#برای_خدا_مخلص_بود📘
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 5⃣3⃣
راوی: محمد رضا پروازی
حاج همت با من تماس گرفت و
گفت: "حاج آقا، لطف کنین و هرچه زودتر خودتونو برسونید دوکوهه، باهاتون کار دارم. "✅
من هم درنگ نکردم و فوری رفتم دوکوهه.سراغ حاج همت رفتم و پس از حال و احوال پرسی گفتم:
"چی شده حاجی؟"🙁
گفت: " من یه سری از افراد رو جمع کردم تا برای عملیات بعدی اونها رو آموزش بدم."
گفتم: "خب به سلامتی، این چه ربطی به من داره؟ "☹️
گفت: "منظورم از آموزش، آموزش نظامی نیست، من میخوام اینا رو آموزش اعتقادی بدم☝️. طی عملیات قبلی، به این نتیجه رسیدم که اگه افراد از لحاظ اعتقادی روحیه ی بالایی داشته باشن، خیلی بهتر از کسانی که صرفا از لحاظ نظامی در سطح بالایی هستن، میجنگن."☺️👌
او نامه ای برای من نوشته و در آن آورده بود:
« سلام علیکم، ان شاءالله به سلامت باشید. مرحمت فرموده در مورد اساس قیام آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و 313 سردار حضرت، حدیث و ادله ی لازم را جمع آوری کنید و نیز اگر در جنگ های صدر اسلام این عدد به کار رفته، آن را مشخص و ذکر نمایید که در مقدمه ی به کارگیری سازمان رزمی گردان استفاده شود. والسلام-حاج همت.🌸
حاجی تصمیم داشت که تعداد نفرات گردان هایش را 313 نفر کند✨. علاوه بر این میخواست اسم یاران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را نیز روی گردان ها بگذارد.😇🌹
#ادامه_دارد....
@Kheiybar
@shahedaneosve
#عملیات_خیبر 🌸
🔶 روز سوم «عملیات خیبر» بود که #حاج_همت برای کاری به عقب آمده بود. از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم. در بین دو نماز، یک روحانی وارد صف نماز شد. #حاج_همت با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد. آن برادر روحانی ابتدا قبول نمی کرد، اما با اصرار #حاجی ، رفت و جلو ایستاد.
پس از اقامۀ نماز عصر، ایشان گفت: «حالا که کمی وقت داریم، چندتا مسئله براتون بگم.» او شروع کرد به گفتن مسئله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد. همۀ چشم ها به سمت صدا برگشت. #حاج_همت از شدت بی خوابی و خستگی بی هوش شده و نقش بر زمین شده بود. برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند. دکتر پس از معاینۀ #حاجی گفت: «بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیافته، حتماً باید استراحت کنه.» و یک سِرُم به او وصل کردند.
همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد و از اینکه دید توی بهداری است، تعجب کرد. می خواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، اما فایده ای نداشت. من گفتم: « #حاجی ، یه نگاه به قیافۀ خودت انداختی؟ یه کم استراحت کن، بعد برو. بدن شما نیاز به استراحت داره.» گفت: «نه، نمیشه، حتماً باید برم.» بعد هم سِرُم را از دستش بیرون کشید و رفت.
📚 منبع کپشن: کتاب #برای_خدا_مخلص_بود ، صفحه ۷۹ به روایت برادر «نیکچه فراهانی»
📷 اطلاعات عکس: جبهه جنوب، زمستان ۱۳۶۲ ، جلسۀ توجیهی #عملیات_خیبر در اتاق فرماندهی
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#عملیات_خیبر 🌸
🔶 روز سوم «عملیات خیبر» بود که #حاج_همت برای کاری به عقب آمده بود. از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم. در بین دو نماز، یک روحانی وارد صف نماز شد. #حاج_همت با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد. آن برادر روحانی ابتدا قبول نمی کرد، اما با اصرار #حاجی ، رفت و جلو ایستاد.
پس از اقامۀ نماز عصر، ایشان گفت: «حالا که کمی وقت داریم، چندتا مسئله براتون بگم.» او شروع کرد به گفتن مسئله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد. همۀ چشم ها به سمت صدا برگشت. #حاج_همت از شدت بی خوابی و خستگی بی هوش شده و نقش بر زمین شده بود. برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند. دکتر پس از معاینۀ #حاجی گفت: «بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیافته، حتماً باید استراحت کنه.» و یک سِرُم به او وصل کردند.
همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد و از اینکه دید توی بهداری است، تعجب کرد. می خواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، اما فایده ای نداشت. من گفتم: « #حاجی ، یه نگاه به قیافۀ خودت انداختی؟ یه کم استراحت کن، بعد برو. بدن شما نیاز به استراحت داره.» گفت: «نه، نمیشه، حتماً باید برم.» بعد هم سِرُم را از دستش بیرون کشید و رفت.
📚 منبع کپشن: کتاب #برای_خدا_مخلص_بود ، صفحه ۷۹ به روایت برادر «نیکچه فراهانی»
📷 اطلاعات عکس: جبهه جنوب، زمستان ۱۳۶۲ ، جلسۀ توجیهی #عملیات_خیبر در اتاق فرماندهی
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar