حال عجيبي شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح كه براي نماز بيدارش كردم. با خوشحالي بلند شد☺️ و گفت: چه خواب شيريني بود. الان ديگه مريضي ندارم. بعد هم گفت: توي خواب خانمي رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، و فرمودند:کودک تو از دنیا رفت ولی اینکه دست خالی برنگردی یک کودک از خودمان به تو امانت میدهیم و باید اسمش را بگذاری😊 بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقه‌اي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولي امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد🙁؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردني نيست، امكان نداره!؟☹️ خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، ساكت شد و رفت توي فكر. وقتي بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. .☺️🌹 راوی:پدرشهید شهیدمحمدابراهیم‌همت فرزند علی اکبر متولد 13فروردین 1334 در شهرضا است🌸 😍 @kheiybar
‏دکتر مسیحی لبنانی در ایتالیا: 🔰دیروز هنگام شیفتم بعد از سرکشی به بخش قرنطینه در حیاط بیرونی، وارد دفترم شدم، آنجا عکس مریم ومسیح دارم، زانو زدم نماز گذاردم🌹 ونذر کردم اگر پس از این بیماری واگیردار، سالم از اینجا جان به در بردم، سه مرقد را زیارت کنم: ۱- مرقد حسین در کربلا ۲- مزار شهید عماد مغنیه در لبنان ۳- مزار شهید قاسم سلیمانی در کرمان👌👌 @kheiybar
• پدرم، قاب‌ها پیر می‌شوند اما تو هیچ وقت از شمع بیست و هشتم عبور نکردی😊 ، من، محمدمهدی، پسر تو ده سال از این تصویر پیرترم🍁 سن و سالی تقریبا اندازه قابی دارم که دور صورت تو را گرفته است! تویی که هر روز می‌گذرد همانی! همانی که امروز بیشتر دنبال تو می‌گردم🌸 تولدت مبارک پدر، تو هیچ وقت پیر نخواهی شد🌱 ۱۳ فروردین ۹۹ پست اینستاگرام فرزند شهید آقا محمد مهدی همت🌹 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای حاج همت🎤 🌸(توکل بخدا )سبب شجاعت،ایثار،و تحمل مشکلات در انسان میشود👌 #سردار_دلهـــا #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت #سالروز_ولادت✨ @kheiybar
#یه_دستور_بابرکت آیت الله بهجت ره: ‌ 🌸دائم سوره قل هو الله احد را بخوانید؛ و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان عج...✨ این کار عمرِ شما را با برکت میکند؛🌱 و "مورد توجه خاص حضـرت" قرار می گیرید...☺️👌 @kheiybar
🔰پویش قرائت هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا 🌹 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📙 ✨ به روایت همسر قسمت 1⃣ صدای ابراهیم را می شنیدم می ترسیدم. خودش هم بعدها گفت :همین حس را داشته وقتی مرا میدیده، یا صدام را می شنیده.😌 حس من فقط این نبود. من ازش بدم می آمد. نه به خاطر این که بمن گفت : مگر یاسین توی گوشم می خوانده. این هم خب البته هست. ولی چیز دیگری هم هست. که بعد از آن همه دعوا واسطه بفرستد برای خواستگاری.😐 باید خودش حدس میزد که بهش می گویم، نه. باید می فهمید که خواستگاری از من توهین ست. که یعنی من هم حق دارم مثل خیلی های دیگر برای شهید شدن آمده باشم آن جا، آمده باشم پاوه. ازش بدم آمد که همه اش سر راهم قرار می گرفت، همه اش می آمد خواستگاری ام، همه اش مجبور می شدم آرام و عصبی و گاهی با صدای بلند بگویم : "😤 نه " یا نه، اگر بهش گفتم آره، باز سر عقد ازش بدم بیاید، که چرا باید همه چیز را برای خودش بخواهد. حتی مرا، حتی شهید شدن خودش را. باورتان می شود آن لحظه که بی سر دیدمش بیشتر از همیشه ازش بدم آمد؟ خودش نبود ببیند یا بشنود چطور می گویمش بی معرفت، یا هر چیز دیگر، تا معرفت به خرج بدهد، بیاید مرا هم با خودش ببرد.😔 قرارمان این را می گفت. که اگر هم رفتیم با هم برویم. تا آن روز که آتش به جانم زد، گفت : " دلم خیلی برات تنگ می شود💔، ژیلا، اگر بروم، اگر تنها بروم." می گفت :" می رود، مطمئن ست، زودتر از من " تا صبوری را کنار بگذارم، بگویم : " تو شهید نمی شوی، ابراهیم.... تو پدر منی، مادر منی، همه کس منی. 😢 خدا چطور دلش می آید تو را از من جدا کند؟ ابراهیم مرا؟ ابراهیم مهدی را؟ ابراهیم مصطفی را؟ نه، نگو. خدای من خیلی رحمان است، خیلی رحیم است. نمی گذارد تو...."🕊 .... @kheiybar
🌸ختم صلوات به نیابت از ✨شهید محمد ابراهیم همت✨ هدیه به { امام‌حسن عسکری ع } برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج💐 🌺مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت ۲۱🌺 🌸ان‌شاءالله حاجت‌روایی اعضای کانال🌸 تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
👤استاد : ‏ساعت هایمان را کوک کنیم ! یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة... ❇️پویش همگانی ‎ ( دعای ‎ ) به نیت تعجیل در (عج)🌹 و رفع گرفتاری از مردم رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب✅ @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربابِ من ڪسۍسٺ،ڪه در اوجِ بےڪسۍ جاۍ مُچم همیشہ دو دسٺِ مرا گرفٺ✨ هرکس‌رفیقِ‌من‌شده،من‌رازمین‌زده🍁 اماحسین،دسٺِ‌مرا بۍ‌صداگرفٺ.💔 (ع) @kheiybar
عطر دل انگیز بهار خودش را به در و دیوار خانه می کوبد🌱 و قاصدک مژده ی صبح را آورده،🌸 صبحی دیگر و روزی دیگر با تو😍 🌹 @Kheiybar
: 🌸هر كس از بدی‌های خود ناراحت و از خوبی‌ هایش خوشحال شود، پس او است.👌 📚 وسایل الشیعه، ج ١٦، ص ٩٢ @kheiybar
وقتی که ما در پاوه بودیم، ساختمان🏢 خواهران از محل برادران جدا بود. وقتی در شهر بود، همیشه اوّلین کسانی که غذا می گرفتند، خواهران بودند🙂، وقتی که ایشان بود، حتماً برای خواهران چای می آوردند یا اگر میوه بود، اول از همه به آنان می دادند.😌🌹 راوی:همسرشهید ❤️ @kheiybar
خاطره ای از ایام نوروز شهید مدافع حرم سعید سامانلو🌹 📷 تصویر باز شود @kheiybar
. دلت‌کہ‌ گرفت بارفیقے دردو دِل کن💔 کہ آسمانے باشد🕊 این زمینے‌هـا درڪارِ خود ماندھ‌اند..🍁 . باز پنج‌شنبه و یادشهدا باصلوات✨ @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ صحبت‌های متفاوت #حاج_قاسم_سلیمانی در جمع #مدافعان_حرم:✌️ راه را درست انتخاب کنید😇☝️ @kheiybar
#تلنگرانه‍❌ . چگونہ خواب امام زمان |عج| را ببینیم؟ . شاگرد: استاد ، چڪار ڪنم ڪہ خواب امام زمان |عج| رو ببینم؟🤔 استاد: شب یڪ غذای شور بخور، آب نخور و بخواب💦😴 شاگرد دستور استاد رو اجرا ڪرد و برگشت.🙂🌸 شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ :) خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم💧🌊 ڪنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! 👣 در ساحل رودخانه ای مشغول ... استاد فرمود: تشنہ آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏☺️ تشنہ امام زمان |عج| بشو تا خواب امام زمان |عج| ببینے ..🙃💚 @kheiybar
