eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
40.1هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
#یاداشتے_از_فرزند_شهیدهمت❤️👇 اول #پدرم است،عکس دوم هم ،عکس سوم هم ،عکس چهارم هم میبینی🍃؟ هیچ غباری نمیتواند چهره اش را بعد از این همه سال پیر کند☺️ پدرم به من آموخت خوب بروی☝️ خوب میمانی❤️ پدرم ۳۵ سال است که از توی قاب به من لبخند میزند،حالا من از پدرم پیرتر شده ام💔 آی آدم ها☝️ به پیرمردهای شهرتان اگر مَرد دارد بگویید🍃 عکس سه دهه پیش که کجا بودند و عکس امروز که کجا ایستاده اند را منتشر کنند☝️ که اگر مَرد به قدر کفایت در این شهر بود امروز و دیروزِ هیچ کسی فرق نداشت👌❤️ محمدمهدی‌همت فرزند #شهیدهمت #زیباترین_چالش_عڪس👌 #عڪس_ده_سال❤️ @kheiybar
💠 حلقه‌ی‌ ازدواج 💍 🔰حلقه ی ازدواج من هزار تومن💵 قیمتش بود. ابراهیم به من گفت: من حلقه ی طلا✨ و پلاتین نمیخوام❌ اگه صلاح بدونین،من فقط یه انگشتر بر می دارم☺️ یک بر داشت به قیمت ۱۵۰تومان. 🔰آن موقع مخالفت کرد و می گفت: زشته برای ما که حلقه ی ۱۵۰تومنی بر داره. تو آبروی مارو بردی‌😶 گفتم: مگه چی شده⁉️ گفت: آخه کی تاحالا برای دامادش حلقه💍 ۱۵۰تومنی گرفته؟ زشته بابا،می خندن به ادم 🔰وقتی به خانهٔ مان زنگ زد📞 موضوع را با او در میان گذاشتم، با صحبت کرد. به او گفت: آقای بدیهیان،این از سرم هم زیاده.شما دعا کنین که من بتونم توی زندگی، حق همین انگشتر رو هم ادا کنم👌 باقی اش دیگه دست خدا و مصلحت اوست. 🔰سَرِ حرفش هم ایستاد. همیشه و در حلقه اش را دست میکرد و خیلی به آن توجه داشت😍 وقتی در یکی از عملیات ها،حلقه شکست💔، رفت و انگشتر با همین عقیق و همان رکاب خرید و دستش کرد. 🔰خندیدم و گفتم: حالا چه اصراریه⁉️ اینقدر نسبت به این حلقه ؟ گفت:«این حلقه توی زندگی،سایه ی یه مرد یا یه زنه👤 من دوست دارم همیشه بالا سرم باشه❤️ این حلقه همیشه در ، تو رو یادِ من میاره و من محتاج اون هستم.می فهمی شدن یعنی چی؟ ✍راوی: همسر شهید 🌷 @kheiybar
⭕️ای برادران! قبل از اینکه به جبهه بیایم، میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر شدم، دورش را بگیرید چراکه من او را بسیار دوست دارم💚 پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله‌ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت👌 وی در وصف رزمنده نوشته است: اگر شما گُلی🌷 را در صحرای دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است آنجا دفن شده باشد😭 @kheiybar
🚨 مرا شفا بده یا همینجا بمیران! 🔘 آیت الله مصباح یزدی (ره): 💠 جریانی که خود بنده مستقیماً از زبان رهبری شنیدم اینطور بود که دو یا سه ماه پیش بود که اتفاقاً در مشهد خدمت ایشان شرفیاب شدم. ایشان فرمودند که شفا دادن امام رضا (ع) برای مشهدی‌ها خیلی عادی است؛ خودم دیدم وقتی بچّه بودم به همراه به مسجدی به نام مسجد ترک‌ها رفتیم. موذنی داشت به نام کلب الرضا که بود و به همین علت معروف شد به نام کلب الرضا عاجز؛ یک روزی که من پیش پدرم بودم و دیدم کلب الرضا آمد در حالی که بینا شده بود؛ پدرم به او گفت: می‌بینی؟ گفت: بله و شروع کرد به تشریح چهره پدر؛ پرسیدیم چه شده که شفا یافتی؟ گفت: در بازار بعضی دخترم را سرزنش می‌کردند به دخترم گفتم مرا به حرم ببر وقتی رسیدیم گفتم تو برگرد خانه آنگاه گفتم‌: ای مولا من سالهاست نابینایم و گریه نکردم و گفتم راضی‌ام به رضای خدا، اما حالا تحمل نمی‌کنم ناموسم را سرزنش کنند مرا شفا بده یا همین جا مرا بمیران.» کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
🚨 گاهی شام برای خوردن نداشتیم! 💠 : ⭕️ ما نان گندم نمی‌توانستیم بخوریم، نان جو گندم می‌خوردیم، چون نان گندم گران‌تر بود. البته یک دانه نان گندم می‌خریدیم برای فقط ولی ما نان جو گندم می‌خوردیم، گاهی هم نان جو. وضعمان خیلی خوب نبود و شب‌هایی اتفاق می‌افتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می‌شد، برای ما شام تهیه می‌کرد. آن شام هم که تهیه می‌شد و با زحمت تهیه می‌شد، نان و کشمشی بود. آن وقت‌ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده‌مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی‌مان خیلی به سختی می‌گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این‌ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفش‌ها را می شکافیم، اندازه می‌کنیم و برایش بند می‌گذاریم. یک عالمه شدیم که کفش‌هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفش‌های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چاره‌ای نداشتیم. 📗 برگرفته از کتاب ۱۳۱۸، خاطرات خودگفته‌ی رهبر انقلاب کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
🚨 گاهی شام برای خوردن نداشتیم! 💠 : ⭕️ ما نان گندم نمی‌توانستیم بخوریم، نان جو گندم می‌خوردیم، چون نان گندم گران‌تر بود. البته یک دانه نان گندم می‌خریدیم برای فقط ولی ما نان جو گندم می‌خوردیم، گاهی هم نان جو. وضعمان خیلی خوب نبود و شب‌هایی اتفاق می‌افتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می‌شد، برای ما شام تهیه می‌کرد. آن شام هم که تهیه می‌شد و با زحمت تهیه می‌شد، نان و کشمشی بود. آن وقت‌ها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانواده‌مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگی‌مان خیلی به سختی می‌گذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که این‌ها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفش‌ها را می شکافیم، اندازه می‌کنیم و برایش بند می‌گذاریم. یک عالمه شدیم که کفش‌هایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفش‌های دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چاره‌ای نداشتیم. 📗 برگرفته از کتاب ۱۳۱۸، خاطرات خودگفته‌ی رهبر انقلاب کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar