اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل دوم قسمت 9⃣2⃣ آن قدر که می خواست بالا بیاورد اخرین ریال های پولش را
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل دوم
قسمت 1⃣3⃣
و او را با خودش به اتاق،به
مرغدانی کشید.روی پتو
نشاندش.
کاپشنش روی شانه های او انداخت
و گفت:خانم جان آرام بگیر.درگیر
عملیات بودم.نتوانستم سری به تو
بزنم.مرا ببخش😔
ژیلا باز هم چیزی نگفت.ابراهیم
چای درست کرد.هم برای خودش و
هم برای ژیلا ریخت.خوردند و
حالا دیگر ژیلا آرام گرفته
بود😢
اما هنوز بغض داشت،نتوانست
حرفی بزند.ازاین بنده خداها چه
خبر؟؟انگار بدجوری غرق
خوابند،صداشان در نمی آد😊☺️
غرق خواب نیستند. نیستند.
رفته اند.سه روز است که رفته اند
من اینجا ،توی این بیغوله تنها
مانده ام.تنها و بی خبر.بی خبرتر
از تو و همه😞
ابراهیم این را که شنید ،دلش
لرزید.حالا داشت معنی هق هق
شبانه های همسرش را
می فهمید.😢
تنش مور مور شد و دوباره اشک از
چشم هایش جوشید. آهسته
گفت:چقدر من به تو ستم کرده ام
ژیلا جان!! 😔
فصل دوم
قسمت 2⃣3⃣
ژیلا خودش ا بیشتر در کاپشن
ابراهیم جمع کرده به ابراهیم نگاه
کرد. پریشان بود.😞
می خواست بگوید ((اما تو،هیچ
گناهی نداری))می خواست بگوید
((تو که از من نخواسته ای اینجا
بیایم))خودم آمده ام وحالا هم
خودم با واقعیت های تلخ جنگ و
زندگی باید کنار بیایم.
قرار بود بال زندگی ات باشم نه بار
زندگی ات اما نمی دانم چه بلایی
به سرم آمده که اینجور ضعیف
شده ام .🙁
اما تو نگران من نباش .حواست را
جمع کار خودت بکن .جمع جنگ
وپیروزی!!تا ما فرصت زندگی
پیداکنیم ودیگر این قدر از این
شیشه ی شکسته اتاق وحشت
نکنیم...😢😢
میدانی چقدر از این شیشه ی
شکسته ترسیده ام ؟؟هروقت
چشم روی هم می گذاشتم،کابوس
می دیدم.😭😭
می دیدم یک نفر دارداز لای این
شیشه ی شکسته می آید داخل
اتاق.می آید بالای سرم .نگاهم
می کند و من از ترس جیغ می
کشیدم و بیدار می شدم😔
#ادامه_دارد...
@kheiybar
#عاشورا یعنی اگر مسلم را رها نمی کردیم ، حسین(ع) نیازی به "هل من ناصر" نداشت!☝️
کربلای مهدی(عج) در راه است،بیایید این بار مسلم را تنها نگذاریم💔
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
@kheiybar
🏴🎙گزارش ساعت به ساعت روز #عاشورا بر اساس مقاتل (عاشورای ۲۱ مهرماه ۵۹ شمسی)
🕖 ۱۸:۴۹ اذان مغرب
داستان روز غم انگیز عاشورا اینطور تمام میشود که درحالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را میداده، سنان بن انس بین مردم میتاخته و رجز میخوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته ام!»😔
@kheiybar
◾️غروب غمبار عاشورا،نگاه بی رمق زینب، نگران آیه های مُقَطَّع زیر سُم اسبان است...💔
صبور باش دخترِ حیدر، پایان این شام سیاه غریبانه ات😔،روشنی طلوع آخرین خورشید آل محمد است.✋
#غروب_دهم_محرم
#امان_از_دل_زینب😭😭😭
@kheiybar
واویلا حرم.mp3
17.84M
📝 واویلا حرم...😔
👤 سید رضا #نریمانی
▪️ #امام_حسین
از بازار شام میترسم😭
از بزم حرام میترسم😭
@kheiybar
#اقتدا به #مولاحسینعلیهالسلام
به شوخی بهش گفته بودند: #حاجی! تو چشم های خیلی زیبایی داری و از ناحیه ی چشم شهید می شوی💔 ولی گویا این یک شوخی نبود بلکه پیش بینی ای بود که به واقعیّت پیوست😔. چشم هایی که نگاهش، بیانگر هزاران هزار درد دل و مظلومیت خاندان اهل بیت علیهم السلام و شیعیان دل سوخته ی تاریخ بود با ترکشی از ناحیه ی خون آشامان تاریخ، تقدیم آستان حضرت دوست شد.
اما نه فقط چشمهایش☝️، بلکه چونکه خودش می گفت: «علی وار زیستن و علی وار شهید شدن،🍂 حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم»💔
و دوست داشت همچون مولایش اَباعبدالله علیه السلام، بی سر و همچون آقایش اباالفضل علیه السلام بی دست باشد.😭
عاشقانه به مولایش اقتدا کرد و عارفانه به زمره ی اصحاب حسین بن علی علیهماالسلام پیوست.🕊
بیاد #شهید_ابراهیم_همت
#ابراهیم_جان_التماس_دعا😔
@kheiybar
#شام_غریب غریبان کربلاسٺ
#زینب بدون تو مهمان کربلاسٺ😭
چشم رباب به آغوش خالی اسٺ💔
اصغر شهید گلستانּ #کربلاسٺ😭
#گفتند_نیستاز_شبیلدا_درازتر
#پیداستکهشامغریبانندیدهاند
@kheiybar
#درخواستی همسنگری👇
میشه داخل کانال اعضا یه حمدالشفآبخونن:)"🌱
.
لطفا همگی یه حمد بخونیم تا حاجت روا بشن انشاءالله🍁
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
{هدیه به قلب صبور بیبی جانمون حضرت زینب و شهدای هفتاد و دو تن کربلا } و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#زینب_جــــان
↫ شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما،
"بے حسین" شــدن تــو بـ.ود و😔
↫ شرمندهتر آنکه تو بیحسین شدی و ما
#حسینی_نشدیم😭💔
#سلامُ_عَلی_قَلبِ_زَینبِ_الصَّبور✋
@kheiybar
در میاݧ سینہ زدݧ چہ نجوا کردی؟؟
کہ برات بیسر💔 شهید شدݧ را
از ارباب بیسر گرفتی ...🕊
حاجهمت😔
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#اللهمارزقنیشفاعتالحسینیومالورود
#روزتون_متبرک_با_یادشهید🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
خودش ميگفت:
«من كيلومتری میخوابم.»😊
واقعاً همينطور بود. فقط وقتی راحت میخوابيد كه توي جاده با ماشين میرفتيم.😇
#فرمانده_دلهــا
#شهید_محمدابراهیم_همت🌹
@kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
سلام دوستان☺️
این کانال جهت نحوه آشنایی شما با شهید به راه افتاده لطفا خاطرات و عنایات شهید که براتون پیش اومده رو برا ما بگید تا بزاریم کانال❤️
شاید باعث تلنگرے بشه برا بقیه دوستان
آیدی تو بیوگرافی ڪانال گذاشته شده❤️🌹
در پناه حق باشید✋
@enayate_shahidhemat
#ورود_آل_الله_به_کوفه
روز یازدهم،
روضه ی ناموسِ خدا
من بمیرم😭
که تو را سوی اسارت بردند😔
#یا_حضرت_زینب_س
@kheiybar
از میدان نبرد تا اطعام عزاداران...
