#معجزه_آیتالکرسی
سال اول جنگ که #کارور اعزام شده بود منطقهی غرب، توی گروهان اینها، پیرمرد مُسنّی بود به نام عمومجید که چشمهای خیلی ضعیفی داشت. این چشمهای ضعیف دردسرساز هم بود. گاهی عینکش را میان صخرهها گم میکرد و فریاد میزد: "کور شدم."
هر بار که محمدرضا میرفت، با حوصله و آرامش خاصی بدون هیچ نور فانوس یا چراغقوهای، زمینهای سنگلاخ را میگشت و عینک عمومجید را پیدا میکرد.
یک بار نصرتالله اکبری - دوست صمیمی محمدرضا - ازش سوال کرد:
«چطوریه که هر بار میری دنبال عینک، سهسوته پیداش میکنی؟!»
محمدرضا در جوابش گفت:
«هیچی. یه #آیت_الکرسی میخونم. مگه نمیگن قرآن خودش نوره؟!»
👈 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی #گمشده_مجنون ؛ زندگینامهی سردار دلاور و سلحشور سپاه اسلام، فرماندهی اسطورهای #گردان_مقداد ، جاویدالاثر #شهید_محمدرضا_کارور به روایت «مریم عباسی جعفری»، صفحهی ۱۴۷ با تخلیص و اختصار.🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#کیا_میخوان_برن_بهداری !!؟ 😅
موقع صبحگاه، اعلام میکردن اونایی که مریضن و نیاز به بهداری دارن، از صف بیان بیرون. بعضیا به خاطر تنبلی و پیچوندنِ صبحگاه، خودشونو میزدن به مریضی. #کارور هم واسه اونایی که اغماض میکردن، تنبیه گذاشته بود. چون مریض که نبودن و بهداری رفتن هم بهونه بود.
#کارور از قبل با #هاشم_کلهر (صاحب تصویر پیشِ رو!!!😄) هماهنگ کرده بود که با اینارو ببره بهداری. یه روز صبح طبق روال سابق، #محمدرضا_کارور اعلام کرد که کیا نیاز به بهداری دارن؟
یه دفعه، صد، صدوخوردهای آدم ریختن بیرون. هاشمم نامردی نکرد و اینا رو از مقر دهکدهی حضرت رسول (ص) تو چنانه تا نزدیکی دشت عباس برد و برگردوند؛ یعنی چیزی حدود سه چهار ساعت پیاده روی.
همشون ولو شدن رو زمین و آب میخواستن. محمدرضا برگشت به کلهر گفت: «خدا قوت! چیکار کردی با اینا!؟»
هاشمم گفت: «حاجی، دیگه کی به بهداری نیاز داره، بده خودم ببرمش.»
فردای اون روز مثل همیشه دوباره #کارور اعلام کرد اونایی که به بهداری نیاز دارن، از صف بیان بیرون و یه راست برن پهلوی #هاشم_کلهر .
این دفعه فقط سه نفر اومدن بیرون که واقعا هم مریضاحوال بودن...😅😅
✍ با تخلیص و اختصار فراوان!!! از کتاب ارزشمند و خواندنی #گمشده_مجنون ، صفحات ۳۱۳ و ۳۱۴.
#شهید_هاشم_کلهر
#شهید_محمدرضا_کارور
#گردان_مقداد
#لشکر_۲۷_محمدرسول_الله_ﷺ
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar