#شهیدهمت به روایت همسرش5
#قسمت_نودودوم
صبح بلند شدم بچه ها را برداشتم راه افتادم.جایی کار داشتم،خانه ی خاله ام، نجف آباد.با مینی بوس🚌 رفتیم. خواهرم هم بود.رادیوی مینی بوس روشن📻 بود.زنگ اخبار ساعت دو بعدازظهر را که زد گوش هام تیز شد. گوینده خبرها را خواند.یکی از خبرها بند دلم را پاره 💔کرد.شک کردم.به خودم گفتم حتماً اشتباه شنیدهای.خوم را گول زدم:مگر می شود؟بیشتر گول زدم:آن هم #ابراهیم من؟خندیدم گفتم او خودش گفت برمی گردد.قول داد به من.😢یادم نیامد کی قول داده بود.خواهرم داشت نگاهم میکرد.جور عجیبی داشت نگاهم میکرد.گفت شنیدی رادیو چی گفت؟🙁دنیا روی سرم خراب شد وقتی دیدم خواهرم هم خبر را شنیده☹️
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#ادامه_دارد
@kheiybar