eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
38.8هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
#کنار_حرم_رسول_الله از خاطرات شهید محمود شهبازی🔰 محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ☀️ مسجد الحرام راه می‌رفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود.⚡️ قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم: «خوب جایی گیرت آوردم» با مکث پرسید: «شما؟»😑 دستانم را برداشتم و گفتم: «اینجوری که تو زل زدی وسط چشمهای خدا نباید هم هیچ کس را بشناسی»😄 لحظه شیرینی بود. #حاج_همت را که در کنارم ایستاده بود، به او معرفی کردم صدای موذن فضای مسجد را گرفت دستم را دور گردن شهبازی و #همت انداختم و با خنده گفتم: « این دفعه شما دو نفر را توی یک تله می‌اندازم صبر کنید.»😊 مدتی گذشت و تیپ محمد رسول ا… تاسیس شد. هر سه به نزد برادر محسن رضائی رفتیم.🚶 سر صحبت را باز کردم و گفتم:« بالاخره یک تیپ تازه تأسیس یک فرمانده می‌خواهد.» رضائی نیز به #همت و شهبازی گفت: از نظر من شما، آیینه هم هستید. تیپ شماباید ۱۰ گردان داشته باشد، به همین دلیل این تیپ هم فرمانده می‌خواهد، هم جانشین فرمانده و هم رئیس ستاد.🙂 ما باید دزفول و شوش را از زیر آتش💥 عراقی‌ها بیرون آوریم حضرت امام (ره) به این عملیات امیدوار است.✌️ آقا محسن که رفت، محمود نگاهی به من انداخت و گفت: «کار خودت را کردی؟» دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم: «کنار حرم رسول ا… قول دادم که شما دو نفر را توی یک تله بیاندازم.»😇😂 @kheiybar
از خاطرات شهید محمود شهبازی🔰 محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ☀️ مسجد الحرام راه می‌رفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود.⚡️ قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم: «خوب جایی گیرت آوردم» با مکث پرسید: «شما؟»😑 دستانم را برداشتم و گفتم: «اینجوری که تو زل زدی وسط چشمهای خدا نباید هم هیچ کس را بشناسی»😄 لحظه شیرینی بود. را که در کنارم ایستاده بود، به او معرفی کردم صدای موذن فضای مسجد را گرفت دستم را دور گردن شهبازی و انداختم و با خنده گفتم: « این دفعه شما دو نفر را توی یک تله می‌اندازم صبر کنید.»😊 مدتی گذشت و تیپ محمد رسول ا… تاسیس شد. هر سه به نزد برادر محسن رضائی رفتیم.🚶 سر صحبت را باز کردم و گفتم:« بالاخره یک تیپ تازه تأسیس یک فرمانده می‌خواهد.» رضائی نیز به و شهبازی گفت: از نظر من شما، آیینه هم هستید. تیپ شماباید ۱۰ گردان داشته باشد، به همین دلیل این تیپ هم فرمانده می‌خواهد، هم جانشین فرمانده و هم رئیس ستاد.🙂 ما باید دزفول و شوش را از زیر آتش💥 عراقی‌ها بیرون آوریم حضرت امام (ره) به این عملیات امیدوار است.✌️ آقا محسن که رفت، محمود نگاهی به من انداخت و گفت: «کار خودت را کردی؟» دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم: «کنار حرم رسول ا… قول دادم که شما دو نفر را توی یک تله بیاندازم.»😇😂 @kheiybar