شب_جمعہ اسٺ مقدر بنما یاالله اربعین پاےپیاده حرم ثارالله💔 همگے راه بیفتیم زایـوان نجف🌱 روبہ سوےحرم و صحن اباعبدالله✨ @kheiybar
🔰پویش قرائت #دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا #نشرحداکثری🌹 #کرونا @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من از جستجوی زمین خَسته ام کُجاے آسمان ببینمت؟!💔 🌸هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد مے ڪننـد.✨📿 بیاد 🌹 @kheiybar
📙 ✨ به روایت همسر قسمت 2⃣ خرداد 59بود گمانم. روز اول،از راه رسید، خسته و کوفته بودیم،که آمدند خبر دادند مسئول روابط عمومی سپاه پاوه گفته : تمام خواهر ها و برادر های اعزامی باید بعد از نماز بیایند جلسه داریم.📝 آن روز بهش می گفتن :" برادر همت. " فکر کردم باید از کردهای محلی باشد.با آن پیراهن چینی و شلوار کردی و گیوه ها و ریشی که بیش از حد بلند شده بود.😊 اگر می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر قرار است ازش توهین بشنوم یا ازش متنفر بشوم😒، شاید هرگز به دوستم نمی گفتم : "توی کرد ها هم انگار آدم خوب هم پیدا می شود. "😇 آن روز آمد سر به زیر و آرام و گاهی عصبی، گفت : " منطقه حساس است و سنی نشین و ما بایدحواس مان باشد که با رفتار و کردارمان حق نداریم اختلافی بین سنی و شیعه بیندازیم. "☝️ گفت :" پس بین همه مان، خواهرها و برادرها، نباید هیچ حرفی از حضرت علی علیه السلام بشود. "☝️ همه با سکوت تاییدش کردیم. گفت :" مهمان هم داریم. او روحانی سنی بود. " حرف هایی گفته شد و بحث کرده شد. نتوانستم بعضی هاشان را هضم کنم. وارد بحث شدم، موضع گرفتم. مقبول نمی افتاد. ابراهیم عصبی شده بود😞. چاره نداشت، بهم برگردد. اما نمی شد، نمی توانست. من هم نمی توانستم. یعنی فکر می کردم نباید کوتاه بیایم. تا جایی که مجبور شدم برای اثبات حرفم قسم بخورم. به کی؟ به حضرت علی علیه السلام. 😢 مهمان بلند شد ناراحت رفت. ابراهیم خون خونش را می خورد. نتوانست خودش را کنترل کند. فکر کنم حتی سرم داد زد🙁، وقتی گفت : " مگر من تاحالا یاسین توی گوش شما می خواندم؟ این چه وضع حرف زدن با مهمان ست؟ " من هم مهمان بودم. خبر نداشت خانواده ام راضی نبودند بیایم آنجا. و بیشتر از همه پدرم. که ارتشی بود و اصلا آبش با این چیزها توی یک جوی نمی رفت. خبر نداشت آمدنی راه مان را گم کرده بودیم و خسته بودیم و خستگی مان حتی با آن نان و ماست هم در نرفت.☹️ خبر نداشت توبه هام را کرده بودم و حتی وصیتنامه را هم نوشته بودم. آن وقت او داشت به خودش حق می داد، جلوی همه سر من داد بزند و یاسین را به سرم بکوبد. بلندشدم آمدم بیرون. یادم می آید، جنگ شروع شده بود،از طرف دانشگاه برامان اردو گذاشتند. قرار بود برویم مناطق مختلف با جهاد سازندگی و واحد های فرهنگی سپاه همکاری کنیم. ما را فرستادن کردستان.😣 راننده خواب الود بود و راه را عوضی رفت. رسیدیم کرمانشاه. گفتند نیروها باید تخلیه شوند. سنندج شلوغ بود و پاوه تازه به دست دکتر چمران آزاد شده بود✌️ و همه چیز نا آرام. مرا با شش پسر و دختر دیگر فرستادند پاوه. همه مان دل مان کردستان بود. که ابراهیم آمد آن جور زد غرورم را شکست. همان جا قصد کردم سریع برگردم بروم اصفهان. نمی شد، نمی توانستم. غرورم اجازه نمی داد. سرم را گرم کردم به کارهایی که به خاطرش آمده بودم.🙃🙂 .... @kheiybar