پای امام حسین علیه السلام که وسط میآمد، همه چیز باید عطر و لعاب حسین علیه السلام را میداد☝️ سر تا پا میشد برای خادمی آنها، از جارو زدن زیر پای عزاداران تا سرکشی به دیگ هه و هم زدن غذاها...💔
◾ اثر: علیرضا باقری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@kheiybar
#مـهدی_جان
یک #عاشورای دیگر گذشت
اما مـــا عهد میبندیـم،✋
#سرباز بمانــیم پای رکابتان؛
هم #قاسم و #عبدالله، هم #حبیبمان!
همچون #شهیدانی که،🍃
بهترین اصحاب #آخرالزمانیتان شدند...😔💔
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل دوم قسمت 1⃣3⃣ و او را با خودش به اتاق،به مرغدانی کشید.روی پتو نشاند
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل دوم
قسمت 3⃣3⃣
بیدار می شدم و از وحشت
می لرزیدم.می رفتم وضو
می گرفتم .دو رکعت نماز
می خواندم و آرام می گرفتم
آرام که می گرفتم ،از خودم
می پرسیدم :آیا این من ام؟نه!😒
بدون شک این ژیلا،آن ژیلایی نبود
که به عشق جهاد و شهادت به
کردستان آمده بود.بود؟))😞
این ژیلا،آن ژیلایی نبود که به
ابراهیم گفته بود ((سرسفره عقد
باید با لباس سپاهی بیاید)) و
همین باعث می شد که از خودش
بدش بیاید.
از ترس خودش بدش بیاید
به چه فکر می کنی خانم؟؟
به چی؟به این که چه آرامشی دارم
حالا که تو اینجایی!پیش
من...😢
سرفه اش گرفت.سرفه،سرفه و
سرفه....🤒🤒🤒😓😓
ابراهیم نگران شد:
مریض شده ای؟؟
ژیلا گفت:نه!چیز مهمی
نیست.نسبت به این بو و دم اتاق
حساسیت پیدا کردم😞
ابراهیم گفت:پاشو .پاشو لباس
بپوش بریم دکتر.😔😞
حالا؟؟نصفه شب؟؟باشه فردا
صبح😳😳😢
فصل دوم
قسمت 4⃣3⃣
نه فردا صبح نه!همین
حالا.....بیمارستان شبانه روزی
است و الان من پیش تو هستم.😔
گفتم حالا باشه،صبح خودم
می رم😞😞
نه پاشو...من الان اینجام!فردا صبح
رو خدا می دونه کجا باشم.پاشو
دیگه!😔😒
ابراهیم ژیلا را وادار کرد که لباس
بپوشد و با هم به بیمارستان رفتند
دکتر از وضعیت گلو و ریه ی او
اظهار نگرانی کرد .آمپولی زد و
مقداری شربت و دارو داد و توصیه
کرد که دوباره هم حتما به
بیمارستان بیاید و ژیلا چیزی
نگفت.
ابراهیم هم از دکتر تشکر کرد
.وقتی ژیلا و ابراهیم به منزل
رسیدند،اذان صبح بود.ابراهیم
وضو گرفت و نماز خواند و
((یاعلی)) گفت و حرکت کرد که
برود، ژیلا دست های اورا گرفت و
گفت:چند دقیقه دیگه بمون!😔😒
دیرم می شود.لااقل باش تا هوا
روشن بشود.😞
وسط عملیات هستیم و بچه ها
منتظرند.😔
دست های ابراهیم را رها کرد و
گفت: به سلامت!
ابراهیم پوتین هایش را پوشید
.همسرش خودش را جلو
کشید،سعی کرد بند پوتین های او
را ببندد،ابراهیم اما نگذاشت.
بهتر است تو استراحت کنی،من
سعی می کنم امشب برگردم😞
نگران من نباش،اصل،من
نیستم،اصل جبهه است.😞
و ابراهیم گفت: نه
اتفاقا.اصل،تویی.جبهه برای این
است که ما از کشور و
انقلاب اسلامی و خانواده و ناموس
خودمان دفاع کنیم و به آرامش
به امنیت و به آزادی برسیم.
ان شآءالله!
خداحافظ😢😢
#ادامه_دارد...
@kheiybar